درباره وبلاگ



مدیر وبلاگ : بهناز
نویسندگان
جستجو

آمار وبلاگ
  • کل بازدید :
  • بازدید امروز :
  • بازدید دیروز :
  • بازدید این ماه :
  • بازدید ماه قبل :
  • تعداد نویسندگان :
  • تعداد کل پست ها :
  • آخرین بازدید :
  • آخرین بروز رسانی :
Glassy Heart
قلب شیشه ای




یادمه منو به بهانه یه سورپرایز کشونده بود اونجا ، خیلی اعصاب هیچ کدوممون سر جاش نبود ، تنها نبودم اینو الان یادم اومد به جای  عمش با یه بسته که سورپرایز من توش باشه ،خودش از پله ها اومد پایین ، چقدر تو پارکینگ جیغ کشیدیم  و ذوق زده همدیگه رو بغل کردیم ، نا گفته نمونه که اوضاع و حال و روزش اصلا تعریفی نداشت...
دم در تو کوچه کلی همیگه رو بغل کردیم ،این بار طولانی تر از دفه های قبل ،تو یه دستش دسته گلی که واسش گرفته بودم رو نگهداشته بودبا اون دست دیگش هم هدیه هاش رو
آخرین جملات رو در گوش هم گفتیم و یه دفه اصرار کرد که خب دیگه زودتر برو ، قبول نکردم خواستم یکم دیگه هم وایستم و خوب نگاهش کنم ،یه دفه بدون این که جملش رو تموم کنه یا حتی در رو ببنده پا گذاشت به فرار ، از همون پله ها رفت بالا صدای بغضش رو شنیدم حتی بعد از رفتنش هم یکم دیگه همونجا وایستادم
در رو بستم اومدم توی ماشین و یکمی به جای خالیش روی صندلی نگاه کردم با خودم گفتم با جای خالیت توی زندگیم چیکار کنم ؟
این طوری شد که پرونده ملاقات ما برای همیشه بسته شد .




نوع مطلب : دست نوشته، 
برچسب ها :
لینک های مرتبط :


جمعه 20 فروردین 1395 :: نویسنده : بهناز
نظرات ()

لذت دیگه ای داره خونده شدن چشم ها
خیلی وقتا کسی میتونه بخونتت که با چشماش میشنوه
خیلی حرفارو به زبون نمیاریم و این حرفا از درون آدم مثل یه آینه انعکاس پیدا میکنه.
اما هر کسی نیمتونه بشنوتشون ، خیلیا بی تفاوت رد میشن ، خیلی ها یه چهره غمگین میبینن و میزارن به پای خواب کم یا بی حوصلگی ، اما یه عده هستن که اصلا لازم نیست کلمه ای به زبون بیاری تا بفهمن مشکل کجاست. میتونن بخوننت ، بشنونت  و این لذت دیگه ای داره ، لذتش از همه حرفا و گفتنی ها بیشتره .
به صبر  کردنش می ارزه ، به این که اینقدر صبر کنی، اینقدر وقت روی شناختن طرف مقابلت بزاری که به همچین نقطه ای برسی. اون وقت دیگه لازم نیست خیلی چیزا رو به زبون بیاری.





نوع مطلب : دست نوشته، 
برچسب ها :
لینک های مرتبط :


سه شنبه 13 اسفند 1392 :: نویسنده : بهناز
نظرات ()
تمام چراغ ها خاموش
یه شمع  روشن درست جلوی صورتت
بشین و بهش خوب نگاه کن 
جلوی چشمات شروع میکنه به آب شدن
قطره ها به سمت پایین سرازیر میشن 
اما یه لحظه میون راه ،بین زمین و آسمون وایمیستن .منجمد میشن .
قطره ی بعدی سرازیر میشه با سرعت میاد پایین 
قبل از رسیدن به قطره ی قبل یکمی سرعتش کم میشه و روی قطره ی قبل وایمیسته
این بار قطره سوم از یه سمت دیگه جاری میشه و پایین تر میاد 
مثل یه مسابقه میمونه 
ولی به چه قیمتی؟
شعله ثابت سر جاش وایستاده تا وقتی که نوبت قطره چهارم میرسه
اولش متوجه نمیشی ولی بعد میبینی کم کم شعله پایین تر میره 
کم کم  میتونی انعکاس شعله توی قطره های مایع جاری نشده رو ببینی.
داره آب میشه .داره تموم میشه .کنجکاوم ببینم تا کی دووم میاره؟چقدر؟
توی خودش از بین میره 
و همون شمعی که  روشنایی بخش تاریکی هات بوده حالا تبدیل به قطره های بی مصرفی شده که بایدبا سنگ دلی تمام پرتشون کنی تو سطل زباله .






نوع مطلب : دست نوشته، 
برچسب ها :
لینک های مرتبط :


شنبه 28 دی 1392 :: نویسنده : بهناز
نظرات ()
 


امروز اومدم تا بنویسم از سخت ترین کار های دنیا
نخیر قرار نیست بنویسم کارگر معدن زغال سنگ و این جور چیزا 
این ایرادات به نوشته ی من وارد نیست .
مینویسم چون میخوام از سخت ترین کارهایی بگم که این روزا انجام دادم 

ازسخت ترین کارهای دنیا براتون بگم یکیش تحمل دوری دوستی هست که یکی از بهترین اتفاقای زندگیتون بوده ومیره تا آرزوهاش رو برآورده کنه.
ازسخت ترین کارهای دنیا براتون بگم  یکیش اینه که توچشمای عزیزی نگاه کنین،بغضتون رو قورت بدین و براش آرزوی موفقیت کنین و بزارین بره دنبال خوشبختی.
ازسخت ترین کارهای دنیا براتون بگم یکیش اینه که فرصت فشاردادن دست یکی ازعزیزترین دوستاتون روقبل ازورود به یه دنیای جدید وناشناخته نداشته باشین.
ازسخت ترین کارهای دنیا براتون بگم یکیش اینه که بشینی دونه دونه گوشت رو واسه صدای هواپیما ها تیز کنی و باخودت بگی یعنی تو این یکی بود؟
ازسخت ترین کارهای دنیا براتون بگم یکیش اینه که همه ببینن ،همه بدونن ،همه بشنون غیر از اونی که باید ببینه غیر از اونی که باید بشنوه ...
ازسخت ترین کارهای دنیا براتون بگم یکیش اینه که بخوای احساس تلخ درونت رو بنویسی ولی عمق فاجعه با کلمات توصیف نشه.
ازسخت ترین کارهای دنیا براتون بگم یکیش "خداحافظی " ه




نوع مطلب : دست نوشته، 
برچسب ها :
لینک های مرتبط :


یکشنبه 10 شهریور 1392 :: نویسنده : بهناز
نظرات ()

مدت زیادی طول کشید تا فهمیدم من مثل شما ها نیستم.

سعی کردم خودم رو وارد گروه های دیگه کنم یا حتی گروه خودم رو بسازم.مدام دنبال افرادی بودم که به نظرم آدم های موفقی می اومدن ،دنبال کسی میگشتم که بهم بگه چیکار کنم تا بتونم موفق بشم.خیلی طول کشید دست به خیلی کار ها زدم و البته موفقیت هایی هم داشتم.اما حالا که هر چه بیشتر میشناسمتون میبینم شما اون قدر ها هم بی نقص و کامل نیستین.شما اون الگویی نیستین که من باید داشته باشم.

حالا میتونم نقص هاتون رو ببنم چون بهشون اعتراف میکنین حالا میفهمم که من باید بهترین کسی بشم که میتونم از خودم بسازم.دیگه احتیاجی ندارم که کسی بهم بگه چیکار کنم چون مقدمه های رسیدن به موفقیتم رو بالاخره خودم آماده کردم.این خودم بودم که به خودم کمک کردم.

شما ها الگوی منایبی برای من نبودین چون من شبیه بقیه نیستم





نوع مطلب : دست نوشته، 
برچسب ها :
لینک های مرتبط :


- :: نویسنده : بهناز
نظرات ()

ساعت یک و پنجاه دقیقه بامداد هست.

همین چند دقیقه پیش با صدای زنگ گوشیم که دقیقا جلومه چند سانتی از جام پریدم .

تا گوشیمو برداشتم که یه جوری صداشو خفه کنم تماس قطع شد!

با خودم گفتم لعنتی چطور فراموش کردم امشب گوشیمو رو سایلنت بزارم؟

شماره رو نگاه کردم دیدم ذخیره نشده. اما از خط رندی که داشت کاملا ذهنم مونده بود که چند باری هم قبل از اینا بهم تک زده بود یا برام یکی دو تا پیامک فرستاده.

از بی عقلی طرف حسابی خونم به جوش اومد!گفتم بزار ببینم کدوم آدمه نفهمیه که یه همچین بازی مسخره ای راه انداخته.

براش نوشتم : شما؟

جواب داد :شما با تلفن من تماس گرفته بودید کاری داشتید؟

نوشتم خب به فرضم من تماس گرفته باشم .مگه آزار داری این موقع شب تک میندازی ؟شاید ما مریض داشته باشیم. یه موقعی که مزاحمت ایجاد نمیشه تماس بگیر بگو ببخشید شما با من کاری داشتید؟ نه این موقع شب!

چند ثانیه بعد جوب داد : از شما بر میاد دبیری چیزی باشی. من فقط میخواستم ببینم کی هستی که شمارت روی گوشیم افتاده . بعدشم سایلنت کردنم خوب چیزیه!

دیگه واقعا عصبانی شدم به جای عذر خواهی خشک و خالی به من میگه تو چرا گوشیتو نذاشتی روسایلنت که اگر من خواستم مزاحم بشم بتونم! یعنی میخوام ببینم این آدم فرهیخته با خودش چی فکر کرده که به من همچین حرفی میزنه خب آخه به توچه؟تو میخوای مزاحمت ایجاد کنی !

براش نوشتم چه ربطی داره شاید من منتظر تماس مهمی باشم یا شغلم ایجاب کنهکه همیشه در دسترس باشم نتونم گوشیم رو بزارم رو سایلنت من شما رو نمیشناسم برو هم وطن لطفا دفعه ی آخری باشه که به من تک میزنی یا بهم پیامک میدی .

بعد با پر رویی تمام برای من نوشته شما خود درگیری مضمن داری شدیدا هم دچار توهم توطئه هستید حتما پیش یه روانشناس برید .

اینا رو بری شما مینویسم که اگر جزو اون دسته آدمایی هستین که فکر میکنین خیلی کار خنده دارو باحالیه که نصف شب زنگ بزنین موبایل مردم فکر بیهوده کردین و ذهن بیمار دارین .

من خودم اکثرا شب ها بیدار هستم .مثل همین امشب خیلی از دوستام هم هستن که مثل من این موقع بیدارن و تازه سر شبشونه اما مرض ندارم برم مزاحمت برای خانوادشون ایجاد کنم آقا شاید منی که هر شب بیدارم یه شب حالم خوش نباشه مریض باشم سرم خورده باشم سر درد باشم خسته باشم بخوام زودتر بخوابم شاید من این موقع گوشیم توی خونه کنارم نباشه ین درسته شما مزاحمت درست کنی برای خانواده من.

توروخدا برین رفتارتون رو اصلاح کنین و راجع به این چیزا جدی تر فکر کنین .تک انداختن نصفه شب و این داستانارو هم بزارین کنار.





نوع مطلب : دست نوشته، 
برچسب ها :
لینک های مرتبط :


- :: نویسنده : بهناز
نظرات ()

مشکی رنگی بوده که من همیشه توش گم میشدم.تو دوران بچگی هر روز توی خونه تنها بودم اما هیچ وقت نشد که از چیزی بترسم یا بخاطر سر و صدای در و دیوار ها یا از بهم خوردن پنجره از جام بپرم و خیالات برم داره!چون هیچ وقت اجازه ورود هیولاها به زندگیم رو ندادم هیچ وقت توی تاریکی خیال پردازی نکردم از تکون خوردن شاخ و برگ های درخت که سایه اشون بخاطر تیر چراغ برق کوچه بالای سرم می افتاد نمیترسیدم .

هیچ وقت موقع خوابیدن واسه این که مطمئن بشم زیر تختم هیچ هیولایی نیست یا از تو کمدم یه غول بیرون نمیاد، چکشون نکردم.

بار ها و بار ها نشستم تو حیاط و از غروب آفتاب لذت بردم چون مطمئن بودم که دوباره خیلی زود خورشید بهم سلام میکنه و تاریکی دووم نمیاره و من میتونم همه جا رو ببینم .

من از نشستن توی تاریکی و زیر نورشمع درس خوندن واقعا لذت میبردم .فکر کنم تنها کسی بودم که از رفتن برق ها خوشحال میشدم . همه اینا بخاطر اینه که اجازه ورود ترس رو به خودم ندادم نزاشتم تمام اون موجودات ترس ناک و پلید شب وارد زندگیم بشن.

گرگینه هایی که وقتی ماه کامله تبدیل به گرگ میشن یا خون آشام هایی که تو تاریکی زندگی میکنن و وقتی هوا تاریک میشه اگر تو یه کوچه تاریک و خلوت تنها باشی میکشنت .

این ها فقط یه بخشی از شبه . من اون بخشی رو تجربه کردم که توش سکوت هست ،آرامش هست وتنهایی

وامید به روشنایی

و اون لحظه های آخر که روشنایی رو میتونی حس کنی ، سپیده صبح ، طلوع خورشید و شروع زندگی ،اونجا که حس میکنی نوبته آغازه ، یه روز جدید ،آدمای جدید ، کارای جدید و حس میکنی دوباره این فرصت بهت داده شده که از زندگی لذت ببری و میفهمی درست اون موقعی که بقیه خواب بودن تو چیزایی رو کشف کردی که بقیه تو خواب هم نمیدیدن.

آدمای خرافاتی میگن صدای قارقار کلاغ نحس هست و هر وقت یه کلاغ با نوک سیاه (زاغ ) میبینن میگن یه اتفاق بدی می افته تو بعضی کارتون ها کنار هر ملکه یا جادوگر بد جنسی یه زاغ هم میزارن که از انجام دادن کارهی خبیثانه واسه جادوگر خوشحال میشه

اما من برای مدت سه سال یه زاغ و بعد از این که فوت کرد 5 سال یه زاغ دیگه داشتم البته نوک قرمزش رو و همیشه دوسشون داشتم شیطنت هاشون رو بازی هاشون و هیچیشون نحس نبود و خیلی جالبه کسایی که پاشون به خونه ما باز میشد بعضی وقتا بخاطر عقایدشون زودتر اونجا رو ترک میکردن هر چند خیلی هم دوست دشتم زودتر از شرشون با اون نگاه ها راحت بشم!

black cat

خیلی ها هم گربه های سیاه رو نشونه اتفاقای بد میدونن ولی من تاحالا خیلی گربه های سیاه دشتم که دوستم بودن!

اما من در نهایت طرفدارروشنایی هستم همه اینا بخاطر اینه که من حتی توی تاریکی هم روشنایی رو پیدا میکنم از همه اون ترس ها چیزای دوست داشتنی میسازم مثل تجربه راه انداختن نمایش سایه با یه شمع روی دیوار زمانی که برق رفته و لذت بردن از سکوت تاریکی و ...





نوع مطلب : دست نوشته، 
برچسب ها :
لینک های مرتبط :


- :: نویسنده : بهناز
نظرات ()

رو به روی هم قرار گرفتیم .

به جای حرف زدن ،صدات رو روی من بلند میکنی وسعی داری باور های خودت رو به من دیکته کنی.

اعتقاداتم رو قبول نداری و باهاشون کنار نمیای ،من رو قبول نداری و نمیزاری در آرامش وبا حمایت تو راه رو ادامه بدم.

وقتی با هم حرف میزنیم من تو رو میبینم نه خودمو.میبینم که چقدر کوچیکی .چقدر از اهدافت دوری،چقدر از اون چیزی که باید باشی فاصله داری .میبینمت و میدونم آینده من نباید مثل الان تو باشه.

تو توی ذهن خودت بزرگی اما نه به اندازه کافی و تو من رو میبینی که چقدر کوچیکم و چه راهی پیش پا دارم و چه دنیای اون بیرون منتظرمه.تنها چیزی که میدونی اینه که نباید ،نباید،نباید.

من به نباید های تو به چشم بن بست نکاه میکنم .

تو به من به چشم یه اشتباه.

من به تو به چشم یه سد.

تو به من نگاه میکنی و من رو میبینی،یه قطره در برابر دنیا،حقیقت اینه که تو وقتی منو میبینی خودتو نمیبینی،حقیقت اینه که تو خودتم چیزی بیشتر از یه قطره نیستی .

من به تو نگاه میکنم و تورو میبینم ،یه قطره در برابر دنیا،حقیقت اینه که من وقتی تورو میبینم خودمو نیمیبینم،حقیقت اینه که من هم چیزی بیشتر از یه قطره نیستم.

فرق من و تو اینه که تو فرصت تغییر خودت از قطره بودن رو از دست دادی ولی من هنوز یه دنیا برای تجربه کردن دارم،برای قطره نبودن.

روبه روی هم قرار میگیریم ،به جای حرف زدن ،صدات رو روی من بلند میکنی و سعی داری باور های خودتو به من دیکته کنی.

شاید قبل از این که کلمه ای به زبون بیاریم بهتر باشه هر دو جلوی آینه بایستیم و اول خودمون رو ببینیم.





نوع مطلب : دست نوشته، 
برچسب ها :
لینک های مرتبط :


- :: نویسنده : بهناز
نظرات ()


 
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات