برای مشاهده هر پست، روی آن کلیک کنید تا محتوای آن پست به نمایش درآید

معامله ی ناعادلانه

نویسنده: جنیفر
دوشنبه 19 مرداد 1394 ساعت 06:30 ق.ظ مشاهده مطلب نظرات

 به ردپای سپید حلقه اش میان تیرگی انگشتانش خیره شد و لبخندی صورتش را پوشاند ،مصمم تر از قبل سرش را به دیوار سرد تکیه داد و با تبسمی شیرین فیلم زندگی آتی اش را روی پرده چشمانش به اکران درآورد .نامش را که خواندند . مقابل مردی ایستاد : وقت برای پشیمون شدن هست ! مطمئنی؟ نیاز به حرف زدن نبود ، شوق درون چشمانش پاسخگوی خوبی برای پرسشگرش بودند.

دوشادوش او گام برداشت و در سکوت گوش به حرفهایش سپرد.گوشی که فقط دریافت کننده امواج بود ، نه گیرنده. بخاطر من این کار رو نکن...... نذار تا آخر عمرم عذاب وجدان رو دوشم سنگینی کنه .....بالاخر راضی میشن.....تو رو خدا اینکار رو نکن

صدای مزاحم را کنار زد: از امروز به بعد زندگی پر احتیاطی خواهی داشت ، پس باید مراقب خودت باشی

به نشانه فهمیدن سری تکان داد و آرام روی تخت دراز کشید: زندگی تو خیلی باارزشتره چرا نمیخوای این رو بفهمی....... جواب پدر مادرت رو چی بدم...... تو چرا.....سوزش اشک و دستش یکی شد و لحظه ای بعد تاریکی دنیایش را بلعید.

صدای درهم پیچیده مرد و زنی او را به خود آورد. پلکش برای برخاستن تکانی خورد : خدا خیرت بده پسرم ، زندگی دخترم رو نجات دادی......

لبخند ماسیده بر لبش با لمس تن کاغذی بر دستش پررنگتر شد و طنین گام هایشان اشکی گرم را روی گونه اش روان ساخت . به سختی موبایلش را از زیر بالش بیرون کشید و شماره ای را بر تنش حک کرد . صدای نفس هایش تنها موسیقی زندگی اش بود : پول رهن خونه جور شد ، تاریخ عروسی با تو...

ملودی گریه اش دردجانکاه تر از درد پهلویش بود .حرفهای پرستار در ذهنش جان گرفت: از امروز به بعد زندگی پر احتیاطی خواهی داشت . پس باید مراقب خودت باشی.

چشمانش از شدت درد درهم فشرده شد ولی رقم درون کاغذ آنقدر بود تا چشمش را به زندگی باز کند. هر چند معامله ناعادلانه ای بود ؛ یک تکه کاغذ در برابر عضوی از بدنش

 

دیروز خبردار شدم یکی از همشهریام برای اینکه بتونه عروسیش رو راه بندازه یکی از کلیه هاش رو فروخته و چقدر تلخ میشه اگه روزی این خبردار شدن ها بشه قصه تکراری هر روز ما

تازیانه قضاوت

نویسنده: جنیفر
دوشنبه 5 مرداد 1394 ساعت 08:59 ب.ظ مشاهده مطلب نظرات

                                                     

ادامه مطلب

ما همه پیامبریم :)

نویسنده: جنیفر
یکشنبه 14 تیر 1394 ساعت 06:13 ب.ظ مشاهده مطلب پیام بر

دست در آب مواج حوض کرد و وضو گرفت
پا درون مسجد که گذاشت ، به پا خواستند به احترامش
باور داشتند پیامبر است
به نماز ایستاد لا به لای باورشان

اَلسَّلامُ عَلَیْكُمْ وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكَاتُهُ

دست به آسمان برد
_  خداوندا بر تن بیماران لباس عافیت بپوشان
_ بار الهی بر دل اهالی محل آرامش رو مستولی کن
_ یا رب اراده ای عظیم ده تا گردن ننهیم به وسوسه های شیطان رجیم
_ خدایا دست بندگانت رو بگیر تا از صراط المستقیمت منحرف نشوند
_ای هستی بخش من....................
...........................
دستش که فرو افتاد اشک در چشمان باورشان نشست
او پیام بر دل زمینیان به آسمان بود




 همه پیام بریم فقط کافیست دست به سوی آسمان بریم و زمزمه کنیم نامش را..........
شهادت امیرالمومنین رو تسلیت میگم
التماس دعا

به حکم تقدیر محکومیم

نویسنده: جنیفر
دوشنبه 8 تیر 1394 ساعت 01:41 ق.ظ مشاهده مطلب خوشبخت
عین یه قصه ست زندگیشون ، پس میگم :

 یکی بود یکی نبود
                                                                                      
ادامه مطلب : )

یکی بود یکی نبود

نویسنده: جنیفر
یکشنبه 7 تیر 1394 ساعت 07:15 ق.ظ مشاهده مطلب نظرات

یک روز نوشتم:

یکی بود که خالق دو تا بود

دو دختر از یک دیار و یک تبار

.........................

...............

چندی پیش نوشتم:

میان هیاهوی مزرعه دنیا

مترسکی هستم که بی باکم از کلاغ ها

درد ندارد زخمی که بر سرم میزنن

مرهمم آن است که جایگاهش گنبد کبود است و بس

همانکه می گوییم یکی بود ، هیچکس نبود

......................................

......................

از آن روزی که سطر به سطر حکایت نامم را نوشتم یک سال و اندی میگذرد

بلاگفا شد خانه ام و من تغییر هویت دادم و شدم دختر خارجی ایرانی تبار

جنیفری که بلاگفا شناساندش به دنیای مجازی

وبش را به یغما برد و نامش را به تاراج

جنیفر وفا نداشت به بلاگفا

جنیفر صبور نبود

و بلاگفا هم .............

از آن همه خاطره فقط آدرسی مانده که پیشکشش کرده به رهگذرانی که شاید بیایند و سراغی از آن دخترک خارجی ایرانی تبار بگیرند

از آنهمه پست، صفحه سفیدی مانده و نوشته ای که معنایی جز بدرود ندارد

و امروز ماهگرد خیانت من است

امروز ماهگرد بی وفایی و ناشکیبایی من است

میهن بلاگ بگذار در آغوشت پناه گیرم

و فلورنتای عزیز ببخش که شاید محو شدنت از دنیای مجازی پاسداشت خیانت من باشد.........




 یادش  بخیر تو بلاگفا یه خانواده پر جمعیت داشتیم و هر روز یه دعوای سوری

سایت عاشقانه اسنوالون سایت عاشقانه اسنوالون
1 2

آرشیو

برچسب ها

  • 2

    داستان کوتاه

    مشاهده مطالب با برچسب داستان کوتاه

  • 7

    جنیفر نوشت

    مشاهده مطالب با برچسب جنیفر نوشت

  • 1

    قرآن

    مشاهده مطالب با برچسب قرآن

  • 1

    مکه

    مشاهده مطالب با برچسب مکه

  • 1

    سپاه ابرهه

    مشاهده مطالب با برچسب سپاه ابرهه

  • 2

    تاریخ

    مشاهده مطالب با برچسب تاریخ

  • 2

    دیو

    مشاهده مطالب با برچسب دیو

  • 2

    خاطرات

    مشاهده مطالب با برچسب خاطرات

دعوت به تنهایی

تنهایی قشنگترین حس دنیاست چون برای داشتنش نیاز به “هیـــــچکـــــس” نداری : ) 

صفحه نخست

مدیر سایت

جنیفر

نوشته های مدیر

آرشیو مطالب

لیست کامل مطالب سایت

آرشیو

با ما در تماس باشید

 

تماس با ما

کلیه حقوق این سایت محفوظ است.

قالب : سایت عاشقانه اسنوالون

آمار سایت

  • بازدید کل:
  • بازدید امروز:
  • بازدید دیروز:
  • بازدید ماه قبل:
  • بازدید این ماه:
  • آخرین بازدید:
  • بروزرسانی:
  • تعداد مطالب:
  • نویسندگان:

میان هیاهوی مزرعه دنیا
مترسکی هستم که بی باکم از کلاغ ها
درد ندارد زخمی که بر سرم میزنن
مرهمم آن است که جایگاهش گنبد کبود است و بس
همانکه می گوییم یکی بود ، هیچکس نبود
از کنار مزرعه افکارم رد شدی
نگاهی بر من افکن
مرا ببین........
مرا ببین میان هیاهوی آدم نماها
رسوخ کن میان تار و پود وجودم
من همانی هستم که نامم مجازیست
دنیایم مجازیست
مرا لابه لای پست هایم بیاب
مرا از اعماق کامنتهایم بجوی
میخواهم واقعی باشم در دنیای دروغ مجازی
مرا بیاب........

موضوعات

نویسندگان

آخرین عناوین

با ما در ارتباط باشید و ما را از نظرات ارزشمند خود مطلع کنید

  •    مدیر سایت: جنیفر
  •   
  •    http://davat-b-tanhaee.mihanblog.com
  •    شعار سایت: تنهایی قشنگترین حس دنیاست چون برای داشتنش نیاز به “هیـــــچکـــــس” نداری : )
  •   
  •    فرم تماس با ما
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات