دو ستاره سیاه که مسافتی به انداره هزاران سال نوری را در نوردیدن و حرف ها زیادی برای گفتن دارند
مثل کبریت کشیدن در باد
زندگی دشوار است!
من خلاف جهت اب شنا کردن را
مثل یک معجزه باور دارم!
اخرین دانه کبریتم را
میکشم دراین باد
. . . .
هرچه باداباد ....
هوای گریه دارم
مبادا بیدار شوند
هـــی کـــافـــه چـــی
!
دستـــور بــده
...
.
.
.
شایـــد غیرتــی شـــد و بــرگشت!!
سلام به دوستای گلمون!
عزیزا دوست دارم تو این پست برامون از ارزوی کودکیتون و ارزوی الانتون
بنویسید!
هرکسم دوست داشت خصوصی باشه میتونه اسمشو عوض کنه!
مرسیییییییییییییییییییییییییییییییییی!
- بر گرد یادت را جا گذاشتی!
نمی خواهم عمری به این امید باشم که برای بردنش بر میگردی!
- شعبده باز به قصه ات برگرد!!!!
اینجا همه دروغ گوها شعبده میکنند!
گاهی پروانه ها هم اشتباه عاشق می شوند . . .
به جای شمع
گرد چراغ های بی احساس خیابان ها می گردند!
من بد بودم، اما بدی نبودم
از بدی گریختم
و دنیا مرا نفرین كرد
تو خوبی
و اینهمهی اعترافهاست.
من راست گفتهام و گریستهام
و اینبار راست میگویم تا بخندم
زیرا آخرین اشكِ من نخستین لبخندم بود
به تو گفتم: " گنجشكِ كوچكِ من باش
تا در بهار تو من درختی پر شكوفه شوم"
و برف آب شد، شكوفه رقصید، آفتاب در آمد
دلم میخواهد خوب باشم
دلم میخواهد تو باشم و برایِ همین راست میگویم.
نگاه كن:
با من بمان!
آسمان پر از ستاره بود . . . نورانی . . . نورانی
من اما شمع روشن کرده بودم!!!
تمام دارایی ام فقط همان یک شمع بود . . . تمام خواهش و تمننایم . . . تمام
التماسم!
امدم با لاترین نقطه کوه . . . که دستم به اسمان برسد!
فریاد زدم
مهمان بی چراغ نمی خواهی!!؟
همسفر شب های تاریکی و روشنایی!!!
گفتم: من چشم انتظار امیدم!
امید که به اسمان رفت من تنها شدم!!!همیشه چشم امیدم به اسمان است!
گفتم: بیا یک امشب رو با من تقسیم کن من یک شمع روشن می کنم تو
آسمان را
چراغانی کن!
و تو با چشمک یک ستاره به من لبخند زدی!
امشب .... شب اخر بود!
شب اخری که شمع روشن می کردم!
تا صبح قصه ام را برای تمام ستاره ها گفتم . . .
چه شب طولانی شده بود!. . . صبحی در کار نبود!
شمع کم کم کمر خم کرد . . . اشک های نقره ای اش دستم را نقره باران کرد!
هر قطره اشکش یک ستاره به اسمان اضافه می کرد!
همه جا نورانی شد!
خدایا من امشب اسمانت را روشن کرده ام!
تو هم قلب مادرم را روشن کن که به دنیا باز گردد!
می گویند به اسمان ها رفته است پیش ستاه ها!
من امشب ستاره شده ام بگو که برگردد . . .
رفتنش را باور نمی کند دلم!
فراموشی به سراغم اماده ....
به دنبال غریبه ی اشنایی هستم كه روزی این شعر
را در من زمزمه می كرد!!!!
كسی خبری از او دارد!!!!؟؟؟؟؟
قول میدهم
ریشه های ما به اب
شاخه های ما به افتاب می رسد!
ما دوباره سبز میشویم!!!!!!!!
خاك كه با خاك فرق ندارد...
میشود یك مشت خاك باشی
تو دشت لوت كه فقط افتاب بخوری و
بعضی اوقات باد بییاید و به بازی ات بكیرد!!!
یا یك اجر باشی توی دیوار خانه ای در
حاشیه شهر...
حتی میشود خاك یكی از قبر های بهشت زهرا بود ...
همه این هارا نقل كردم كه مثلا
ما خاك منتخب خدا هستیم!!!!!!
عزیزم...
توهم این قلب را به زنجیر بكش ...
بسوزان و ویران كن!!
من و اجدادم از زمان حمله مغول ها
به این كارها عادت كرده ایم!!!
دو روز مانده به پایان جهان ، تازه فهمید كه هیچ زندگی نكرده است . تقویمش پر شده بود و تنها دو روز خط نخورده باقی مانده بود . پریشان شد و آشفته و عصبانی ، نزد خدا رفت تا روزهای بیشتری از خدا بگیرد .
داد زد و بد و بیراه گفت ، خدا سكوت كرد . آسمان و زمین را به هم ریخت ، خدا سكوت كرد . جیغ زد و جار و جنجال راه انداخت ، خدا سكوت كرد . به پر و پای فرشته و انسان پیچید ، خدا سكوت كرد . كفر گفت و سجاده دور انداخت ، خدا سكوت كرد .دلش گرفت و گریست و به سجاده افتاد . خدا سكوتش را شكست و گفت : «عزیزم اما یك روز دیگر هم رفت . تمام روز را به بد و بیراه و جار و جنجال از دستدادی،تنها یك روز دیگر باقیاست. بیا و لااقل این یك روز را زندگی كن . »
لا به لای هق هقش گفت: « اما با یك روز ! با یك روز چه كار می توان كرد !؟ »
خدا گفت : « آن كس كه لذت یك روز زیستن را تجربه كند ، گویی كه هزار سال زیسته است و آنكه امروزش را درنمی یابد ، هزار سال هم به كارش نمی آید .» و آنگاه سهم یك روز زندگی را در دستانش ریخت و گفت : « حالا برو و زندگی كن .»
او مات و مبهوت، به زندگی نگاه كرد كه در گودی دستانش می درخشید . اما می ترسید حركت كند ، می ترسید راه برود، می ترسید زندگی از لای انگشتانش بریزد . قدری ایستاد... بعد با خودش گفت :وقتی قردایی ندارم ، نگه داشتن این زندگی چه فایده ای دارد . بگذار این یك مشت زندگی را مصرف كنم .
آن وقت شروع به دویدن كرد زندگی را به سر و رویش پاشید ، زندگی را نوشید و زندگی را بویید و چنان به وجد آمد كه دید می تواند تا ته دنیا بدود ، می تواند بال بزند ، می تواند پا روی خورشید بگذارد ، می تواند...
او در آن یك روز آسمانخراشی بنا نكرد ، زمینی را مالك نشد ، مقامی را به دست نیاورد اما ... اما در همان یك روز دست بر پوست درخت كشید . روی چمن خوابید . كفش دوزكی را تماشا كرد .
سرش را بالا گرفت و ابرها را دید و به آنهایی كه نمی شناختندش سلام كرد و برای آنها كه دوستش نداشتند از ته دل دعا كرد .
او در همان یك روز آشتی كرد و خندید و سبك شد ، لذت برد و سرشار شد و بخشید ، عاشق شد و عبور كرد و تمام شد .
او همان یك روز زندگی كرد اما فرشته ها در تقویم خدا نوشتند : « امروز او در گذشت ، كسی كه هزار سال زیسته بود ! »
كاش میفهمیدی.. که دلم تنگ تو بود نفَسَم حبس تو
بود عشق من بهر تو بود.. کاش میفهمیدی! ......که
اگر من رفتم... نه که بی دل باشم! من برای قلبی
بی محبت رفتم.. که برایم هیچ گاه جای خالی
نداشت...
سارا میگفت :
از چای نبتون بدم میاد چون دورویه . . .
امروز خوب فهمیدم بعضی از ادم هایی که ساده میان تو زندگیت مثل چای نبتون میمونند . . .
هم زود رنگشونو از دست میدند هم دورو هستند . . .
به ادم های امروزی مثل طعم چای نبتون نمیشه دل بست فقط خودت هستی و خودت . . .
اما غافل از این نباش که یه روز چاییتو نخورند و مجبور بشی چای نبتون باشی!
شقایق
خط های سفید جاده را میشمارم . . .
یک . . . دو . . . صد و بیست و هشت . . . هزار و هفتصد و هشتاد و چهار . . .
از تو دور میشوم و نزدیکتر به انتظار . . .
شقایق
دلتنگم و با هیچکسم میل سخن نیست
کس در همه آفاق به دلتنگی من نیست
گفته بودی زود برمیگردی....آن قدر زود که ماهی ها هنوز بیدار نشده باشند...
ومن سال هاست که در کنار حوض نشسته ام و برای ماهیان لالایی می خوانم.
وقتی پایت خواب میرود نمیتوانی درست راه بروی لنگ میزنی
وقتی قلبت خواب میرود نمیتوانی درست فکرکنی . . .
عاشق میشوی!
به تو تبریک میگویم ! تا دیروز همه از عشق قفس میساختند ولی امروز . . . تو گاو صندوق ساخته ای !
به من ادامس تعارف میکنی و میگویی این تازه ترین طعم بازار است . . . حرف هایت بوی جدایی می دهند!
رابطه مان انقدر سرد شده که دیگر میتوانیم با خیال راحت کولر را خاموش کنیم!!اینگونه در هزینه ها سرفه جویی میکنیم!
سلام...
این آپ رو واسه کسایی گذاشتم که به محض اولین نگاه به نمرات درخشانشون....اشک شوق!!!! از چشماشون جاری شد...
.
.
.
گریه نکن
جهان پر شده از نمره های بیست
دانش آموزان زرنگ تر
بمب های بزرگتری خواهند ساخت
اگر قلب های کوچک تری داشته باشند
و هیچ کس
نمره ی مهربانی دست های تو را
وقتی به گربه ها غذا می دهی
در کارنامه ات ثبت نخواهد کرد
سارا
Tell me Im clever
Tell me Im kind
Tell me Im talented
Tell me Im cute
Tell me Im sensitve
granceful and wise
Tell me IM perfect
but . . .
TELL ME THE TRUE
shel silverstein
هه ! هیچ کدومتون نمیفهمین
به خدا هیچ کدومون نمیفهمین
وقتی دنیات واقعا سیاه شده
وقتی موقع نوشتن بغضت میترکه
میفهمی چه حسی داره ؟؟؟
بعد میگی همه اینها تبلیغه؟
آماده ای ؟ که تو هم منو ترک کنی
یا می خوای بشنوی تا درد منو درک کنی
می خونم تا تو دلم این بار سنگین نمونه
این اشکه منه که باعث رنگین کمونه
این صدای اشک منه به هر گوشه رسید
فعلا که زندگی گرگه و ما یه خرگوشه سفید
دلم بهم میگه این ناله ها کافی نیست یه ریز
غرق خوابم ، واسم یه لیوان کافی میکس بریز
که بیدار بمونم ببینم من چه واژهای
می تونه بهتر بیان کنه عمق این تراژدی
وقتی کسی راه نمیاد باهام جز سایه من
بایدم رپ معنی دار بشه مایه ننگ
با همین امکاناتم میرم تو این راه پیش و پس
وقتی 70 میلیون می خوان کار شیش و هشت
پس دیگه حاجت کدوم استخاره هست ؟
باید بکنم از استعدادم استفاده پس
گله دارم ، آره من از خدا گله دارم
که چرا در هر قدمم می خوره گره کارم
دیگه پر شده از ناله ها دله پارم
که چرا خوبیهای دنیا واسم نصفه کارست
وقتی غرق میشم آره زیر سیل کارم
وقتی نمیشه بدست بیارم دل یارم
وقتی شونه ای ندارم روش سر بذارم
میگم گله دارم ، گله از این دل زارم
می گی کفر نگو ، تو هم شکر کنش باز
ولی وقتی شب رفته و اینجا صبح شدش باز
و خورشید تابید رو مشکلی که تو دل من بوده
حالا منم و روزگار و یه دوئل مردونه
می گم بکش خودتو بذا یه نفسی بکشی
وقتی داری راه زندگیتو عوضی می کشی
به مشکلاتم می گم من دوباره نمی خوامت
چرا سختی واسه منه خوشی مال رفیقامه ؟
از شاسن بده مائه جاده تنگ میشه ، آره
وقتی دست به طلا هم میزنیم سنگ میشه ، آره
وقتی به آینده ها ندارم حص خاصی
وقتی به جیبم ندارم حتی اسکناسی
پیش دوست و آشنا هم نمی خوام کم بیارم
مجبورم سر و تش رو با یه دروغ هم بیارم
جای اینکه خدا واسه مشکلم پا پیش بذاره
کاری کرده صبح و شب رو سرم آتیش بباره
گله دارم ، آره من از خدا گله دارم
که چرا در هر قدمم می خوره گره کارم
دیگه پر شده از ناله ها دله پارم
که چرا خوبیهای دنیا واسم نصفه کارست
وقتی غرق میشم آره زیر سیل کارم
وقتی نمیشه بدست بیارم دل یارم
وقتی شونه ای ندارم روش سر بذارم
میگم گله دارم ، گله از این دل زارم
تا که پوله به جیبت دورت از دوستی پره
تا که مشکل داری نمیبینی دوستی دورت
جز 2 ، 3 نفر رفته هر کی سمت ما بود
حالا ماییم و بورس و چک و سفته هاممون
اونها شعار می دادن منو درکم می کنن
ولی وقت سختی دیدم چطور ترکم می کنن
چه دوستهای من ، چه عشق و چه برادرم
نمیدونستم ضامن رابطمه درآمدم
و واسه مشکلاته به هم ریخته حال روحیم
حالا کجای دنیا فرار کنم با چه رویی؟
و تو هر کشوری که به تو بخوان اقامت بدن
واسه ایرانی بودنت تو رو حقارت میدن
تو رویا بودم که حال خوشم همیشگی است
و حالا می فهمم هیچ مادیاتی همیشه نیست
دنیا کاری کرد که چشم های من هر شب اشکه
ولی نمیبازم ، مگه دنیا از رو نعشم رد شه
نمی دانم ... واقعا نمی دانم نقش چه را درزندگی بازی میکنیم؟
نمیدانم من هم مثل بقیه یه نقاب به چهره دارم یا نه؟
شاید من هم یه دلقک هستم . . . از اون دلقک هایی ک برای خنداندن دیگران اشگ میریزند . . .
واقعا چی توی دنیا واسه ادم ها خنده اوره؟؟؟؟
چیه این دنیا خنده داره؟
ناعدالتی هاش . . .؟؟
بی رحمی هاش . . .؟؟
دخترگلفروش سر چهارراه . . .؟؟
پسر 12ساله موادفرورش سر پارک . . .؟؟
یا پسر دخترایی ک قلب های همو به بازی میگیرن؟
یا . . .
ماکجاییم؟چرا؟چرا نمی بینیم؟؟
نقش چیرو تو زندگی بازی میکنیم؟
نقش یه مترسک تویه مزرعه بی اب و علف؟
که نمیدونم چرا کلاغ ها دوروبرش دارند پرواز می کنند؟؟
این کنار یه عده نشستن و سکوت میکنند و کلاغ ها فریاد میزنند مترسک ناز می کند . . . عشوه می اید. . . برای که؟؟
برای چه؟
اری این است مزرعه زندگی من وتو . . .
بی آب و علف و تنها با یک مترسک و چندکلاغ . . .
بلندشو بلندشو همه چیز از دست رفت محصولی برای درو نیست!
نقش یک درخت خشک را دزندگی بازی میکنیم . . .
چرا دل شکستنن اسون ترشده از بدست اوردن دل واسه ادما؟
نه . . . نه . . . برای چوب خشک ها . . .
حتی کسی واسه هیزم ازونا استفاده نمیکنه!
فرشته ها بال هایشان را سوزاندند . . . همه دیدن . . .
اما قطره ای اشک نریختن . . .
اری این است تقدیر فرشته بی بال امروزی . . .
وقتی تعدادی در رابطه دوستی به مسایل جنسی فکرمیکنند و بعضی کارت ایرانسل !!
کجا باید رفت؟؟؟
دلقک جان فریاد بزن و شیون کن و اشک بریز
تا بیشتر بخندند . . .
شقایق
مرااین گونه باورکن . . .
به ارامی یک خواب چند دقیقه ای ...
به طمع توت فرنگی یخ زده ...
مرا دریاب ...
حتی اگردراوج مصیبت ها بودی ...
حتی اگر چند صباحی باقی مانده بود...
من برای سالهامینگارم برای سالیان دراز برای تمام غروب های نیامده برای تمام طلوع های نرسیده برای تمام شقایق های نروییده برای تو...برای او...
برای هزاران امده و نیامده...
زندگی راازدست نده...ازستش بدهی بازنده خواهی بود..بترس...بخند...عاشق شو...دوست بدار...فریادبزن...عصبانی شو...کم بیار...خم شو...بشکن و...ولی ازدست نده...
ازطرف رفیق ندیده ات زندگی
نیا باران زمین جای قشنگی نیست
من از جنس زمینم و خوب می دانم
که گل در عقد زنبور است
اما یک طرف سودای بلبل،
یک طرف بال و پر پروانه را هم
دوست میدارد
نیا باران پشیمان میشوی از آمدن
زمین جای قشنگی نیست
در ناودان ها گیر خواهی کرد
من از جنس زمینم خوب می دانم
که اینجا جمعه بازار است
و دیدم عشق را در بسته های زرد کوچک نسیه میدادند
در اینجا قدر مردم را به جو اندازه می گیرند
در اینجا شعر حافظ را به فال کولیان در به در اندازه
می گیرند
نیا باران زمین جای قشنگی نیست
چه کسی چراغ را خاموش کرد؟
چرا مرا در تاریکی رها کردی؟
چرا؟
ای کاش این جا بودی...در کنارم..مانند همیشه...و من دست های گرمت را در میان دستان سردم می فشردم..
و زندگی ام را از مقابل این تلق خاکستری بیرون میکشیدم و دوباره همه چیز رنگارنگ می شد!مثل نخستین دیدار من وتو!
اما اکنون؟
چه کسی چراغ را خاموش کرد؟
من می ترسم..می ترسم.
می توانی کشتزار های سبز را از خط آهنی سبز تشخص دهی؟
و یا لبخند را از نقاب؟
می توانی؟با من بگو!
ما دو روح گمشده ایم که سال های سال است در تنگ ماهی شنا می کنیم!
و بر همان زمین آشنا و قدیمی راه می رویم..
و چه یافته ایم؟
همان ترس های قدیمی را!
.
.
من می ترسم...
منتظرت می مانم...اما نه برای همیشه!
سارا