دیروز بود.آره دیروز.دکتر جوابم کرد که باید از تهران بری.پدرم کیش رو پسندید.دوست نداشتم برم.بهش گفتم سه ماهه میرمو بر میگردم.ولی تو گوشش نرفت.گفت دوستم نداری.بهم گفت بی معرفتتا حالا نگفته بود. تو خیابون بودم.چشام پر اشک شد.اون روز خیلی دوسش داشتم.میمیرم واسش.تصمیم گرفتم که نرمو واسه همیشه تو تهران بمونم و این درد صورت رو تحمل کنم.واسه اون من دزدم- نا مردم - لاشیمو بی معرفت ولی خیلی دوسش دارم.
|