آتــیـــــــــه سبــــــــــز
وبلاگ مسافر سید مصطفی جعفری(کنگره60 ،درمان اعتیاد ) 
قالب وبلاگ
لینک دوستان
لینک های مفید
چت باکس



داستان اعتیاد دختری که از13 سالگی مواد مخدرمصرف میکرد

Related image

در تمام مدتی که حرف می‌زند و از دردهای گذشته‌اش می‌گوید، انگشت اتهام را فقط و فقط به سمت خودش می‌گیرد. با صدایی پر از حسرت می‌گوید خودم خواستم، خودم رفتم طرفش و اگر نرفته بودم حال و روزم این نبود. هیچ‌کس مقصر نیست، حتی پدر و مادرم که جلوی چشمان من و خواهران و برادرانم مواد مصرف می‌کردند

ادامه مطلب

طبقه بندی: داستانک،  داستانها ی پندآموز، 
برچسب ها: کنگره 60 درمان اعتیاد،  
[ سه شنبه 9 مهر 1398 ] [ 04:04 ب.ظ ] [ مسافر سید مصطفی ]

 خدا نکنه

اصلآ کفش نمی خوام

Image result for ‫عکس دخترک چسب زخم فروش‬‎
 
دخترک طبق معمول هر روز جلوی کفش فروشی ایستاد و به کفش های قرمز رنگ با حسرت نگاه کرد. بعد به بسته های چسب زخمی که در دست داشت، خیره شد و یاد حرف پدرش افتاد. «اگر تا پایان ماه هر روز بتونی تمام چسب زخم هایت را بفروشی، آخر ماه کفش های قرمز رو برات می خرم». 

Related image

دخترک به کفش ها نگاه کرد و با خود گفت: یعنی من باید دعا کنم که هر روز دست و پا یا صورت 100 نفر زخم بشه تا…  و بعد شانه هایش را بالا انداخت و راه افتاد و گفت: نه… خدا نکنه… اصلآ کفش نمی خوام



طبقه بندی: داستانک،  مطالب آموزنده، 
برچسب ها: کنگره 60 درمان اعتیاد،  
[ دوشنبه 27 دی 1395 ] [ 11:47 ب.ظ ] [ مسافر سید مصطفی ]

 زیبایی انسان درچیست؟

درکنارصورتمان باید سیرتمان را زیبا کنیم!!

Image result for ‫عکس نوشته برا درون انسان‬‎

روزی شاگردان نزدحکیم رفتند و پرسیدند: استاد ، زیبایی انسان درچیست؟

حکیم2کاسه کنار شاگردان گذاشت وگفت: به این 2 کاسه نگاه کنید اولی از طلا درست شده و درونش زهر است و دومی کاسه ای گلیست ودرونش آب گواراست، شما کدام رامی خورید؟

شاگردان جواب دادند: کاسه گلی را.

حکیم گفت: آدمی هم همچون این کاسه است.آنچه که آدمی را زیبا می کند درونش واخلاقش است.درکنارصورتمان باید سیرتمان را زیبا کنیم!!




طبقه بندی: داستانک،  مقالات، 
برچسب ها: کنگره 60 درمان اعتیاد،  
[ دوشنبه 7 بهمن 1398 ] [ 11:39 ق.ظ ] [ مسافر سید مصطفی ]


به نام خداوند

داستان کوتاه وآموزنده

زندگی عادته اما زیبا زیستن فضیلت

نتیجه تصویری برای عکس نوشته کمک به همنوع

وسیله ای خریدم، دو تا کارگر گرفتم برا حملش، گفتن ۴۰ تومن...

من هم چونه زدم کردمش ۳۰ تومن
بعد پایان کار، توی اون هوای گرم سه تا 10 تومنی دادم بهشون
یکی از کارگرا 10تومن برداشت و 20 تومن داد به اون یکی
گفتم مگر شریک نیستید
گفت چرا ولی اون عیالواره، احتیاجش از من بیشتره
من هم برای این طبع بلندش دوباره 10 تومن بهش دادم
تشکر کرد و دوباره 5 تومن داد به اون یکی و رفتن
داشتم فکر میکردم هیچ وقت نتونستم اینقدر بزرگوار و بخشنده باشم
اونجا بود یاد جمله زیبایی که روی پل عابر خونده بودم افتادم
بخشیدن دل بزرگ میخواد نه توان مالی......
«همه میتونن پولدار بشن اما همه نمیتونن بخشنده باشن
پولدار شدن مهارته اما بخشندگی فضیلت»
«همه میتونن درس بخونن اما همه فهمیده نیستن
باسوادشدن مهارته اما فهمیدگی فضلیت»
«همه بلدن زندگی کنن اما همه نمیتونن زیبا زندگی کنن
زندگی عادته اما زیبا زیستن فضیلت





طبقه بندی: داستانک،  مطالب آموزنده، 
برچسب ها: کنگره 60 درمان اعتیاد،  
[ پنجشنبه 6 آبان 1395 ] [ 02:03 ب.ظ ] [ مسافر سید مصطفی ]
داستان آموزنده برگ و سنگ


مرد جوانی کنار نهر آب نشسته بود و غمگین و افسرده به سطح آب زل زده بود. استادی از آنجا می‌گذشت. او را دید و متوجه حالت پریشانش شد و کنارش نشست. مرد جوان وقتی استاد را دید بی اختیار گفت: «عجیب آشفته‌ام و همه چیز زندگی‌ام به هم ریخته است. به شدت نیازمند آرامش هستم و نمی‌دانم این آرامش را کجا پیدا کنم؟”»
استاد برگی از شاخه افتاده روی زمین کند و آن را داخل نهر آب انداخت و گفت: «به این برگ نگاه کن. وقتی داخل آب می‌افتد خود را به جریان آن می‌سپارد و با آن می‌رود.»
سپس استاد سنگی بزرگ را از کنار جوی آب برداشت و داخل نهر انداخت. سنگ به خاطر سنگینی‌اش داخل نهر فرو رفت و در عمق آن کنار بقیه سنگ ها قرار گرفت. استاد گفت: «این سنگ را هم که دیدی. به خاطر سنگینی‌اش توانست بر نیروی جریان آب غلبه کند و در عمق نهر قرار گیرد. حال تو به من بگو آیا آرامش سنگ را می‌خواهی یا آرامش برگ را؟»
مرد جوان مات و متحیر به استاد نگاه کرد و گفت: «اما برگ که آرام نیست. او با هر افت و خیز آب نهر بالا و پائین می‌رود و الان معلوم نیست کجاست!؟ لااقل سنگ می‌داند کجا ایستاده و با وجودی که در بالا و اطرافش آب جریان دارد اما محکم ایستاده و تکان نمی‌خورد. من آرامش سنگ را ترجیح می دهم!»
استاد لبخندی زد و گفت: «پس چرا از جریان‌های مخالف و ناملایمات جاری زندگی‌ات می‌نالی؟ اگر آرامش سنگ را برگزیده‌ای پس تاب ناملایمات را هم داشته باش و محکم هر جایی که هستی آرام و قرار خود را از دست مده.»
استاد این را گفت و بلند شد تا برود. مرد جوان که آرام شده بود نفس عمیقی کشید و از جا برخاست و مسافتی با استاد همراه شد. چند دقیقه که گذشت موقع خداحافظی، مرد جوان از استاد پرسید: «شما اگر جای من بودید آرامش سنگ را انتخاب می‌کردید یا آرامش برگ را؟»
استاد لبخندی زد و گفت: «من در تمام زندگی‌ام، با اطمینان به خالق رودخانه هستی، خودم را به جریان زندگی سپرده‌ام و چون می‌دانم در آغوش رودخانه‌ای هستم که همه ذرات آن نشان از حضور یار دارد از افت و خیزهایش هرگز دل‌آشوب نمی‌شوم. من آرامش برگ را می‌پسندم.»
منبع مطالب آموزنده پرشین ج



طبقه بندی: داستانک،  مطالب آموزنده، 
برچسب ها: کنگره 60 درمان اعتیاد،  
[ چهارشنبه 19 خرداد 1395 ] [ 12:33 ب.ظ ] [ مسافر سید مصطفی ]

مداد رنگی

در این مداد

 5 خاصیــت است  که اگر به دستشان بیــاوری ، تا آخــر عمرت 

با آرامش زندگی می کنی . 

Image result for ‫داستان مداد رنگی‬‎

ادامه مطلب........


ادامه مطلب

طبقه بندی: داستانک،  مطالب آموزنده، 
برچسب ها: کنگره 60 درمان اعتیاد،  
[ جمعه 31 اردیبهشت 1395 ] [ 02:41 ب.ظ ] [ مسافر سید مصطفی ]

بنام خالق هستی بخش

این یک داستان نیست......یک عمر درسه

ممکن است آن طور که ما همیشه فکر میکنیم ، 

 مشکل در دیگران نباشد ؛ شاید در خودمان باشد

Image result for ‫عکس گوش‬‎


مردی متوجه شد که گوش همسرش سنگین شده و شنوایی اش کم شده است.

 به نظرش رسید که همسرش باید سمعک بگذارد ولی نمی دانست این موضوع را چگونه
 با او درمیان بگذارد. به این خاطر، نزد دکتر خانوادگی شان رفت و مشکل را با او درمیان گذاشت.  
دکتر گفت: برای اینکه بتوانی دقیقتر به من بگویی که میزان ناشنوایی همسرت چقدر است ، آزمایش
 ساده ای وجود دارد... این کار را انجام بده و جوابش را به من بگو... « ابتدا در فاصله 4 متری او
 بایست و با صدای معمولی مطلبی را به او بگو. اگر نشنید ، همین کار را در فاصله 3 متری
 تکرار کن. بعد در 2 متری و به همین ترتیب تا بالاخره جواب بدهد. » آن شب همسر آن مرد در
 آشپزخانه سرگرم تهیه شام بود و خود او در اتاق پذیرایی نشسته بود. مرد به خودش گفت:  الان
 فاصله ما حدود 4 متر است. بگذار امتحان کنم. سپس با صدای معمولی از همسرش پرسید: «
 عزیزم ، شام چی داریم؟ » جوابی نشنید بعد بلند شد و یک متر به جلوتر به سمت آشپزخانه
رفت و همان سوال را دوباره پرسید و باز هم جوابی نشنید. بازهم جلوتر رفت و به
 درب آشپزخانه رسید. سوالش را تکرار کرد و بازهم جوابی نشنید. این بار جلوتر رفت و
 درست از پشت سر همسرش گفت: « عزیزم شام چی داریم؟ و همسرش گفت: « مگه کری؟! » برای چهارمین بار میگم: « خوراک مرغ » !!حقیقت به همین سادگی و صراحت است.
ممکن است آن طور که ما همیشه فکر میکنیم ،  مشکل در دیگران نباشد ؛ شاید در خودمان باشد




طبقه بندی: داستانک،  مطالب آموزنده، 
برچسب ها: کنگره 60 درمان اعتیاد،  
[ سه شنبه 24 فروردین 1395 ] [ 02:39 ب.ظ ] [ مسافر سید مصطفی ]

لیوان آب و مشکلات

داستان آموزنده

Image result for ‫لیوان پر آب در دست‬‎

استادى در شروع کلاس درس، لیوانى پر از آب به دست گرفت. آن را بالا نگاه داشت که همه ببینند. بعد از شاگردان پرسید: به نظر شما وزن این لیوان چقدر است؟

شاگردان جواب دادند 50 گرم، 100 گرم، 150 گرم.
استاد گفت: من هم بدون وزن کردن، نمی دانم دقیقاً وزنش چقدر است. اما سوال من این است: اگر من این لیوان آب را چند دقیقه همین طور نگه دارم، چه اتفاقى خواهد افتاد.
شاگردان گفتند: هیچ اتفاقى نمی افتد.

استاد پرسید: خوب، اگر یک ساعت همین طور نگه دارم، چه اتفاقى می افتد؟ یکى از شاگردان گفت: دست تان کم کم درد می گیرد. حق با توست. حالا اگر یک روز تمام آن را نگه دارم چه؟
شاگرد دیگرى جسارتاً گفت: دست تان بی حس می شود. عضلات به شدت تحت فشار قرار می گیرند و فلج می شوند. و مطمئناً کارتان به بیمارستان خواهد کشید و همه شاگردان خندیدند.

استاد گفت: خیلى خوب است. ولى آیا در این مدت وزن لیوان تغییر کرده است؟ شاگردان جواب دادند: نه پس چه چیز باعث درد و فشار روى عضلات می شود؟ من چه باید بکنم؟
شاگردان گیج شدند: یکى از آنها گفت: لیوان را زمین بگذارید. استاد گفت: دقیقاً .

مشکلات زندگى هم مثل همین است. اگر آنها را چند دقیقه در ذهن تان نگه دارید، اشکالى ندارد. اگر مدت طولانی ترى به آنها فکر کنید، به درد خواهند آمد. اگر بیشتر از آن نگه شان دارید، فلج تان می کنند و دیگر قادر به انجام کارى نخواهید بود.
فکر کردن به مشکلات زندگى مهم است.

 اما مهم تر آن است که در پایان هر روز و پیش از خواب، آنها را زمین بگذارید. به این ترتیب تحت فشار قرار نمی گیرید، هر روز صبح سرحال و قوى بیدار می شوید و قادر خواهید بود از عهده هر مسئله و چالشى که برایتان پیش می آید، برآیید!

دوست من، یادت باشد که لیوان آب را همین امروز زمین بگذار. زندگى همین است.




طبقه بندی: داستانک،  مطالب آموزنده، 
برچسب ها: کنگره 60 درمان اعتیاد،  
[ یکشنبه 22 فروردین 1395 ] [ 10:34 ق.ظ ] [ مسافر سید مصطفی ]

به نام خداوند

داستان کوتاه وآموزنده

امیدوارم از فرصت های زندگی به خوبی استفاده نمائیم.

قضاوت در مورد خوب و بد دیگران

یک زن درسالن فرودگاه منتظرپروازش بود چون هنوزچند ساعت به پروازشباقی مانده بود تصمیم گرفت برای گذراندن وقت کتابی خریداری کند.

او یک بسته بیسکوئیت نیز خرید او برروی یک صندلی دسته‌دارنشست و در آرامش شروع به خواندن کتاب کرد. در کنار او یک بسته بیسکوئیت بود و مردی در کنارش نشسته بود و داشت روزنامه می‌خواند .وقتی که او نخستین بیسکوئیت را به دهان گذاشت، متوجه شد که مرد هم یک بیسکوئیت برداشت و خورد. او خیلی عصبانی شد ولی چیزی نگفت. پیش خود فکر کرد: «بهتر است ناراحت نشوم. شاید اشتباه کرده باشد.» ولی این ماجرا تکرار شد. هر بار که او یک بیسکوئیت برمی‌داشت ، آن مرد هم همین کار را می‌کرد. این کار او را حسابی عصبانی کرده بود ولی نمی‌خواست واکنش نشان دهد. وقتی که تنها یک بیسکوئیت باقی مانده بود، پیش خود فکر کرد: «حالا ببینم این مرد بی‌ادب چکار خواهد کرد؟»

44-108.jpg

 مرد آخرین بیسکوئیت را نصف کرد و نصفش را خورد. این دیگه خیلی پرروئی می‌خواست! او حسابی عصبانی شده بود در این هنگام بلندگوی فرودگاه اعلام کرد که زمان سوار شدن به هواپیماست. آن زن کتابش را بست، چیزهایش را جمع و جور کرد و با نگاه تندی که به مرد انداخت از آنجا دور شد و به سمت دروازه اعلام شده رفت.وقتی داخل هواپیما روی صندلی‌اش نشست، دستش را داخل ساکش کرد تا عینکش را داخل ساک قرار دهد و ناگهان با کمال تعجب دید که جعبه بیسکوئیتش آنجاست، باز نشده و دست نخورده! خیلی شرمنده شد!! از خودش بدش آمد.یادش رفته بود که بیسکوئیتی که خریده بود را داخل ساکش گذاشته بود.آن مرد بیسکوئیت‌هایش را با او تقسیم کرده بود، بدون آن که عصبانی و برآشفته شده‌باشد.در صورتی که خودش آن موقع که فکر می‌کرد آن مرد دارد از بیسکوئیت‌هایش می‌خورد خیلی عصبانی شده بود. و متاسفانه دیگر زمانی برای توضیح رفتارش و یا معذرت‌خواهی نبود.

چهار چیز است که نمی‌توان آن‌ها را بازگرداند…
1- سنگ … پس از رها کردن!
2- حرف … پس از گفتن!
3- موقعیت… پس از پایان یافتن!
4- زمان … پس از گذشتن

امیدوارم از فرصت های زندگی به خوبی استفاده نمائیم.

آپلود عکس




طبقه بندی: داستانک،  مطالب آموزنده،  دلنوشته ها، 
برچسب ها: کنگره60 درمان اعتیاد،  
[ پنجشنبه 6 اسفند 1394 ] [ 01:26 ب.ظ ] [ مسافر سید مصطفی ]
.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ


*****
وبلاگ آتیه سبز : این وبلاگ در مورد مطالعات من در مورد درمان اعتیاد در کنگره 60 شعبه شیخ بهایی اصفهان و همچنین برای درج مطالب مفید برای کسانیکه میخواهند از اعتیاد به مواد مخدر درمان و رها بشوند ، آغاز بکار نموده است.
موضوعات
آمار سایت
بازدیدهای امروز : نفر
بازدیدهای دیروز : نفر
كل بازدیدها : نفر
بازدید این ماه : نفر
بازدید ماه قبل : نفر
تعداد نویسندگان : عدد
كل مطالب : عدد
آخرین بروز رسانی :
امکانات وب
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات