میخواهم از تو بنویسم، نوشته ای که تمام احساس پاکت را لبریز از شوق کند.
اما هر چه می اندیشم تمام کلمات به هزاران شکل در وصف معشوق و زیبایی ها به زبان آورده و نگاشته شده است!
و من نمیتوانم کلمه ای غیر از تکرار واژه ها را به زبان بیاورم!
حال چگونه می توانم تو را وصف کنم که حتی کلمه ای به گوشت آشنا نباشد!؟
میدانم، در این دنیای پر از واژه های عاشقانه نمی توانم آن جور که باید کلمات لبریز از عشق را نثار وجود پاک و مهربانت کنم.
ولی
به جای کلمات زیبای عاشقانه می خواهم خوب بنگری.
بنگر، وقتی که نامم را بر زبانت جاری می کنی چگونه ساعت های عمرم را برای نظاره روی تو به حراج می گذارم...
فقط بنگر که چگونه در مقابل قدم هایت، زمین را با مژگانم آب جارو می کنم و خاک قدم هایت را توتیای چشمانم...
فقط
بنگر که چگونه در مقابل لبخندت تمام غم های عالم را به جان خریدارم و
چگونه در مقابل اشک هایت زمین و زمان را بر وفق مراد دلت تغییر می دهم...
فقط بنگر لحظه ی جان سپردنم را وقتی که آغوش تو مکان آرامیدنم باشد...
بنگر و فقط بنگر که چگونه زندگیت را بهشتی سازم که نه گوشی شنیده و نه چشمی به خود دیده...
فقط تا ابد در کنار من باش...
خوب نگاهش کن
به تمام جزئیاتش
به لبخند بین حرفهایش
به سبک ادای کلماتش
به شیوه ی راه رفتنش
نشستنش . . .
به چشمهایش خیره شو
دستهایش را به حافظه ات بسپار
.
.
.
گاهی آدمها
آنقدر سریع میروند
که حسرت یک نگاه سرسری را هم به دلت میگذارند . . .
بزن به سلامتی اینکه کوه درد بودی ولی دم نزدی...
بزن به سلامتی تنهایی هات ولی تنهایی رو دوست نداشتی...
بزن به سلامتی ارزوهایی که نتونستی لمسشون کنی...
بزن به سلامتی عشقی که طالعش به اسمت نبود ولی هنوزهم دوسش داری...
اگر ماه بودم،
به هر جا که بودم
سراغ ترا از خدا میگرفتم
وگر سنگ بودم، به هر جا که بودی
سر رهگذار تو جا میگرفتم
اگر ماه بودی - بصدناز -شاید
شبی بر لب بام من می نشستی
وگر سنگ بودی، بهر جا که بودم