تاریخ : چهارشنبه 25 دی 1392 | 22:46 | نویسنده : هستی
ساعت 3 شب بود که صدای تلفن پسری را از خواب بیدار کرد پشت
خط مادرش بود.
پسر با عصبانیت گفت:چرا این وقت شب مرا از خواب بیدار کردی؟
مادر گفت:25سال قبل در همین موقع شب تو مرا از خواب بیدار
کردی ! فقط خواستم بگم تولدت مبارک.
پسر از اینکه دل مادرش را شکسته بود تا صبح خوابش نبرد صبح
سراغ مادرش رفت.
وقتی داخل خانه شد مادرش را پشت میز تلفن با شمع نیمه سوخته یافت....... ولی مادر دیگر در این دنیا نبود
تاریخ : چهارشنبه 25 دی 1392 | 22:17 | نویسنده : هستی
شما چجوری امضاء می کنید؟
اول امضاء خودت توی کاغذ پیاده کن بعد بیا ادامه مطلب
*منتظر نظرات خوبتون هستم یادتون نره نظر برام بزارید*
باران عشق