این روزا خودمو گم کردم. مدام قلبم درد میکنه.مشکل پشت مشکل...درد پشت درد... یکی از بچه ها ازم خواست تو ترجمه کمکش کنم و یه سری مطلب رو واسش ترجمه کنم...من درست نفهمیدم منظورش کدوم قسمت سایت بود واسه همین مجبور شدم از اول ازش بپرسم که کدوم قسمت اونم انگار که ارث باباشو پیش من داشت شروع کرد به بدو بیراه گفتن خلاصه منم کم نیاوردمو خودمو رو سر اون بیچاره خالی کردم... تا به حال اینجوری عصبی نشدم اره اصلا یادم نمیاد اینجور با کسی برخورد کرده باشم. تازه فهمیدم تنهایی چه شیرینه و چقدر لذت بخش....... این روزا خیلیا از تنهایی فرار میکنن اما نمیدونن که تنهایی چیه... کاش تنها بودم... این شبا که شبای قدره...واسم دعا کنید اگه خدا دوسم داره زودتر بمیرم شاید که از این درد قلب راحت شم...دکترا بهم گفتن که شانس زندگیم شده 30 به 70 دیگه رمقی واسه موندن ندارم خدایا......پس چرا زودتر تمومش نمیکنی؟؟؟؟؟؟؟؟