وادی یک را خواندم، وادی دوم به من امید داد، وادی چهارم مسئولیت پذیرم کرد و حال میدانم در مقابل این کمک عظیمیکه کنگره به من کرده است، من چه خدمتی باید به آن بکنم.
حال میدانم که من میتوانم با قبول مسئولیت کارها در هنگام برگزاری جلسه خدمت کنم یا من میتوانم با خدمت در وبلاگ کنگره خدمت کنم. به نظرم هر کسی میتواند در مقابل خدمات بینظیر کنگره خدمتی هر چند کوچک انجام دهد.
زمانی که تازه سفر را آغاز کرده بودم انتظار پایان آن را میکشیدم تا مسافرم درمان شود و ما از این مکان برویم اما این تفکر تنها تا سال نو یعنی دو ماه به طول انجامید.
خدمت خالصانه افراد بدون ریا، عشق افراد به خدمت مرا چنان سرپاکرد که آرزو کردم که زودتر به رهایی برسم تا بتوانم خدمتگزار باشم. هر چند هنوز به رهایی نرسیدهام اما معنای خدمت در کنگره را میدانم و شاکر خداوند هستم که به من این نعمت را عطا کرد چرا که میدانم اگر شکرگذار نعمتهای خدا نباشم، آن نعمت گرفته میشود.
خوشحالم که در زمان، مکان و ساعتی حضور دارم که کنگره تاسیس شده و نعمت خدمت کردن به من داده شده است. هرگز حال و روز گذشته خود را فراموش نمیکنم که با چه حالی وارد کنگره شدم، سرشار از ضدارزشها اما حالا با قلبی آکنده از عشق به دنبال بستن پیمان هستم. پیمانی الهی با خالق خود برای دوری از ضدارزشها.
مادرم همیشه این شعر گلستان سعدی را میخواند و ما را برای فرمان بردن که در زمان محلی ما همان گوش دادن به حرف بزرگتر است، تشویق میکرد. حال بهتر از هر زمانی معنای آن را میدانم.
ابر و باد و مه و خورشید و فلک درکارنـد
تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری
همه از بهر تو سرگشته و فرمــــانبردار
شرط انصاف نباشد که تو فرمــان نبری