درباره وبلاگ مطالب اخیر موضوعات آرشیو وبلاگ پیوندهای روزانه پیوندها نویسندگان آمار وبلاگ کل بازدید :
بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید این ماه :
بازدید ماه قبل :
تعداد نویسندگان :
تعداد کل پست ها :
آخرین بازدید :
آخرین بروز رسانی :
|
عشق
زندگی بدون عشق هیچ معنایی ندارد
دوشنبه 4 شهریور 1392 :: نویسنده : محمد نوریزاده
دخترک شانزده ساله بود که برای اولین بار عاشق پسر شد.. پسر قدبلند بود، صدای بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود. دختر خجالتی نبود اما نمی خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند، از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می داشت و دورادور او را می دید احساس خوشبختی می کرد. در آن روزها، حتی یک سلام به یکدیگر، دل دختر را گرم می کرد. او که ساختن ستاره های کاغذی را یاد گرفته بود هر روز روی کاغذ کوچکی یک جمله برای پسر می نوشت وکاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا می کرد و داخل یک بطری بزرگ می انداخت. دختر با دیدن پیکر برازنده پسر با خود می گفت پسری مثل او دختری با موهای بلند و چشمان درشت را دوست خواهد داشت. دختر موهایی بسیار سیاه ولی کوتاه داشت و وقتی لبخند می زد، چشمانش به باریکی یک خط می شد. در ۱۹ سالگی دختر وارد یک دانشگاه متوسط شد و پسر با نمره ممتاز به دانشگاهی بزرگ در پایتخت راه یافت. یک شب، هنگامی که همه دختران خوابگاه برای دوست پسرهای خود نامه می نوشتند یا تلفنی با آنها حرف می زدند، دختر در سکوت به شماره ای که از مدت ها پیش حفظ کرده بود نگاه می کرد. آن شب برای نخستین بار دلتنگی را به معنای واقعی حس کرد. روزها می گذشت و او زندگی رنگارنگ دانشگاهی را بدون توجه پشت سر می گذاشت. به یاد نداشت چند بار دست های دوستی را که به سویش دراز می شد، رد کرده بود. در این چهار سال تنها در پی آن بود که برای فوق لیسانس در دانشگاهی که پسر درس می خواند، پذیرفته شود. در تمام این مدت دختر یک بار هم موهایش را کوتاه نکرد. دختر بیست و دو ساله بود که به عنوان شاگرد اول وارد دانشگاه پسر شد. اما پسر در همان سال فارغ التحصیل شد و کاری در مدرسه دولتی پیدا کرد. زندگی دختر مثل گذشته ادامه داشت و بطری های روی قفسه اش به شش تا رسیده بود. دختر در بیست و پنج سالگی از دانشگاه فارغ التحصیل شد و در شهر پسر کاری پیدا کرد. در تماس با دوستان دیگرش شنید که پسر شرکتی باز کرده و تجارت موفقی را آغاز کرده است. چند ماه بعد، دختر کارت دعوت مراسم ازدواج پسر را دریافت کرد. در مراسم عروسی، دختر به چهره شاد و خوشبخت عروس و داماد چشم دوخته بود و بدون آنکه شرابی بنوشد، مست شد. زندگی ادامه داشت. دختر دیگر جوان نبود، در بیست و هفت سالگی با یکی از همکارانش ازدواج کرد. شب قبل از مراسم ازدواجش، مثل گذشته روی یک کاغذ کوچک نوشت: فردا ازدواج می کنم اما قلبم از آن توست... و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا کرد ده سال بعد، روزی دختر به طور اتفاقی شنید که شرکت پسر با مشکلات بزرگی مواجه شده و در حال ورشکستگی است. همسرش از او جدا شده و طلبکارانش هر روز او را آزار می دهند. دختر بسیار نگران شد و به جستجویش رفت.. شبی در باشگاهی، پسر را مست پیدا کرد. دختر حرف زیادی نزد، تنها کارت بانکی خود را که تمام پس اندازش در آن بود در دست پسر گذاشت. پسر دست دختر را محکم گرفت، اما دختر با لبخند دستش را رد کرد و گفت: مست هستید، مواظب خودتان باشید. زن پنجاه و پنج ساله شد، از همسرش جدا شده بود و تنها زندگی می کرد. در این سالها پسر با پول های دختر تجارت خود را نجات داد. روزی دختر را پیدا کرد و خواست دو برابر آن پول و ۲۰ درصد سهام شرکت خود را به او بدهد اما دختر همه را رد کرد و پیش از آنکه پسر حرفی بزند گفت: دوست هستیم، مگر نه؟ پسر برای مدت طولانی به او نگاه کرد و در آخر لبخند زد. چند ماه بعد، پسر دوباره ازدواج کرد، دختر نامه تبریک زیبایی برایش نوشت ولی به مراسم عروسی اش نرفت. مدتی بعد دختر به شدت مریض شد، در آخرین روزهای زندگیش، هر روز در بیمارستان یک ستاره زیبا می ساخت. در آخرین لحظه، در میان دوستان و اعضای خانواده اش، پسر را بازشناخت و گفت: در قفسه خانه ام سی و شش بطری دارم، می توانید آن را برای من نگهدارید؟ پسر پذیرفت و دختر با لبخند آرامش جان سپرد. مرد هفتاد و هفت ساله در حیاط خانه اش در حال استراحت بود که ناگهان نوه اش یک ستاره زیبا را در دستش گذاشت و پرسید: پدر بزرگ، نوشته های روی این ستاره چیست؟ مرد با دیدن ستاره باز شده و خواندن جمله رویش، مبهوت پرسید: این را از کجا پیدا کردی؟ کودک جواب داد: از بطری روی کتاب خانه پیدایش کردم. پدربزرگ، رویش چه نوشته شده است؟ پدربزرگ، چرا گریه می کنید؟ کاغذ به زمین افتاد. رویش نوشته شده بود:: معنای خوشبختی این است که در دنیا کسی هست که بی اعتنا به نتیجه، دوستت دارد.
نوع مطلب : داستان عاشقانه و زیبا، برچسب ها : داستانه عشق ....، لینک های مرتبط : یکشنبه 3 شهریور 1392 :: نویسنده : محمد نوریزاده
همـیـشه دلـتنـگی . . بـه خـاطر نـبـودن شـخصـی نیست. . . گــاهی بـه عـلت . . حضــور کسی در کنـارت است. . . کـه حـواسش بـه نـگــاه عـاشق تـو نیست ..! نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : یکشنبه 3 شهریور 1392 :: نویسنده : محمد نوریزاده
مادر تنها کسیه که میتونی براش ناز کنی، سرش داد و بیداد راه بندازی، باهاش قهر کنی!!! اما با اینکه تو مقصر بودی بازم با یه بشقاب غذا، با لبخند میاد و میگه: با من قهری, با غذا که قهر نیستی . . . : ) نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : یکشنبه 3 شهریور 1392 :: نویسنده : محمد نوریزاده
آزار دهنده ترین سکوت،
مخاطبت در سکوتی سنگین
نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : یکشنبه 3 شهریور 1392 :: نویسنده : محمد نوریزاده
همیشه چیزی می نویسی فقط برای یه نفر، اما دلت می گیره وقتی یادت می افته که همه میخونن جـز اون یـه نفر ... ♥. ♥.. ♥... ♥..... ♥....... ♥......... ♥........... ♥............. ♥............. ♥........... ♥........ ♥..... ♥... ♥.. ♥. ♥.. ♥... ♥..... ♥....... ♥......... ♥........... ♥............. ♥............. ♥........... ♥........ ♥..... ♥... ♥.. ♥. ♥.. ♥... ♥..... ♥....... ♥......... ♥........... ♥............. ♥............. ♥........... ♥........ ♥..... ♥... ♥.. ♥. ......::::: I..♥..U :::::.......
نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : دوشنبه 28 مرداد 1392 :: نویسنده : محمد نوریزاده
من واسه ایـنکـه این انـگـشتـا دیـگـه نلـرزن خیلی زحمت کـشـیدم ... دیـگـه بـرنـگـرد ... نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : شنبه 26 مرداد 1392 :: نویسنده : محمد نوریزاده
عاقبت دستم به دامانت رسید
روح من خود را در آغوش تو دید عاقبت صبرم جوابی خوش گرفت این سر شوریده ام آری به سامانش رسید شادی و رقص طرب شد کار من مرحبا جانم با جانانش رسید روزگارم خوش شد و مهرش دلم را کرده پر مهر افزون گشته و صوفی به قارونش رسید ساز و سورنا سر دهید ای مطربان غوغا کنید این دل پوسیده ام آری به دلدارش رسید نوع مطلب : شعر های عاشقانه، برچسب ها : دلدار، عشق، مشوق، عاشق، دیونه عشق، خواجه، لینک های مرتبط : شنبه 26 مرداد 1392 :: نویسنده : محمد نوریزاده
پایش به جهان گشت گشوده
شیرین عسل سرخ لبم فرش گشوده رویش به مثال ماه رخشان زیبا رخ من چشم گشوده ! نوع مطلب : شعر های عاشقانه، برچسب ها : عشق، عاشقی، الله، خدا، عشق خدایی، عشق زمینی، علی نوریزاده، لینک های مرتبط : پنجشنبه 2 خرداد 1392 :: نویسنده : محمد نوریزاده
عشــــــق همـــان حســرتــی استــ ــــ !!! کــه همیشــ ـه ســایــه اش در زنـدگـ ـی تــو بــاقــی مـی مــانـد ... ! وقتــی بــا دیگـ ـری در خیــابـ ـان قــدم مـی زنـ ـی ... وقتــی دیگـ ـری را مـی بــوسـ ـی ... در آغـ ـوش دیگـ ـری ؛ بــا فکــر او بــه خوابــ ــــ مـی روی ... ســایـه ایــی کــه از سنگینـ ـی اش کــم نمــی شـ ـود حتــی وقتـ ـی فـرزنـدتــ ــــ بــه تــو مـی گـویـد مـادر / پـدر ...! عشـ ـق بــه هـ ـم نـرسیــدن استــــــ !!! نوع مطلب : جملات عاشقانه، برچسب ها : دوستت دارم، عشق، عاشق شدن، دوست دختر، دوست پسر، لینک های مرتبط : پنجشنبه 2 خرداد 1392 :: نویسنده : محمد نوریزاده
متاسفانه توی قرن ۲۱ اسکل به کسی گفته میشه که قلبی پاک و بی گناه و مهربون داره آدم فروش و نا رفیق نیست و از پشت خنجر نمیزنه نوع مطلب : عشق و تنهایی....!، برچسب ها : قلب پاک، قلب، بیگناهی ومهربانی، لینک های مرتبط : پنجشنبه 2 خرداد 1392 :: نویسنده : محمد نوریزاده
دنبال کسے نیستم که وقتے میگم میرم بگه : نرو ! کسے رو میخوام که وقتے گفتم میرم بگه : صبر کن منم باهات بیام تنهــا نرو … ! نوع مطلب : جملات عاشقانه، برچسب ها : عشق، عاشقی، دختر، دوست دختر تنهای من، تنهایی، لینک های مرتبط : پنجشنبه 2 خرداد 1392 :: نویسنده : محمد نوریزاده
حرف میزنی اما تلخ محبت می کنی ولی سرد چه اجباری است دوست داشتن من! نوع مطلب : جملات عاشقانه، برچسب ها : عشق، عاشقی، معشوق، دل شکسته، جملات عاشقانه، جیگر، دختر باحال، لینک های مرتبط : دوشنبه 9 اردیبهشت 1392 :: نویسنده : محمد نوریزاده
آرامشم ... میدونی ؟! هربار که میای تو بغلم ... بعد سرت رو میزاری روی سینه ام ... بعد الکی و از روی شیطونی ... با چشمای بسته ... که مثلاً خوابی ... هی خودت رو تو بغلم جا به جا می کنی ... بعد که یه نفس عمیق می کشی ... و بلافاصله لبخند میزنی ... از رضایت و آرامشی که داری ... بعد مثل لبای ماهی کوچولو ... یواشکی بدنم رو یه بوس کوچولو میکنی ... بعد پاهاتو گم میکنی لای پاهام ... بعد دستاتو جمع میکنی تو بغل خودت ... و مثل نی نی کوچولوها ، که آرومترین جای دنیا بغل مادرشونه ... خودتو تو بغلم جمع میکنی ... بعد منم هی خندم میگیره از این شیطونیات ... بعد موهات میریزه روی صورتم ... و منم میگیرمشون به دهانم ... بعد خودت رو می چسبونی به من ... و از بس بازی بازی کردی خسته شدی ... چشمات آروم بسته شدن و خوابت برد ... اما من ... هنوز دارم نگاهت میکنم ... هوا روشن میشه ... اما من ... هنوز دارم نگاهت می کنم ... نوع مطلب : عشق، برچسب ها : ♥...عشق...♥، جیگرم، عشقم، گلم، نفسم، امیدم، عسلم، لینک های مرتبط : |
||