درباره وبلاگ



مدیر وبلاگ : بهناز
نویسندگان
جستجو

آمار وبلاگ
  • کل بازدید :
  • بازدید امروز :
  • بازدید دیروز :
  • بازدید این ماه :
  • بازدید ماه قبل :
  • تعداد نویسندگان :
  • تعداد کل پست ها :
  • آخرین بازدید :
  • آخرین بروز رسانی :
Glassy Heart
قلب شیشه ای




یادمه منو به بهانه یه سورپرایز کشونده بود اونجا ، خیلی اعصاب هیچ کدوممون سر جاش نبود ، تنها نبودم اینو الان یادم اومد به جای  عمش با یه بسته که سورپرایز من توش باشه ،خودش از پله ها اومد پایین ، چقدر تو پارکینگ جیغ کشیدیم  و ذوق زده همدیگه رو بغل کردیم ، نا گفته نمونه که اوضاع و حال و روزش اصلا تعریفی نداشت...
دم در تو کوچه کلی همیگه رو بغل کردیم ،این بار طولانی تر از دفه های قبل ،تو یه دستش دسته گلی که واسش گرفته بودم رو نگهداشته بودبا اون دست دیگش هم هدیه هاش رو
آخرین جملات رو در گوش هم گفتیم و یه دفه اصرار کرد که خب دیگه زودتر برو ، قبول نکردم خواستم یکم دیگه هم وایستم و خوب نگاهش کنم ،یه دفه بدون این که جملش رو تموم کنه یا حتی در رو ببنده پا گذاشت به فرار ، از همون پله ها رفت بالا صدای بغضش رو شنیدم حتی بعد از رفتنش هم یکم دیگه همونجا وایستادم
در رو بستم اومدم توی ماشین و یکمی به جای خالیش روی صندلی نگاه کردم با خودم گفتم با جای خالیت توی زندگیم چیکار کنم ؟
این طوری شد که پرونده ملاقات ما برای همیشه بسته شد .




نوع مطلب : دست نوشته، 
برچسب ها :
لینک های مرتبط :


جمعه 20 فروردین 1395 :: نویسنده : بهناز
نظرات ()
شروع امسال و سالی که گذشت هیچکدوم هیچ شباهتی به سال ها قبل نداشتن ، میشه گفت هیچ کدوم از اتفاقاتی که سال پیش تجربشون کردم نه تکراری بودن نه دیگه تکرار میشن ،البته همیشه میشه امیدوار بود و امیدوار موند که شاید اون قسمت های خوب یه روزی یه جوری بازم اتفاق بی افتن حتی بهتر از دفعات قبلی و باید واسه ساختن اون روزای شیرین تلاش کرد حالا که اون دریای پر تلاطم یکم آروم گرفته و خودم موندم و خودم ،چند روز گذشته رو فقط با فکر کردن و مرور خاطرات گدشته نقشه کشیدن واسه سال پیش رو پشت سر گذاشتم از تموم شدن تعطیلات ناراضی نیستم و میخوام حالا که آماده باش وایستادم تا بجنگم هر چه زودتر پیش برم‌و‌برنده میدون بشم .
تصمیم هایی که امسال باید بگیرم و برنامه های طولانی مدتی که امسال نوبت نتیجه گیری ازشون هست تو آیندم نقش مهمی دارن
پ.ن متنفرم از این که اعتراف کنم خیلی وقت ها تو زندگی تو موقعیت هایی قرار میگیری که کنترل شرایط از دست خودت خارجه و فقط باید صبر کنی و ببینی چه‌راهی جلو پات قرار میگیره




نوع مطلب : برگ هایی از دفتر صداقت، 
برچسب ها :
لینک های مرتبط :


شنبه 14 فروردین 1395 :: نویسنده : بهناز
نظرات ()
اول باید اشاره کنم که این اولین تجربه من برای خوندن کتاب پی دی اف نبود ،من شخصا علاقه دارم کتاب واقعی رو توی دستم بگیرم و بخونم تا پی دی اف ،قبلا هم این موضوع رو امتحان کرده بودم و وسطای راه بخاطر جذاب نبودن ،داستان رو نیمه کاره رها کردم .
اما درمورد کتاب راز داوینچی بخاطر داستان فوق العاده ای که داشت واقعا شبی که مطالعش روشروع کردم یه نفس تاصبح نشستم پاش و یک سوم کتاب‌رو خوندم !
داستان موضوع هیجان انگیزی داره در حقیقت من ذهنیتی راجع به کتاب از قبل نداشتم و فکر میکردم قرار هست داستانی نقل بشه که در گذشته اتفاق افتاده و قرار هست مثل سریالی که در حال پخش هستش خود داوینچی نقش اول ماجرا باشه اما در کمال تعجب دیدم که داستان در فضای امروزی در جریان هست وراز داوینچی زندگی افراد متفاوتی رو بهم گره میزنه و هر چی رو به جلو‌حرکت میکنن پای افراد بیشتری وسط کشیده میشه.
شخصیت پردازی های داستان و نحوه ورود شخصیت ها و این که هرکدوم به طور جداگانه ای گذشته ای داشتن که اون ها رو با راز داوینچی پیوند میداد برام خیلی جالب بود .
از طرفی توی داستان پر از معما ها و نماد و رمزگشایی هست که تفسیر کردن و رمزگشایی اون ها هم برام خیلی جالب بود از طرفی حتی با وجود ترجمه کتاب خیلی از این رمز ها به زبان فرانسه بودن و بعضی هم انگلیسی که این موضوع بخاطر ترجمه قوی اصلا نقطه ضعف به حساب نمی اومد.
توی اکثر پاورقی ها هم منابع دقیق و توضیحات کاملی داده شده بود که به نظرم واقعا عالی بود بخصوص بخاطر این که کتاب ماجراهای خیلی زیاد در زمانهای متفاوتی رو پوشش داده بود که این مسئله فقط با یه ترجمه عالی قابل انتقال به مخاطب بود.
بعد از اون نکته دیگه ای توجه من رو به خودش جلب کرد اون هم این بود که چیزی در حدود سی صد و پنجاه صفحه از این ماجرا فقط در یک شب اتفاق می افته !
این موضوع هم باعث شد لذت خوندن کتاب برام دو چندان بشه ، اتفاقات جالب و هیجان انگیز وشب های فراموش نشدنی توی زندگی های عادی و بین روزمرگی های ما هم برامون اتفاق می افته ، حداقل برای من که این طور هست ،اما ماجرایی که لنگدان در یک شب باهاش مواجه میشه واقعا هنرمندانه نوشته شده .
در ‌کل جملاتی که در این کتاب بیشتر از همه من رو تحت تاثیر قرار داد :
*ممکن است روابط دیده نشوند ،اما همیشه حضور دارند.فقط زیر سطح مدفون مانده اند.
*آیا هیچ کدام از مصرشناسان هاروارد جلوی در هرمی ایستاده و در زده بودند تا کسی از داخل جواب دهد؟
*حتی تو رابرت ؟
پاورقی: اشاره به حتی تو ٫بروتوس٬ واپسین جمله ای که جولیوس سزار خطاب به دوستش بروتوس که از قاتلانش بود گفت .
*برای سپاس از جادوی ونوس،یونانی ها دوره چهارساله اش رابرای دوره های المپیک انتخاب کردند.امروزه،تعداد کمی میدانند که دوره چهارساله ی المپیک هنوز به تبعیت از همان چرخه ونوس است و حتی تعداد کمتری میدانند نشان رسمی مسابقات المپیک را ستاره پنج پرانتخاب کرده بودند، امادر آخرین لحظات به پنج حلقه ی در هم تنیده تبدیل کردند تا نظم و انسجام بازی ها را بهتر بنمایاند.
*وظیفه ای که برعهده اش نهاده اند بیش از زور به ظرافت نیاز دارد.
*تاریخ چیست ،مگر داستان هایی که بر سر آن توافق میکنند؟  




نوع مطلب :
برچسب ها :
لینک های مرتبط :


جمعه 13 فروردین 1395 :: نویسنده : بهناز
نظرات ()


وبلاگم رو باز کردم و انتظار بیشتری غیر از یه صفحه گرد و خاک گرفته و عکسایی که باز نمیشن نداشتم !
تعجبی نداشت که واسه ورود بهش به دردسر افتادم حتی پسورد رو هم فراموش کرده بودم .
باورم نمیشه این همه از روش گشته ....
آخرین پستی که ارسال کردم مربوط به یک سال ونیم پیش هست !
تا وقتی صفحه لود نشده بود حتی یادم نمی اومد که آخرین پست چی بوده؟
توی این مدت خیلی چیز ها عوض شدن خیلی ماجرا ها شروع و تموم شدن خیلی ماجرا ها هم شروع شدن و نیمه کاره رها شدن و بعضیا هم تازه شروع شدن و هنوزم به نتیجه نرسیدن از بقیه اتفاق ها هم به عنوان بزرگترین موفقت های زندگیم یاد میکنم.
نمیدونم به چه دلیلی اما امشب خیلی ناگهانی وقتی اتفاقات چند وقت اخیر رو از سر رد کردم و توی این جریان نامتعادل دارم دست و پا میزنم و بی توجه به آدما و حرفای اطرافم برای زندگی خودم برنامه میچینم ، احساس میکنم نیاز بیشتری به اینجا دارم ، از اول جوری ساختمش که بهم من تعلق داشته باشه .
به خود واقعیم هر چی میگذره چیزای تازه ای راجع به خودم میفهمم ، هر چی جلو تر میرم میفهمم سختی راه بیشتر از اون چیزی هست که من فکرشو میکردم و حتی امکان نداشت میتونستم خودمو واسه همچین خطراتی آماده کنم  و از قبل واسشون برنامه بریزم اما این روزا دارم با خیلی چیزا دست و پنجه نرم میکنم و خوب یاد گرفتم که اوضاع رو به نفع خودم تغییر بدم و بیشترین استفاده رو از شرایط پیش روم ببرم .
شاید اگر یه سال و نیم پیش ازم میپرسیدن هیچ فکرش رو هم نیمیکردم همچین راهی جلوی پام قرار بگیره ، پس چطور میتونم بگم که یک سال و نیم آینده چه اتفاقاتی ممکنه توی زندگیم افتاده باشه ؟
اما میدونم که میخوام کجا باشم ، میدونم چی میخوام و میدونم چطور باید به دستش بیارم .
میدونم چطور باید خودم رو قوی تر و محکم تر کنم و تمام این ضربه ها رو از سر رد کنم .
چون میدونم این اوضاع موندگار نیست .
اتفاقاتی که سال های گذشته ناراحتم میکردن و روم تاثیر های عذاب آوری داشتن و هنوز هم یادآوریشون باعث زنده شدن یه سری خاطرات میشه ، امروز دیگه واسم هیچ اهمیتی ندارن و دیگه اجازه نمیدم آزارم بدن .
امروز فقط فکر شاد کردن دل خودم و نقشه هایی که برای آیندم دارم هستم ، اجازه میدم دیگران حرفای بی ربطشون رو ادامه بدن و از ترفند یه گوش در و یه گوش دیگه دروازه استفاده میکنم .

امروز واسه خواسته های خودم میجنگم .
امروز ایمان آوردم که هیچکی نیست که دست من رو بگیره غیر از خودم .
امروز باور کردم که من میتونم وبخاطر هیچکی و هیچی از خواسته هام نمیگذرم.
امروز معنی خیلی از راه هایی که چند سال گدشته سر راهم قرار گرفتن رو خیلی بهتر میدونم و مطمینم وقتی تنها یک سال و نیم گذشته و من این قدر تونستم خودمو جمع و جور کنم و هدفام رو روشن و واضح برای خودم تجسم کنم ، حتما یک سال رو به رو برام سال موفقیت آمیز تری هست .

نمیدونم چرا ولی خب یه جورایی دلم میخوام این پست حکم بی چون و چرایی باشه واسه کاغذ برنامه ای که توی دستام نگه داشتم و نتیجه زحمتایی که واسه اجرای تک تک اجزای این برنامه میکشم رو تا پایان امسال ببینم .




نوع مطلب : برگ هایی از دفتر صداقت، 
برچسب ها :
لینک های مرتبط :


شنبه 7 فروردین 1395 :: نویسنده : بهناز
نظرات ()


 
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات