Banooyeshomali درباره وبلاگ مطالب اخیر آرشیو وبلاگ پیوندهای روزانه نویسندگان آمار وبلاگ
یکشنبه 30 شهریور 1399 :: نویسنده : ماتیسا
جرعه آخر چای داخل استکان رو سر میکشم و تکیه میدم به دیوار پاهامو دراز میکنم ک از شدت خستگی نا ندارن .خیره میشم به صفحه ی تلویزیون .یه فیلم خارجی داره پخش میکنه نمیدونم از کدوم یکی از شبکه های صدا و سیما گرمم شده و فضای اتاق حالت خفقان گرفته به خودش .نگاهم رو میدوزم سمت پنحره ک پرده ی مخمل شیری رنگش کشیدست و تازه یادم میافته ک نیم ساعت پیش پنجره رو بستم بخاطر سوز سرمایی ک یه هو پیچیده بود توی وجودم باد پاییزی با همه ی آرامشی ک به همرا داره وقتی بخواد زهر سوز سرماش رو بباره روی سرت فلجت میکنه. پا شدم پنجره رو باز کردم و چند ثانیه دم پنجره مکث کردم .باد سرد پاییزی رو با تمام وجود احساس کردم آخ پاااااییییییزززز حس عجیبیه......قرعه ی پاییز رو زدن به نام عشاق عاشقانی ک بر خلاف رنگ خزان پاییز عشقشون با قدم زدنها توی برگریزان وخش خش برگای زرد و نارنجی و طلایی پررنگ تر میشه و عاشقانه هاشون پایدار تر من اما عاشق نشدم ، با پاییز متحول شدم پاییز همون فصلیه ک با آغازش پایان دادم به شخصیت زنی ک بیتحرک و دلمرده کاسه ی چه کنم چه کنم دستش بگیره و منتظر قضا و قدر بمونه زنی ک منتظر نباشه دستی از غیب بیاد و در این وانفسای دنیای هزار رنگ از گردابه ی زندگی نجات بده غریق را پاییز فصل دل کندنم بود دل کندن از دیار و تمام دلبستگیهاش و پا گذاشتن به دنیای جدید .....دل کندن از سادگی دختر روستایی ک دلمشغولیهاش عطر بهار و بوی شالیزار و سرسبزی دشت و دمن و گشت و گذار بوده و امروز دلم بیتاب و دلتنگ قشنگیهای ساده ی زندگیست نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : |
||