چند دقیقه زندگی |
در کوی نیک نامی ما را گذر ندادند گر تو نمی پسندی تغییر ده قضا را... این روزها... عجیب است این روزها... پر شده ام از سکوت از بغض از دلتنگی؛ دلتنگی برای روزهایی که زمانی داشتنش را حق خودم میدانستم..! پر از راز دل پر از تنهایی پر از انسانهایی که حرف دلم را نمیدانند نمیدانم باید شمشیر عقیده کشید یا اسلحه ی قلم برداشت؟؟؟ که گمان نمی برم هیچکدام شان آرام کند این طوفان درون را..! در این پر از خلا بودن ها دلم خوش است به اشکهایی که برای شلمچه می ریزد به یاد روز های عاشقی مبادا فراموش کنم که من روزی عاشق شده ام... می گویم به آنها راز دلم را؛ درد های دلم؛ اشک های نباریده... آن سه همسایه را می گویم... دل نوشت: باباحمید؛ سرمشق هایی که شما و امثال شما برای ما گرفتید، هیچوقت پاک نخواهند شد... |
|
[ طراحی : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |