در زمستان سال ۱۹۷۰، "راجر و کارولین پرون" به همراه ۵ دختر خود آندرهآ (آنی)، نانسی ، کریستین )، سیندی و اپریل به یک عمارت دو طبقهی عجیب واقع در منطقهی "هریسویل" "رُدآیلند" نقل مکان کردند، عمارتی که به نام "ملک آرنولد پیر" نامگذاری شده بود.
ظاهر این خانهی اربابی نشان نمیداد که چه ترس و وحشتی را در دل خود پنهان کرده است، ترسی که به زودی دامنگیر این ساکنان جدید میشد.
مدتها بود که والدین به دنبال خرید خانهای رویایی بودند که تا حد امکان راحتی فرزندان آنها را فراهم کند. خانواده از این جابجایی راضی بودند، این خانهی ۱۰ اتاق خوابه که در زمینی به وسعت ۲۰۰ جریب ساخته شده بود، فضای کافی را برای همه دختران فراهم کرده بود، از سوی دیگر چشمانداز این منطقه نیز زیبا و رویایی بود.
پرونها از همان اولین ساعات ورود به خانه حس میکردند چیزی ناخوشایند خانهی دوست داشتنی آنها را تحت تأثیر خود قرار داده است. شاید این مسئله به تاریخچهی این خانه باز میگشت.
این ملک نخستین بار در سال ۱۶۸۰ بنا نهاده شده بود. هشت نسل از یک خانواده در این عمارت متولد شده، زندگی کرده و در نهایت جان سپرده بودند، مرگ و میری که همیشه هم طبیعی نبود.
بهعنوان مثال خانم "جان آرنولد" در سن ۹۳ سالگی خود را در اصطبل خانه دار زده بود. همچنین چندین مورد دیگر خودکشی به وسیلهی سم یا دار زدن نیز در طی این سالها گزارش شده بود. به این آمار باید قتل یک کودک ۱۱ ساله به نام "پرودنس آرنولد" توسط یک کارگر مزرعه و البته پیدا شدن اجساد ۴ مرد را اضافه کرد که به شکلی اسرارآمیز منجمد شده بودند. شاید به همین دلیل بود که فروشندهی خانه به راجر توصیه کرد در تمام طول شب، چراغها را روشن بگذارد.
تقریبا تمام اعضای این خانواده به اشکال مختلف حوادث ماورایی را تجربه کردند، اما در این میان، مادر خانواده بیش از دیگران در مرکز توجه ارواح قرار داشت. او یکی از اولین تجربیات خود را این گونه بیان میکند: یک بار با یک زن ملبس به لباس خاکستری مواجه شده که سرش گویی از یک سو آویزان بود و با صدایی ناخوشایند خطاب به او گفت:
" برو بیرون، من شما را با مرگ و تاریکی از این خانه بیرون میرانم".
روزها یکی پس از دیگری با حوادثی عجیب و غیر قابل توضیح سپری میشد. تختخوابها تکان میخوردند، اسباب و وسایل منزل یا از این گوشه و به آن گوشه سر میخوردند یا در هوا معلق بودند. شب هنگام سر و صداهایی عجیبی در خانه به گوش میرسید. گوشی تلفن در هوا معلق بود گویی دستی آن را نگه داشته است، اما با ورود افراد به اتاق، گوشی ناگهان محکم به روی تلفن کوبیده میشد. صندلیها با ورود مهمانان ناپیدا جابجا شده و تابلوهای آویزان از دیوارها سقوط میکردند. پرونها حتی ادعا میکردند یک بار یک دیوار به طور کامل محو شده و از آن چیزی باقی نمانده بود.
این بخشی از دردسرهای سکونت در این عمارت بود، اما شاید در مقابل اتفاقات پیش رو، بخشی ناچیز به شمار میآمد. چهرهی ترس به زودی بیش از پیش خود را به خانواده نشان داد. در ورودی منزل نیمه شب باز میشد و سپس با صدایی بلند بسته میشد. بعضی از درها تکان میخوردند و بعضی قفل میشدند، یک بار گویی نیرویی کل خانه را میلرزاند. روح پسربچهای چهار ساله هر شب در خانه پرسه میزد و مادرش را صدا میکرد: "ماما مااااما".
نیمه شبها کسی به دخترها لگد میزد یا موهای آنها را میکشید. حتی روح کودکی به "سیندی" گفته بود که اجساد هشت سرباز در دیوار خانهی آنها مدفون شده است، اما بدترین قسمت ماجرا زمانی فرا رسید که یک روح خبیث، کارولین را هدف قرار داده و شروع به شکنجه، آزار و اذیت او کرد.
نام این زن "بتشیبا تایر" بود. او در سال ۱۸۱۲ در "رُدآیلند" متولد شد و تمام عمرش را به همراه همسرش "جادسون شرمن" در حومهی "هریسویل" سپری کرد. گفته میشد او صاحب چهار فرزند شد که سه تای آنها در همان اوان کودکی جان سپردند.
اگرچه در آن زمان آمار مرگ و میر کودکان بالا بود، اما مرگ فرزندان، بتشیبا را در مرکز سؤظن قرار داد. به خصوص به دلیل زخمهای مرموزی که روی سر کودکان دیده شد، گویی کسی با یک وسیلهی تیز سوزن مانند، جمجمه آنها را سوراخ کرده بود. مردم فکر میکردند که دلیل این اتفاقات شوم، دست داشتن او در جادوی سیاه و شیطانپرستی است.
بعدها گفته شد که او حتی نوهاش را هم در همین راه قربانی کرده است. دادگاهی برای او تشکیل شد ولی به دلیل کمبود ادلّهی لازم، رأی به بیگناهی او داده شد. "بتشیبا" شاید از نظر قانونی بیگناه بود، ولی این امر ذهنیتی که مردم از او داشتند را تغییر نداد. به ویژه که در آن زمان گفته میشد او خدمتکاران را به دلیل خطاهای جزئی مورد آزار و شکنجه قرار داده و به آنها گرسنگی میدهد.
در نهایت او در ۲۵ ماه می ۱۸۸۵ با حلق آویز کردن خود از درختی در پشت اصطبل به زندگیش خاتمه داد. پزشک قانونی که او را معاینه کرد، گفت تا به حال چنین چیزی ندیده است. بدن لاغر "بتشیبا" به گونهای خشک شده که گویی از سنگ ساخته شده بود. اکنون به نظر میرسید روح بتشیبای عصبانی این خانه را تسخیر کرده است.
در ابتدا روح از فشارهای فیزیکی برای مجبور کردن کارولین به ترک خانه استفاده کرد، او را نیشگون گرفته یا به صورتش سیلی میزد. اما رفته رفته این شکنجه ابعاد بدتری به خود گرفت. روح بعدا کارولین را با آتش مورد حمله قرار داد و حتی آن گونه که کارولین توصیف میکند، او را با چیزی شبیه به سوزن زخمی میکرد.
او میگوید یک بار که روی کاناپه دراز کشیده بود، حس کرده که چیزی سوزن مانند به پایش فرو رفته است، وقتی به پایش نگاه کرده حفرهای خون آلود مشاهده کرده که گویی با سوزن خیاطی سوراخ شده است. اما ظاهرا کارولین و خانوادهاش قصد ترک خانه را نداشتند. اینجا بود که روح ناراضی تصمیم گرفت این بار کارولین را از درون مورد هجوم قرار دهد.
این حملهها دیگر بیش از تاب و توان کارولین بود به طوری که خانواده حس کردند کارولین تسخیر شده است، برای همین دست کمک به سوی دو محقق عالم ارواح دراز کردند و اینجا بود که بالاخره زوج معروف "وارِن" وارد ماجرا شدند.
"لورن و اد وارن" محققان دنیای ماورالطبیعهای بودند که به دلیل تحقیقاتشان پیرامون مسئلهی "عمارت اِمیتی ویل" و همچنین "عروسک تسخیر شدهی آنابل" شهرتی قابل توجه داشتند. به محض ورود به خانهی پرون، لورن نیروی تاریکی را از وجود کارولین حس کرد. به نظر میرسید روح بتشیبای عصبانی این خانه و به خصوص یکی از ساکنانش را تسخیر کرده است.
یکی از اولین فرضیات به محلی نبودن این خانواده میپردازد؛ آنها در اینجا غریبه بودند و همچنین باورهای مذهبی دیگر مسئلهی مورد اشاره بود. در آن زمان به نظر میرسید ایمان خانوادهی پرون چند مستحکم نیست.
لورن وارن میگوید:
"ایمان، حافظ شماست. من به خدا باور دارم و همین ایمان به من کمک میکند. خدا از من حمایت کرده و مرا در انجام مسئولیتهایم یاری میکند. در آن زمان خانوادهی پرون فاقد چنین باوری بود و این چیز خطرناکی است."
در تلاش برای رهایی خانواده از این طلسم و تسخیر، وارنها سعی کردند با روشهای مخصوص، خانه را از ارواح پاکسازی کنند. اما البته در جریان این کار آنها متوجه حقایق جالب دیگری نیز شدند.
اینکه "بتشیبا" تنها روح ساکن این عمارت نیست. ارواح درگذشتگان، مدام در این خانه در جنب و جوش بوده و بعضی از آنها هم ظاهرا بیآزار و حتی مهربان بودند. بهعنوان مثال روحی بود که بوی رایحه گل میداد، روح دیگری هر شب دخترها را برای شب بخیر میبوسید. مرد ریزه و میزه و بامزهای هم بود که دوست داشت یکجا نشسته و بازی بچهها را تماشا کند و گاهی دستی نامرئی ماشینهای اسباب بازی را هل میداد. حتی یک روح عاشق نظافت و تمیزی نیز در منزل زندگی میکرد. پرونها اشاره میکردند گاهی با شنیدن سروصدا به آشپزخانه رفته و میدیدند که جارو به گوشه و کنار آشپزخانه حرکت کرده و حتی یک کپّه آشغال در وسط آشپزخانه روی هم انباشه و در انتظار دور ریخته شدن است.
اما این ارواح آن چیزی نبودند که کارولین را از درون و بیرون مورد شکنجه قرار داده بود. تحمل این شکنجهها دیگر خارج از تحمل کارولین بود. لورنها به این نتیجه رسیدند که شاید جنگیری تنها راه نجات کارولین باشد. آنها برای انجام چنین کاری نیازمند اجازهی مخصوص از واتیکان بودند، اما کارولین فرصت چندانی نداشت.
آندرهآ، دختر بزرگ پرونها، در مورد شب جنگیری مادرش چنین میگوید:
"آن شب یکی از بدترین شبهای زندگیم بود، تصور میکردم که مادرم زیر این فشار و ترس شدید میمیرد. او با صدایی عجیب که پیش از این هرگز نشنیده بودیم صحبت میکرد. نیرویی شدید که به نظر من متعلق به این جهان نبود او را به فاصله ۲۰ فوت و به اتاق دیگر پرتاب کرد."
ماجرای ترس و وحشت حاکم بر این خانه در سال ۲۰۱۳ و در قالب فیلم ترسناک (The Counjuring) روانهی پردهی نقرهای سینما شد. لورن وارن خود در مقام مشاور به کارگردان "جمیز وان" (James wan) کمک کرد. این فیلم به گوشهای از آن چیزی میپردازد که کارولین پرون در آن دوران متحمل شد.
اما پایان ماجرای واقعی خانوادهی پرون چیز دیگری است. بر خلاف آن چیزی که در فیلم شاهد آن هستیم، زوج وارن موفق به حل کامل مسئلهی خانوادهی پرون نشد. در ابتدا به نظر میرسید همه چیز رو به بهبود است، اما خیلی زود اوضاع حتی از قبل هم بدتر شد.
در حقیقت این گونه که به نظر میرسد، محققان فعالیتهای فراواقعی به جای حل مشکل، ظاهرا تنها بر خشم نیروهای تاریکی افزوده بودند. پرونها به دلیل وضعیت وخیم اقتصادی آن زمان، ناگزیر همچنان در این خانه زندگی کردند و سالهای ترسناکی را یکی پس از دیگری پشت سر گذاشتند. سرانجام در سال ۱۹۸۰ خانواده بالاخره موفق به فروش املاک شد و از بند این هراس هر روزه رهایی یافت.
پرونها به جرجیا نقل مکان کرند، جایی که به حد کافی از تاریکی حاکم بر "عمارت آرنولد پیر" فاصله داشت. هر چند بر اساس گزارشهای موجود، نیروهای ماورایی آنها را حتی تا جنوب نیز تعقیب کردند، ولی ظاهرا از شدت و قدرت آنها به حد قابل توجهی کاسته شده بود.
آندرهآ ، تجربیات خود را در قالب یک مجموعه کتاب سه جلدی به نام "خانهی تاریکیها، خانهی نور" (House of Darkness House of Light) منتشر کرد که به نوعی روز شمار زندگی خانوادهی پرون در این خانه و شرح مصائبی است که در آن سالها بر آنها رفته است.
به گفتهی او ساکنان بعدی خانه نیز از این وضعیت در عذاب بودند. مردی که خانه را خریداری کرد، یک روز بدون هیچ دلیلی و بدون برداشتن هیچ کدام از اسباب و اثاثیه، فریاد زنان منزل را ترک کرده بود.
مالک فعلی خانه "نورما ساتکلیف" است که در سال ۱۹۸۳ این خانه را خریداری کرد و به همراه همسرش "گری" در آن سکونت دارد. این خانواده و بازدید کنندگان این عمارت عجیب، هنوز هم از فعالیتهایی ماورایی آن خبر میدهند. از درهایی که باز و بسته میشوند، مهای که گاهی خانه را فرا میگیرد، صدای قدم زدن افراد ناپیدا، لرزش اسباب و اثاثیه و البته روح زنی مسن که ساکت و آرام و شناور در فضا، این سو و آن سو میرود. اما به هر حال اوضاع به اندازهی زمان سکونت خانوادهی پرون وخیم و غیر قابل تحمل نیست.