*چه کسی چراغ را خاموش کرد؟
چه کسی چراغ را خاموش کرد؟
چرا مرا در تاریکی رها کردی؟
چرا؟
ای کاش این جا بودی...در کنارم..مانند همیشه...و من دست های گرمت را در میان دستان سردم می فشردم..
و زندگی ام را از مقابل این تلق خاکستری بیرون میکشیدم و دوباره همه چیز رنگارنگ می شد!مثل نخستین دیدار من وتو!
اما اکنون؟
چه کسی چراغ را خاموش کرد؟
من می ترسم..می ترسم.
می توانی کشتزار های سبز را از خط آهنی سبز تشخص دهی؟
و یا لبخند را از نقاب؟
می توانی؟با من بگو!
ما دو روح گمشده ایم که سال های سال است در تنگ ماهی شنا می کنیم!
و بر همان زمین آشنا و قدیمی راه می رویم..
و چه یافته ایم؟
همان ترس های قدیمی را!
.
.
من می ترسم...
منتظرت می مانم...اما نه برای همیشه!
سارا