درباره وبلاگ



مدیر وبلاگ : بهناز
نویسندگان
جستجو

آمار وبلاگ
  • کل بازدید :
  • بازدید امروز :
  • بازدید دیروز :
  • بازدید این ماه :
  • بازدید ماه قبل :
  • تعداد نویسندگان :
  • تعداد کل پست ها :
  • آخرین بازدید :
  • آخرین بروز رسانی :
Glassy Heart
قلب شیشه ای




احساس فلز بودن میکنم .
دیشب توی یک مکالمه تلفنی داییم حرف خیلی قشنگی بهم زد .
  نمیشه دوتا فلزی که برای اتصال به هم جوش نخوردن رو به هم متصل کرد ، حتی اگر اون فلز ها از یه عنصر باشن ، نمیشه به زور به همچسبوندشون این کار فقط از آدما انرژی و وقت میگیره !
درست حس فلز بودن دارم حس یک ورقه فلزی جوون که سال ها بقیه تلاش کردن تا بهش جوری فرم بدن که به یک تیکه فلز قدیمی کهنه و پاره بچسبه!
اما چون نمیتونستن دست به اون فلز قدیمی بزنن چون بااولین پتک از هم میپاشیده من رو انتخاب کردن با پتک هاشون با کوره هاشون سراغ من اومدن هر کی هر حقه ای بلد بود روی من پیاده کرد دریغ از این که هر بار ، هر دفعه که پتک رو بالای سرشون میبردن و میکوبیدن به من ، هر بار که من رو توی کوره رها میکردن ، من آبدیده تر میشدم ! هر بار شکل دادن و تغییر کردنم مطابق میلشون سخت تر میشد ! هر بار انرژی ، زمان و فکر بیشتری میطلبید تا بتونن محلی رو که باید پتک بعدی رو بهش بکوبن رو انتخاب کنن.
هر بار بعد از گذشت مدتی من و اون فلز قدیمی رو کنار هم قرار میدادن با این که شکل هم نبودیم ، لبخند های پوچ روی لب های بقیه شکل میگرفت به زور چسب و باند پیچی و هزار جور دوز و کلک به هم چسبونده میشدیم اما زهی خیال باطل ، با اولین نسیمی که از راه میرسید ما از هم جدا میشدیم با کوچک ترین تکونی همه چسب ها از هم باز میشد و همه چیز از اول شروع میشد ، پتک و پتک و پتک و پتک

 من شکنجه میشدم ، من درد میکشیدم من عذاب میکشیدم ،اما حالا طوفان ها هم نمیتونن من رو تکون بدن ! حالا نه تنها فرم دادنم مطابق میل دیگران امری محال هست! بلکه پتک هاشون وقتی به من میخوره پودر میشه ! بر خلاف ظاهر شکنندم وقتی میفهمن محکمم که خودشون هلاک شدن ، پتک هاشون نابود شده کوره هاشون بی اثر شده ، تلاش هاشون بی نتیجه شده ، موج انرژی های شکننده ای که به سمتم میفرستن با من بر خورد میکنه و من مثل فولاد سر جام ایستادم و اون ها با انعکاس این امواج که مسببش خودشون بودن به عقب پرت میشن و من تنها لبخند میزنم .

من آبدیده شدم و بخاطرش از همتون متشکرم 




نوع مطلب : برگ هایی از دفتر صداقت، 
برچسب ها :
لینک های مرتبط :


سه شنبه 16 اردیبهشت 1393 :: نویسنده : بهناز
نظرات ()
گاهی اوقات یکی باید پیدا بشه بهت بگه اصلا به توچه؟ به تو چه که تو هر کاری دخالت میکنی؟ به تو چه که راجع به ظاهر دیگران نظر میدی؟ به تو چه که به یه نفر که از ظاهر خودش راضیه ایراد میگیری؟ به توچه که تو کاری که بهت مربوط نیست دخالت میکنی؟
چرا وقتی میبینی یه نفر با ظاهرش هیچ مشکلی نداره هیچ تلاش و اصراری برای تغییرش نداره به زور هم که شده نظر خودت رو بهش اعلام میکنی؟

امروز صبح رفته بودم بانک ، چون نمیدونستم برای انجام کارم احتیاجی به شماره گرفتن هست یا نه اول شماره نگرفتم نشستم روی صندلی بانک و بعد از این که تصمیم گرفتم به جای این که برم پیش مدیر شعبه از یکی از کارمند ها سوالم رو بپرسم و راهنمایی بخوام از جام بلند شدم و رفتم مثل همیشه یه شماره نوبت گرفتم و برگشتم رو صندلی نشستم ، صندلی های بانک از اون صندلی هایی بود که گاها توی حیاط دانشگاه ها میزارن اونایی که چندتا صندلی به وصل هستن و بر خلاف ظاهر فلزی شون خیلی سبک هستن و راحت تکون میخورن ، من روی صندلی اول نشسته بودم و یه آقای تقریبا مسنی روی صندلی چهارم که تا جایی که یادم میاد آخرین صندلی بود نشسته بود، همچین که نشستم و هندزفری هام رو از گوشم درآوردم  بهم یک نگاهی کرد و با یه لبخند ازم پرسید : خانم ببخشید شما چند کیلویی؟ بهش گفتم نمیدونم! پرسید : فکر میکنم .... کیلو باشید. گفتم نمیدونم خیلی وقته که خودم رو وزن نکردم . بعدش گفت آخه وقتی میشینین رو صندلی ، صندلی آنچنان تکون مخوره که چی! بهش گفتم ببینین آقا صندلی پایش خرابه و همزمان خودم رو یه تکون جزئی دادم اما جفتمون که روی صندلی های متصل به هم نشسته بودیم خیلی شدید تر تکون خوردیم . گفت آها! آره ببخشید من غیبتتون رو کردم ،شما جای خواهر هستین ... گفتم خواهش میکنم .

این ماجرا رو تعریف کردم تا بگم ، خب که چی؟ اصلا من 100 کیلو وزنم باشه ، میپرسی که چی بشه؟ میخوای بدونی که چی بشه؟ که بری برای بقیه خانواده و دوستات تعریف کنی یه دختری رو دیدی که تو سن بیست سالگی فلان کیلو وزنشه؟ 

من اضافه وزن دارم ولی در حدی نیست که بگی یه آدم عجیب غریبم! من اضافه وزن دارم ولی همچین نیست که مثل آدم هایی که پاهاشون مشکل داره یه جور عجیبی راه برم یا همچین نیستم که  رو زبون ها باشم .
من از این حرفا و تیکه ها خیلی زیاد میشنوم پسرای لاغری که فقط بخاطر اضافه وزنم من رو مضحکه میکنن نمونش پریروز یکی بهم گفت :رژیم بگیری بد نیست ، انواع و اقسام این حرفا رو متاسفانه  گوشم دریافت میکنه اما من نمیشنوم .
روی حرفم با شماهایی هست که دارین از  حسودی میمیرین ، که وقتی میشینیم دور یه میز و من تا ته شیر موزم رو هورت هورت  با کیک میخورم شما نصف لیوانتونم تموم نمیکنین شما بد بختهایی که نگران این هستین که مانتو تون حتما سایزیک باشه خدای نکرده از یه گوشه بدنتون یه ذره چربی نزنه بیرون شماهایی که تا چاییتون رو بدون قند میخورین و دقیقه ای یه بار رو وزنه نگران نیم کیلو اضافه وزنی هستین که بعد نهار شماره های وزنه بهتون نشون میده یا نگران پوشیدن فلان لباس تو فلان مراسم .
یک وعده غذای من از اندازه ای که شما ها میخورین کمتره ، من آدم پر خوری نیستم ، اما اگر غذا ماکارونی باشه دوتا بشقاب پر میخورم ، اگر سالاد الویه درست کنم با نصفه شیشه سس میخورم ، شما ها ببینین و چشاتو ن از کاسه در بیاد . اصلا من میخورم تا شماها بترکین ! 
من بدون حسرت غذا میخورم بدون ذره ای نگرانی ، هیچیمم نیست از همه شماها هم سالم ترم !
اگر من مسیر برگشت دانشگاه تا خونه رو روزایی که هوا خوبه پیاده میام دلیلش این نیست که نگران وزنمم من از توی پارک قدم زنون رد میشم و از هوای تازه ، از صدای پرنده ها از منظره ها لذت میبرم و شماها رو میبینم که دور پارک دارین خودتون رو هلاک میکنین شما هایی که هی دور پارک میدویین و فکر میکنین دارین دور پارک دور میزنین اما دارین دور خودتون میچرخین .
شما آدمای بخیل حسود که نمیتونین من رو این قدر شادو با اعتماد به نفس ببینین شما هایی که پدر خودتون رو در میارین واسه عکسایی که میخواین یه شب توش باشین و من درست کنار شما بدون این که حتی ذره ای نگران وضعیتم توی عکس باشم می ایستم .
هیچ میدونستین توی همین حرم هر روز مردای زن نمایی رو دستگیر میکنن؟ مردایی که پوشیه میزنن و چادر سرشون مکنن و میان تو قسمت خانم ها و میرن وسط جمعیت؟ میدونین کلی کتکشون میزنن و آخر سر معلوم میشه آقا دلش خانم چاق میخواسته ؟
نصفه همین دوست پسرا و شوهراتون بخاطره این که ازخودتون یه اسکلت ساختین بهتون خیانت میکنن؟
من چند روز پیش توی یک مکان فرهنگی عمومی داشتم با یه آقایی صحبت میکردم به من گفت تو مغز شما دخترا فرو کردن موقع ازدواج باید باکره باشید اماخیلی از دوستای من هستن که دنبال خانم هایی میگردن که حد اقل یه بار زندگی مشترک رو تجربه کرده باشن بخاطر همین چیزا!
چون تو مغزتون فرو کردن اگر این طور نباشه کسی شما رو نمیگیره اگر لاغر نباشید خوب نیست ، عیبه ...

در نهایت چرا فکر میکنین که بایدافکار و اعقاید خودتون رو بلند به همه اعلام کنین ؟ خیلی افکار هستن که تا وقتی محترم شمرده میشن که شما بخواین برای خودتون اجراشون کنین نه این که یه حکم دسته جمعی صادر کنین .

میخواین تو دو ساعت ملاقاتی که با ادم دارین به زور تمام تجربیات خودتون در زمینه ورزش رو بزارین تو دامن آدم ، ای بابا اصلا براتون مهم هست طرف دلش میخواد وزنش کم شه؟ اصلا میپرسین دوست داری ورزش کنی؟ چرا حتی یه لحظه هم به این مسئله فکر نمیکنین که همین آدمی که ما کم مونده اینقدراز عوارض اضافه وزن براش بگیم که دیگه انگار الان باید بره تو قبر دراز بکشه اصلا از خودش راضیه ! حتی از ما هم شاد تره !

پ.ن برای همه اونایی که فکر میکنن من الان اینقدر چاقم که دیگه از در رد نمیشم عرض میکنم که نخیر من مانتو سایز چهار میپوشم عکسامم تو اینستاگرام آرزو هست میتونین تشریف ببرین ببینین . 
پ.ن علت اضافه وزن من کم تحرکی و مشکل  کم کاری تیروئیدم هست که سالها ازش بی خبر بودم و حتی یه نفر هم به فکر این نبود که شاید مشکل از خوردن من نباشه از درون بدنم باشه و سالها به خاطر این مسئله عذاب کشیدم و سرکوفت شنیدم اما حالا که میدونم مشکل از کجاست و حالا که کاری کردم که همه بابت حرفایی که این همه سال ازشون میشنیدم خجالت زده بشن باز هم دست از سرم بر نمیدارن .
ولم کنین بابا .
* عکس این تاپیک رو از وبلاگ زرافه نارنجی برداشتم و روزی که رفتم وبلاگش و این عکس رو دیدم خیلی فکر مشغول شد اتفاقای امروز وچند روز گذشته و چند سال گذشته باعث شدن این تاپیک رو بالاخره بنویسم!




نوع مطلب : برگ هایی از دفتر صداقت، 
برچسب ها :
لینک های مرتبط :


دوشنبه 15 اردیبهشت 1393 :: نویسنده : بهناز
نظرات ()


 
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات