black star

دو ستاره سیاه که مسافتی به انداره هزاران سال نوری را در نوردیدن و حرف ها زیادی برای گفتن دارند

* ستاره

آسمان پر از ستاره بود . . . نورانی   . . . نورانی

 

من اما شمع روشن کرده بودم!!!

 

تمام دارایی ام فقط همان یک شمع بود . . . تمام خواهش و تمننایم . . .  تمام

 التماسم!

 

امدم با لاترین نقطه کوه . . . که دستم به اسمان برسد!

 

                                        فریاد زدم

 

مهمان بی چراغ نمی خواهی!!؟

 

همسفر شب های تاریکی و روشنایی!!!

 

گفتم: من چشم انتظار امیدم!

 

امید که به اسمان رفت من تنها شدم!!!همیشه چشم امیدم به اسمان است!

 

گفتم: بیا یک امشب رو با من تقسیم کن من یک شمع روشن می کنم تو

 آسمان را

 

چراغانی کن!

 

و تو با چشمک یک ستاره به من لبخند زدی!

 

امشب .... شب اخر بود!

 

شب اخری که شمع روشن می کردم!

 

تا صبح قصه ام را برای تمام ستاره ها گفتم . . .

 

چه شب طولانی شده بود!. . . صبحی در کار نبود!

 

شمع کم کم کمر خم کرد . . . اشک های نقره ای اش دستم را نقره باران کرد!

 

هر قطره اشکش یک ستاره به اسمان اضافه می کرد!

 

                                          همه جا نورانی شد!

 

خدایا من امشب اسمانت را روشن کرده ام!

تو هم قلب مادرم را روشن کن که به دنیا باز گردد!

می گویند به اسمان ها رفته است پیش ستاه ها!

من امشب ستاره شده ام بگو که برگردد . . .

رفتنش را باور نمی کند دلم!



+ نوشته شده در چهارشنبه 9 شهریور 1390 ساعت 11:45 ق.ظ توسط shaqayeq & sara P.E| نظرات()