درباره وبلاگ مطالب اخیر آرشیو وبلاگ پیوندهای روزانه پیوندها نویسندگان آمار وبلاگ
Glassy Heart قلب شیشه ای تمام مطلب این پست برگزیده های من از مطالبی هست که از وبلاگ دختر باد خوندم.... ازبین تمام نوشته های آرزوته دلم،اون اعماق وجودم چندتا نوشته فوق العاده هست.اززیبا ترین نوشته هاش * می دانم که خیلی آهسته پیش می روم. در جا می زنم. اشتباه می کنم. همین حالا که در حال نوشتن هستم هم شاید دارم مرتکب یک اشتباه دیگری می شوم * به خاطر تمام آنچه نیستم و باید می بودم. به خاطر تمام انچه هستی و قدر دانسته نشد. به خاطر تمام آنچه می خواهی باشی و نتوانستی *من برای آنچه هستم زحمت کشیده ام.شاید کافی نبوده و شاید خودم ودیگران راراضی نکرده باشد اما من متاسفم نیستم. من برای کسی که هستم رنج کشیده ام. *خیلی دور نشو آهسته
آهسته تر
شطرنج بازی ات حرف ندارداما
خیلی دور نشو
برای کیش وماتم وقت هست
بیا بازی کنیم
رخ ِتو
قدم های پیاده ی من*هیس! می افتم
از این ور بوم
همه چیز تاریک و تلخ و سرد است
می افتم
هیس!
از آن ور بوم
همه چیز شاد و شیرین و گرم است_ یه کتاب کمیک خریدم به اسم خودآموزمنفی بافی.به شدت گیجم میکنه این نوشته رو3بارخوندم ومتوجه شباهتشون درگیج کردن شدم! : * طبق معمول این من نیستم که می روم.تمام عمراین دیگران بودندکه رفتندومن رفتن شان را نظاره کردم. وفادارتر از آنم که اول ترک کنم. *همه ی چیزهایی که نباید بدانم همه ی آنچه که نیستم
همه ی آنچه دلم می خواست باشم
«خودم باشم» نام تنها جاده ی پیش روی من است *بی تابی وبیرنگی رانمیدانی این کمرنگ شدن بی انتها رانمی فهمی
تودردرنگین کمان هارابه خاطرنداری
رنگین کمانی بودن راباتمام هستی اش خاک کردی*می گویند تودیواری دیوارکه دل نداردخستگی را بفهمد
نمی گوینددیوارشدی تابه توتکیه دهند
نمی گویند دیوار شدن هم دل می خواهد_ پ.ن. به نظر من دیوار شدن دل بزرگ تری میخواد .باید دیوار شده باشید تا بفهمین *خراش می اندازند بر صفحه ی این دیوار با دل ِبی دل من هر چه کردم فقط سرزنش شدم باران شدم
گفتند ضعیفی، قوی باش!
دیوار شدم
گفتند بی دلی*من می خواهم سکوت باشم در سکوت همیشه بیشترمی بینی
ازاین چشمان بینای نابینایتان خسته ام
من ازاین دوست داشتن بی پایان بی قیدوشرط گریزانم *من ازبودنم از ماندنم
ازتمام این ردوبدل های بی بدل احساس خسته ام
اما رنگ می زنم این دیوار احساس را
رنگ می زنم
دیوار که دل ندارد*تاب ندارم باور کنم که واقعا نمی بینی *برق نزدن چشمانت رابا برق اشک هایم جبران می کنم تظاهرمی کنم که من نمی گذارم حسم کنی تاب ندارم باورکنم که واقعا من رانمی خواهی*دلم تنگ شده نه از آن دل تنگی های همیشگی
منظورم این است که واقعا تنگ شده
خون جا نمی گیرد در این دل دیگر
رگ هایم به هم چسبیده*من را به مبارزه دعوت نکن... دست کمم نگیر...
درون من آتشفشانی ست که اگر فوران کند، ویرانی به بار خواهد آورد*این با سرعت رفتن ها و این با انرژی رفتن هاست که ما رو از هم متمایز میکنه و باعث پیشرفت واقعی مون میشه _یکی از نوشته های بی نظیر #دخترباد یادمه همون وقتی که این رو نوشته بود خوندم از اون به بعد بود که خیلی چیزابرام عوض شد: *گاهی خودکشی یعنی بی توجهی یاکم توجهی به خودت،به زندگیت،به غذایی که میخوریوبه زندگی مرده متحرکیه که داری *گاهی خودکشی یعنی بی برنامه بودن،همین چیزهای کوچیک ، حرف های نزده و حق های نگرفته *گاهی خودکشی یعنی دوست داشتن کسی که لیاقت دوست داشتنت رونداره خیلی کاراوروش های زندگی که همه شون به مرگ تدریجی روح های سرزنده ی ما ختم میشه. *گاهی خودکشی یعنی بی حرکت موندن...چون که هیچ کس از افتادن توی آب غرق نمیشه،همه از بی حرکت موندن تو آب غرق میشن. *میگن به بقیه درد و دل هات رو نگو. یاد میگیرن چجوری دلت رو درد بیارن *به نظرت یه روزی سوار تک شاخ میشیم؟ من زمانی که این پست وبلاگ آرزو رو خوندم اینقدر تحت تاثیر تخیلش قرار گرفتم که خودم هم یه متنی نوشتم یه روزی از روی رنگین کمون سر میخوریم؟ اون طرف رنگین کمون گنج پیدا میکنیم؟
یه روزی با چتر پرواز میکنیم؟ یه چوبدستی پیدا میکنیم که جادو کنه ؟ سوار ماشین زمان میشیم ؟دنیا و فضایی ها رو نجات میدیم؟ شنل نامرئی می پوشیم ؟از دیوار رد می شیم؟با چشمامون عکس میگیریم جدیدا دختر باد تو تیترها اظهار نظر میکنه، روش جلب توجه جدیدشه! نمیفهمه که...بچه اس،شما به بزرگواری خودتون ببخشید. راستی چرا تک شاخ ها تک شاخ شدن؟ چرا دو شاخ یا سه شاخ نشدن؟ نکنه مثله آدما خیلی به تک بودن علاقه دارن؟ *دو نوع راز وجود داره ، یه نوع رازی که دلت میخواد پیش خودت نگهش داری و یه رازی که دلت نمیخواد از درونت بیرون بیاد *همه میدونن که بهترین راهه نگه داشتن یه راز اینه که تظاهر کنی که رازی وجود نداره. *بهترین دوست کمک میکنه که رازهاتونگه داری.اون ازت نمی خوادکه رازهاتوبراش فاش کنی چراکه بهترین دوست کسیه که حتی وقتی نمیفهمه ، هنوز درک میکنه خودت میدونی که تو کسی نیستی که فکر میکنی هستی ، تو همون کسی هستی که پنهانش میکنی ماهی راازپشت شیشه ی تنگ کوچکش بوسیدم.. نمی دانم، من تنها تر بودم که می بوسیدم و حس نمی شدم یاماهی که بوسیده می شد و بی خبر بود خواب دیدم که سکه ای بی جان هستم که دست به دست می شوم و به بالا پرت می شوم و با من شیر یا خط می اندازند. هر بار که به بالا پرتاب می شدم و پایین می افتادم، محکم بر سرم کوفته می شد. تحمل کردم. بار دیگر. بر سرم کوبیده می شد و یک نفر می برد و یک نفر می باخت. بار دیگر و من سهمی در این برد و باخت ها به جز کوفته شدن دستی بر سرم نداشتم. انقدر در اثر ضربات له شدم که با درد و کوفتگی از خواب بیدار شدم ادامه دارد ...
نوع مطلب : پیشنهاد!، برچسب ها : لینک های مرتبط : |