آب و آتش



به خدا کم آوردم...

سلام.
نمیدونم چرا ما آدما هر وقت که دلمون میگیره دست به قلممونم خوب میشه الان که این پست رو مینویسم بیشتر از چندین ساعته که نتونستم بخوابم...میخوام درد دلمو بگم میترسم کسی ناراحت شه ازم برنجه...میخوام نگم بازم داغونم...میخوام ازادما بگم خوب منم ادمم مثل همه خوب یعنی بقیه هم مثل من درد دارن....پس بهتره که زار نزنم و مثل یه دختر خوب باشم و  لوس نشم...اما دلم گرفته اینو که دیگه میتونم بگم نه....من شاعر نیستم مثل خیلیا...از اینکه برم از وبلاگ های دیگه بیارمو اینجا بزنم هم بدم میاد...
اصلا بذار بگم ...اره بگم دردم چیه...فکر میکنه که من واسم راحته...خوب جدایی  واسه همه سخته...
آخه تو که میبینی از زخمم داره خون میاد چرا فشار میدی رو زخمم رو بعد میگی درد میکنه؟؟؟
این روزا و شبا دستم رو گذاشتم رو زخمم که کسی نبینه...اره نبینن که چی بودم چی شدم...البته حق داره خیلی منطقی برخورد میکنم..ولی انصاف داشته باش که منم درد میکشم...قلبم به درد اومده...'گاهی انقدر قلبم درد میگیره که دلم میخواد میشد از تو سینم درش بیارمو از خودم دورش کنم....

اگه شما هم این دردو میفهمین یه چیزی بگین که آروم شم که این روزا خیلی داغونم




شنبه 30 مرداد 1389 | نظرات ()





قصه های زندگی
حرفهای دلم
روزانه

افرا
دریا

شهریور 1389
مرداد 1389

درک نمکنی چرا؟؟؟؟؟
دلمو شکستی
عشق
به خدا کم آوردم...
ماه رمضان ماه دلها
سردر گمی
دروغ
مجازات کدامین گناه؟؟؟؟؟
جفا نکردم
معرفت
مالکیت انسان ها
خیلی دلم گرفته...
اینقدر نپیچون!!!
جلسه اینترنتی
اولین حرف

هر چی میخوای بخر
عاشق تنها
دلنوشته سعید
عاشق پیشه
دلتنگی
بوی عشق
دورنگی

بیشتر از کدام مرورگر استفاده می کنید؟





بازدیدهای امروز : نفر
بازدیدهای دیروز : نفر
كل بازدیدها : نفر
كل مطالب : عدد

RSS 2.0