دل نوشته حدیث...

****LOVE****

در مورد وبلاگم

دوستای گلم من اینجا دوست دارم هرچیز قشنگی رو بزارم چه خنده دار چه غمگین

بچه ها لطفا كامنت بزارین اگه دلتون میخواد لینكتون كنم ادرس بدین خوشحال میشم

خیلی ممنون...

خب من این همه پست میزارم دریغ از یه كامنت بچه ها چیكار میكنیییییین اخه....گناه دارم الان جلو رشدم گرفته شده ها


[ سه شنبه 7 آبان 1392 ] [ 07:38 ب.ظ ] [ حدیث ]

[ نظرات() ]


خودكشی

ما تو حمومون وان نداریم

وگرنه تا حالا چن بار خود کشی میکردم خیلی کلاس داره لامصب !



[ شنبه 14 دی 1392 ] [ 04:09 ب.ظ ] [ حدیث ]

[ نظرات() ]


داستان واقعی دختر دانشجو...

داستان واقعی دختر دانشجو...
داستان واقعی از یک دانشجوی خانوم که ماه گذشته بر اثر تصادف با کامیون در گذشت اسم او سیما بود، بصورت پاره وقت در یکی از شرکتهای ارتباطی مشغول به کار بود.که آنجا با یکی از همکارانش به نام محمد آشنا شده بود. آنها دوعاشق به تمام معنا بودند و در طول روز از طریق همراه با هم صحبت میکردند. سیما برای اینکه ارتباط بهتر و هزینه کمتر سیم کارت خود را عوض کرد و از اپراتوری که محمد استفاده میکرد سیم کارت تهیه نمود، تا هردو از یک اپراتور استفاده نمایند خانواده سیما از علاقه این دو نسبت به هم با خبر بودن و محمد نیز ارتباط نزدیکی با خانواده سیما داشت (به خاطر عشقش) سیما بارها به دوستش و خانواده اش تو صحبتهاش گفته بود که دوست دارم اگه مردم گوشیم رو باهام دفن کنید. بعداز فوت سیما هرکاری میکردن تا تابوت سیما رو بلند کنند و مراسم تشییع را بجا آورند تابوت از جایش کنده نمیشد. خیلی از حاظرین اقدام به بلند کردن تابوت نمودن ولی هیچکس نتونست تابوت را بلند کند. در نهایت با یکی از دوستان پدر سیما تماس گرفتن که این قدرت را داشت که با روح مردگان ارتباط برقرار میکرد. او چوب دستی خود را برداشت و با خود شروع به صحبت کردن نمود.وپس از دقایقی گفت که این دختر خواسته ای داشته که هنوز انجام نشده. که در این وسط دوست سیما گفت که او همیشه میگفت که گوشیم رو همراهم دفن کنید.سپس گوشی رو در تابوت کنار سیما گذاشتن و به راحتی تابوت را بلند کردند. همه حضار در مراسم از این اتفاق عجیب و باور نکردنی در تعجب بودند. پدر سیما در مورد فوت دخترش چیزی به محمد نگفته بود چون آن در مسافرت بود محمد پس از چند روز به مادر سیما زنگ میزنه و میگه که من دارم بر میگردم میخوام برام یه غذای خوشمزه درست کنی ضمنا به سیما هم چیزی نگو چون میخوام سوپرایزش کنم. پس از اینکه محمد برگشت خبر فوت سیما را به او می دهند. محمد فکر میکرد که دارن با او شوخی میکنن و از آنها خواست که به سیما بگن از اتاق بیرون بیاید.چون برای او چیزی رو که دوست داشته سوغاتی آورده. و دست از مسخره بازی دربیارن. خانواده سیما برای اثبات صحبتهاشون فوت نامه سیما رو به اون نشون دادن (محمد با صدای بلند شروع به گریه کردن نمود) سپس گفت که این غیر ممکنه چون من دیروز با اون صحبت کردم و ما همچنین با هم در ارتباطیم. محمد شروع به لرزیدن نمود. یکدفعه گوشی محمد شروع به زنگ خوردن نمود نگاه کنید:این سیماست که تماس میگیره؟؟! (گوشی رو به خانواده سیما نشون داد) گوشی رو بر روی بلنوگو باز نمود و با سیما صحبت کرد. همه داشتن به مکالمه آن دو گوش میکردن صدا بلند و واضح و بدون هیچ گونه تشویش وصاف بود اون صدای سیما بود!! هیچ کس بجز سیما نمی تونست از این خط استفاده نماید، زیرا سیم کارت را با سیما دفن نموده بودند؟ همگی شوکه شده بودند. دوباره دنبال دوست پدر سیما که میتونست با ارواح ارتباط برقرار کنه فرستادن.او هم ریس شرکت ارتباطی که سیما در آنجا کار میکرد دعوت به عمل آورد و هردو 5ساعت جلسه گرفتند تا ببینند این مساله چطور ممکنه. و سپس کشف کردن که: ایرانسل بهترین آنتن دهی را دارد از خوندن این داستان از شما ممنونم شما مثل من غافلگیر شدید حالا نوبت شماست که دیگران را غافلگیر کنید  

[ پنجشنبه 12 دی 1392 ] [ 12:03 ب.ظ ] [ حدیث ]

[ نظرات() ]


تیر

تیر ـ یه ماه نیست !
تیر ـ ﯾﻪ ﻓﺮﻫﻨﮕﻪ !
تیر ـ ﯾﻪ ﺳﺒﮑﻪ !
تیر ـ ﯾﻪ ﺁﺭﺯﻭ !
تیرـ ﯾﻪ ﻧﻌﻤـــﺖ ﺍﻟﻬﯿــــﻪ !
تیر ـ ﯾﻪ ﺟﻮﺭ ﺯﻧﺪﮔﯿﻪ !
تیر ـ ﯾﻪ ﻣﺪﻝ ﻏــــــﺮﻭﺭ ﺟﺬﺍﺑــﻪ !
تیر ـ ﮐﻠﮑﺴﯿــﻮﻥ ﺁﺩﻣـــﺎﯼ ﺟﺬﺍﺑـــﻪ ... !

ببببببلهههههه....این طوریاااس ;)






به سلامتی هر چی تیریه(مخصوصا خودم)خخخخخخخخخ



[ چهارشنبه 11 دی 1392 ] [ 06:39 ب.ظ ] [ حدیث ]

[ نظرات() ]


غم انگیز

خیلی داستان غم انگیزه :(  قبل از اینکه بخونید حتماً یک نفس عمیق بکشید 




















ادامه مطلب

[ چهارشنبه 11 دی 1392 ] [ 06:15 ب.ظ ] [ حدیث ]

[ نظرات() ]


سنگ كاغذ قیچی

به نظر شما کدوم احمقى اولین بار گفته توى سنگ کاغذ قیچى,

کاغذ سنگو میزنه؟؟ من پیشنهاد میکنم اون آدم رو پیدا کنیم بیاد

یه ورق کاغذ بگیره جلوى صورتش تا من یه قلوه سنگ پرتاب کنم

ببینم کاغذ برنده میشه یا سنگ!! بعععععععله!


[ دوشنبه 9 دی 1392 ] [ 03:32 ب.ظ ] [ حدیث ]

[ نظرات() ]


خخخخخخخخ

خوشم میاد تو تقویممون

از روز جهانی بیابان زدایی گرفته تا روز جهانی توالت داریم ،

ولی روز پسر نداریم..:دی


[ دوشنبه 9 دی 1392 ] [ 03:31 ب.ظ ] [ حدیث ]

[ نظرات() ]


مانتو

دختر عمم تعریف میکرد:

مانتو زرد پوشیدم رفتم بیرون,

یه پسره از جلوم رد شد بهم گفت: شلــــــــــــــه زرد :|

منم محلش نذاشتم,

بعد که یخورده رفتم جلوتر صدام کرد: خانــــــــــــــــــــــــــــوم ? ?

منم فک کردم میخواد چیزی بپرسه, گفتم بله ? ?

گفت: پشت کمرت با دارچین بنویس یا حسین...



[ دوشنبه 9 دی 1392 ] [ 03:30 ب.ظ ] [ حدیث ]

[ نظرات() ]


شاید برای شما هم اتفاق بیفتد

سریال ساختن تو هر قسمتش یا یکی فلج میشه،

یا کور میشه،

 یا ماشین میزنه با کاردک از رو آسفالت جمعش میکنن،

یا صاعقه میزنه از وسط دو نیم میشه

بعد اسمشو گذاشتن:

"شاید برای شما هم اتفاق بیفتد" !!

خو لامصب شاید واسه خودت اتفاق بیفته،

شاید واسه عمت اتفاق بیفته،

شاید واسه ننت اتفاق بیفته

اسم قحطیه مگه؟؟؟

والااااااااا با این فیلماشون :|


[ دوشنبه 9 دی 1392 ] [ 03:30 ب.ظ ] [ حدیث ]

[ نظرات() ]


به سلامتی

به سلامتی اونایی که دلاشون هزار بار شکست ولی هنوزم دلشکستن بلد نیستن...به سلامتی اونایی که حالشون خوب نیست،اما می خندن که حال بقیه گرفته نشه...به سلامتی اونایی که خودشون سنی ندارن، ولی روزگار دلشونو پیر کرده...به سلامتی اونایی که درد همه رو گوش میکنن ولی معلوم نیست خودشون کجا درد و دل میکنن...به سلامتی اونایی که غصه هاشونو با خودشون قسمت میکنن و شادی هاشونو با بقیه...به سلامتی کسی که عشقم،نفسم،جونم گفتناش تیکه کلومش نیست...به سلامتی هر کی مرده!!!نه هر چی مرده !!! که مرد بودن به جنسیت نیست به مرامه...به سلامتی کسی که صد تا عاشق داره ولی عاشق یه بی معرفته...به سلامتی همه ی اونایی که به پای هم پیر شدن،اما از هم سیر نشدن...به سلامتی پت که هیچوقت مت رو تنها نگذاشت!به سلامتی قدیما كه به جای شماره به هم دل می دادن ...به سلامتی کوه که هر بار میگی دوستت دارم هزار بار ازش جواب می گیری...به سلامتی معرفت برگ های پاییزی که کمرشون زیر کفشامون می شکنه ولی زیر پامونو خالی نمی کنن...و به سلامتی مادرانی که نه تکرار میشن و نه تکراری...فرقی نمی کنه خانم باشی یا آقا همین که دل نشکنی و با دل کسی بازی نکنی مردی...شیر هم تاج سلطانی را بر زمین نهاد وقتی دید که هر کفتاری آهو شکار می کند!من از عقرب نمی ترسم ولی از نیش می ترسم، من از بیگانه نمی ترسم ولی از خویش می ترسم!نمی ترسم من از شیر و پلنگ و نعره گرگان از آن گرگی که می پوشد لباس میش می ترسم!همیشه به خاطر بدی هاش بخشیدمش...اما به خاطر بی ارزش کردن خوبی هام نمی بخشمش...  شیشه هاشکستنیست،زندگی گذشتنیست این فقط محبت است که همیشه ماندنیست...اونی که میره،بذا بره. گور باباش! خیلی شیک و مجلسی به استقبال اونی برو که داره میاد!چیزی که به التماس آلوده شود، بهتر است که نباشد حتی اگر عشق باشد...در آغوش خودم هستم،من خودم را در آغوش گرفته ام! نه چندان با لطافت،نه چندان با محبت،اما وفادار،وفادار...دختر بودن هم تاوان دارد،دوست می شوی از روی عشق نه هوس،تنت رابه او می سپاری پس از مدتی او می رود و آن زمان تو هرزه ای و او کمی دختر بازی کرده است!هنوز هستند پسرانی که بوی مردانگی می دهند،می شود به آنها تکیه کرد،اهل ناموس بازی نیستند،می شود روی حرف و قول هایشان حساب کرد...هنوز هم هستند دخترانی كه تنشان بوی محبت خالص می دهد...هی فلانی! صندوق صدقات نیست دل من ،که گاهی سکه ای محبت در آن بیاندازی و پیش خدای دلت فخر بفروشی که مستحقی را شاد کرده ای!آدم مست باشه اما پست نباشه! آدم سرکار باشه اما سربار نباشه! آدم بیکار باشه اما بی عار نباشه! آدم بی کس باشه اما ناکس نباشه! آدم بی صفا باشه اما بی وفا نباشه! آدم دلتنگ باشه اما دل سنگ نباشه! خلاصه،آدم اگه مرد هم نباشه،نامرد هم نباشه!اگه مردین؟ مرد بمونین. اگه نیستین. نامردی نکنین. اگه تنهایین؟ تنها بمونین. اگه نیستین. تنهاش نذارین. اگه عاشقین؟ عاشق بمونین. اگه نیستین. حرمت عشق رو نشکنین. اگه نجیبین؟ نجابت کنین. اگه نیستین. هرزگی نکنین...هرزگی مختص به تن فروشی نیست و ربطی به جنسیت هم نداره همین که از اعتماد کسی سوءاستفاده کنی،هرزه ای! همین که به دروغ بگی دوستت دارم،هرزه ای! همین که خیانت کنی،هرزه ای! همین که رفاقتت به خاطر پول باشه،هرزه ای! همین که راز کسی رو بعد از قطع رابطه به دیگران بگی،هرزه ای! تن فروشی بکن! صاحب اختیارِ تنتی! اما هرزگی نکن چون باید از احساس و آبروی دیگران باید مایه بذاری!آنگاه که غرور کسی را له می کنی، آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می کنی، آنگاه که شمع امید کسی راخاموش می کنی، آنگاه که حتی گوشت را می بندی تاصدای خرد شدن غرورش را نشنوی،آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را نادیده می انگاری می خواهم بدانم دستهایت رابه سوی کدام آسمان دراز می کنی تابرای خوشبختی خودت دعاکنی؟؟؟قلب مردمان این شهر مرده است...سکه ها همیشه سر و صدا می کنند،اما پول های کاغذی همواره ساکت اند،پس وقتی ارزش شما زیاد می شود، ساکت و فروتن باقی بمانید...هر وقت در خیانت و فریب دادن کسى موفق شدى به این فکر نکن که اون چقدر احمق بوده به این فکر کن که اون چقدر به تو اعتماد داشته...خیلی وقتا بهم گفتن چرا می خندی بگو ما هم بخندیم؟ اما هرگز نگفتن چرا غصه می خوری بگو ما هم بخوریم! 

[ دوشنبه 9 دی 1392 ] [ 06:07 ق.ظ ] [ حدیث ]

[ نظرات() ]


مطلب رمز دار : ........

این مطلب رمزدار است، جهت مشاهده باید کلمه رمز این مطلب را وارد کنید.


[ یکشنبه 8 دی 1392 ] [ 12:20 ب.ظ ] [ حدیث ]

[ نظرات() ]


لقمان

ﺍﺯ ﻟﻘﻤﺎﻥ ﭘﺮﺳﯿﺪﻥ ﻓﻨﺪﮎ ﺩﺍﺭﻯ ؟ ﮔﻔﺖ ﺍﺯ ﺑﻰﺍﺩﺑﺎﻥ …
ﮔﻔﺘﻨﺪ !!! ﻧﻪ ﭘﺮﺳﯿﺪﯾﻢ ﻓﻨﺪﮎ ﺩﺍﺭﯼ ؟
ﻟﻘﻤﺎﻥ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﺷﺪ زد تو ﮔﻮﺵ ﯾﺎﺭﻭ
ﺍﻭﻧﻢ ﯾﻪﺩﻭﻧﻪ ﺯﺩ ﺗﻮ ﮔﻮﺵ ﻟﻘﻤﺎﻥ !
ﺧﻼﺻﻪ ﺩﻋﻮﺍ ﺑﺎﻻ ﮔﺮﻓﺖ ؛
به هم فحش میدادند
اصن لقمان یه فحشایی میداد که تازه فهمیدم اون سردسته بی ادبانه :|


[ سه شنبه 26 آذر 1392 ] [ 06:02 ب.ظ ] [ حدیث ]

[ نظرات() ]


بد گفتم؟؟؟

امروز کنار خیابون ایستاده بودم...

یه دختره با جنسیس اومد جلوم ترمز کرد و

گفت: ببخشید میخوام برم صادقیه...

منم بهش گفتم:

کار خوبی میکنی.. خیلی جای خوبیه...

برو به امید خدا...

از خنده دیگه نمیتونست حرکت کنه...



[ سه شنبه 26 آذر 1392 ] [ 06:01 ب.ظ ] [ حدیث ]

[ نظرات() ]


ایرانسل

مسابقه پیامکی ایرانسل (هر پیام ۷۵تومان) برنده: هر روز لپ تاپ

سوال:

۱: اب خوبه؟ بله

۲: درخت چه رنگ است؟ سبز

۳: اهن سفت تره یا پنبه؟ اهن

سوال آخر: شخصی که نظریه بوروکراسی پست مدرن را باب کرد که بود و اون روز تو خلوت

خودش به چی فکر میکرد!؟



[ سه شنبه 26 آذر 1392 ] [ 05:57 ب.ظ ] [ حدیث ]

[ نظرات() ]


دختره...

دختره توی فیسبوک نوشته:

انقدربدم میاد ازپسرهایی که واسه علافی میان فیس بوک!!!

انگارخودش تو پروفایلش اورانیوم غنی میکنه!!!



[ سه شنبه 26 آذر 1392 ] [ 05:55 ب.ظ ] [ حدیث ]

[ نظرات() ]


یاد بگیر...

به سگها محبت کنی باهات دوست میشن
به آدما محبت کنی سوارتمیشن
اما اگه به خرمحبت کنی اصلاَ براش فرق نمیکنه !
بس که ثبات شخصیت داره این بزرگوار :))


[ سه شنبه 26 آذر 1392 ] [ 05:53 ب.ظ ] [ حدیث ]

[ هر کی نظر نده خره() ]


خدا شانس بده واقعا

هـآی پـسـرـی ک ِ میـخــآی شـوووَرم بشـی

http://s4.picofile.com/file/7862592896/no_flash.gif

هیچـی، خــوشـآ بـه سـَعـآدَتـت دیگـه ـاَز خـدـآ چی میـخــآی؟!

چیـکـآر کـردی ک ِ ـانقـَد خـدـآ دوستـت دـآرـه کصـآفط )http://s4.picofile.com/file/7862594294/26.gif

خدـآ شـآنس بدـه وـآلـآ..مـُفت خـوشبـَخت شـُدی



[ سه شنبه 26 آذر 1392 ] [ 05:41 ب.ظ ] [ حدیث ]

[ نظرات() ]


ما کجای کاریم واقعا

نام امیر

نام خانوادگی محمد حسینیان

پدرش بخاطر سرطان از کار افتاده اس...

 یک خواهر از خودش کوچکتز داره که کلاس سوم دبستانه...

مامانش فوت شده و در حال حاظر اون مرد خونه و بزرگ خونه اس...

و به قول خودمون نون بیاره خونه ی کوچکی که از پدر بزرگش براشون مونده...

شغلش نه معلمه،نه مغازه داره،نه تاجره و نه ...

نمی دونم باید بگم شغلش چیه چون واقعا شغل حساب نمیشه!

نه واکسی داره کفش واکس بزنه و نه شیشه شویی که پشت چراغ قرمزا شیشه ماشینی رو تمیز کنه

اون فقط یه گونی داره

که شب ها قبل از اینکه مامورای شهرداری آشغالارو  از تو شهر جمع کنن،

توشون میگرده و بدرد بخور هاشو جمع می کنه...


نمی دونم چطور تبدیلش می کنه به پول اخه یادم رفت اینو ازش بپرسم،

نه که یادم رفت...

میدونید...

اخه بغض گلومو گرفته بود و نمی خواستم فکر کنه دلم براش سوخته...

واسه همین فقط ازش یه خداحافظی کردم و توی تاریکی شب از دید چشماش قایم شدم...

میدونید این امیره قصه ی ما فقط 11 سالش بود.

اره فقط 11 سال

نصف سن من، نصف سن تو

غذاش یه تیکه نونه از جنس همون نونی که من با کباب می خورم و تو با خورشت قیمه

لحافش یه ملحفه اس از جنس همون پارچه ای که من گلبافتشو رو خودم میندازم و تو ...

دلمون براش نسوزه نه ؟ اخه زیادم با ما فرقی نداره !!

دلمون واسه خودمون بسوزه که چشممون فقط خودمون رو میبینه...

و هیچوقت نخواستیم بدونیم اون همسایه بغلی که هیچوقت ندیدم مثل مامان من مامانش با سبد خرید بیاد خونه پس شب ها چی میخوره و چیکار می کنه...


اره همون همسایه رو میگم که نمی دونم باباش کیه و کجاست چون فقط مامانش و خودش و خواهرش رو همیشه میبینم که از اون خونه میان بیرون...

دلم باید واسه خودم بسوزه که شب ها با شکم پر می خوابم...

اما نمی دونم همسایم تکه نونی داشته بخوره یا امشبم با شکم خالی سرشو گذاشته رو زمین...


دلم واسه خودم میسوزه که غذای امیر باید از پس مونده های زباله و دور ریختنی من باشه...

خدایا به امیرت بگو حلال کنه مارو..

چون خیلی گناه کاریم و امیر و امثال اون خیلی حق دارن گردن من و امثال من.

کمکی از دستم واسه اون ساخته نیست،پس همون بهتر که توی تاریکی شب راهمو ادامه بدم.....



[ سه شنبه 26 آذر 1392 ] [ 05:38 ب.ظ ] [ حدیث ]

[ گریه داره یا نه() ]


گوش کن

هـــــــی آقاهـــه، هـــــــی خانمی :
میگــــــی دوسش داری ؟
میگـــــــی عاشقشـــــــی ؟
هر وقـــــــت تونستــــــی دستــــــــشو بگیـــــــری بـــــیاری تو جمــــــــع ، بیـــــاری نشونش بـــــدی ، بگـــی این عشـق منــــــه ، مــــــــن اینو دوســـــــت دارم
اونوقتــــــه که معلومــــه واقــــــعا راست میگــــی
اگــــــــه قایمـــــش کــــــردی
اگــــــه هرکــــــی خواســــت ببینتــــش بهـــــــونه اوردی
اگـــــه ترســــیدی بهــــت انگـــــه هـــــمه چـی بچــــــسبونن . . .
هیچوقـــــــت عشــــــقتو قایــــم نکــــــــن
نــــذار عالــــــم و آدم بهـــــش چـــــــشم داشتــــــه باشـــــن و ندونــــــن کـه اون مــــال تــــو



[ دوشنبه 25 آذر 1392 ] [ 06:35 ب.ظ ] [ حدیث ]

[ نظرات() ]


دمش گرم

دمش گرم!!!

باران را میگویم...

به شانه ام زدوگفت؟

خسته شدی؟

امروز را تو استراحت کن..من به جایت میبارم



[ دوشنبه 25 آذر 1392 ] [ 06:33 ب.ظ ] [ حدیث ]

[ نظرات() ]


اگه.............

گه عشقت ...
یهویی ...بی دلیل
بگه نگو ...
بگه نمیخوام ...
بگه باهات قهرم ...
بگه دوستت ندارم ...
بگه بسه دیگه ...
بگه برو ....

همه اینا حرفه زبونشه، حرف دلش نیس ... !
اون دلش فقط یه بغل ... !
یه بغل محکم عاشقانه ... !
یه بغل محکم و داغ... !



[ دوشنبه 25 آذر 1392 ] [ 06:31 ب.ظ ] [ حدیث ]

[ نظرات() ]


هیجی نگو!!!!!!!!!!!!

چیزی نگو!!!

آنچه امروز آزارت می‌دهد
روزی دلتنگت می‌کند



عاشق عکسشم



[ دوشنبه 25 آذر 1392 ] [ 06:30 ب.ظ ] [ حدیث ]

[ نظرات() ]


.................

دلگیر نشو از ادمها


نیش زدن طبیعتشان است


سالهاست که به هوای بارونی می گویند ...!..!


خــــــــــــــــــــــــــــــــراب........!!!!!



[ دوشنبه 25 آذر 1392 ] [ 06:26 ب.ظ ] [ حدیث ]

[ نظرات() ]


حماقت

اسمش عشق است…
نه علاقه…
نه عادت…!
حماقت محض است…
دلتنگ کسی باشی…
که دلش با تو نیست…!



[ دوشنبه 25 آذر 1392 ] [ 06:21 ب.ظ ] [ حدیث ]

[ نظرات() ]


فانتزی علــی . . .

یکی از فانتزیام اینه ﯾﻪ ﺭﻭﺯ برم "ﺍﯾﺘﺎﻟﯿﺎ"

ﻧﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃـــﺮ ﻭﻧﯿﺰ ﻭ ﺑﺮﺝ ﭘﯿﺰﺍ، نه

فقط و فقط به خاطر دیدن روی گل " حمید معصومی نژاد "

خبرنگار اعزامی صدا و سیما جمهوری اسلامی ایران

خب چیه فانتزیام اینه دیگـــه . . . . .


[ یکشنبه 24 آذر 1392 ] [ 10:33 ب.ظ ] [ علـی ]

[ نظرات() ]


خسته ام



[ جمعه 22 آذر 1392 ] [ 12:41 ب.ظ ] [ حدیث ]

[ نظرات() ]


اگه این مرده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


مثلا بهش میگن مرد

اگه این مرده پس بهتره آدم نامرد باشه





[ جمعه 22 آذر 1392 ] [ 12:39 ب.ظ ] [ حدیث ]

[ نظرات() ]


نظرتون چیه؟؟؟؟



[ جمعه 22 آذر 1392 ] [ 12:38 ب.ظ ] [ حدیث ]

[ نظرات() ]


بخونش خیلی غم انگیزه

خوندنش حوصله میخواد . . .

میخوام چند تا سلامتی بگم خیلی غمگینه. . .

سلامتی پسری که یه روز عاشق شد. . .

سلامتی دختری که یه روزعاشق شد. . .

سلامتی پسری که اندازه یه نگاه هم به عشقش خیانت نکرد. . .

سلامتی دختری که هیچی کم نذاشت. . .

سلامتی عشق پاکشون. . .

سلامتی اون همه خاطره ها و شیطنت هاو دیووونه بازی های زیر بارون 

قرار گذاشتن ها خیس شدن ها از سرما به خود لرزیدن ها. . .

سلامتی دوستی که زیراب پسرو به دروغ زد. . .

سلامتی دختری که حرف دوست مثل خواهرش رو باور کرد. . .

سلامتی دختری که بی خبر خطش خاموش شد. . .

سلامتی اون قسم ها اون دوست دارمهایی که هیچوقت تحویل داده نشد. . .

سلامتی پسری که هر چی قسم خورد خواهش کرد اثری نداشت. . .

سلامتی دختری که با چشم خیس به پسر گفت ازت بدم میاد. . .

سلامتی پسری که رفت خدمت تا زود برگرده و دلشو بدست بیاره بره خواستگاری. . .

سلامتی 21 ماه پست دادن ها و لحظه شماری ها دور بودن ها. . .

سلامتی روزی که پسر دعوت شدبه جشن عقد عشقش. . .

سلامتی اون شب. . .

سلامتی اون دوستایی که بخاطر حال پسر بغض داشتن 

اما پسر خندیدتا جشن خراب نشه. . . 

سلامتی اون خنده ی زوری. . . 

سلامتی عروسی که ماه شده بود. . .

سلامتی عاقدی که اومد. . .

سلامتی شناسنامه ها. . .

سلامتی بغض پسر. . .    سلامتی بار اول. . .

سلامتی بغض پسر. . .    سلامتی بار دوم. . .

سلامتی بغض پسر. . .   سلامتی بارآخر. . .

سلامتی پلاک زنجیری که پسر واسه زیر لفظی روز عقدش گرفت تو جیبش موند. . .

سلامتی زیر لفظی که یکی دیگه داد. . .

سلامتی پسری که هنوز امید داشت که به عشقش میرسه. . .

سلامتی اجازه بزرگترها. . .

سلامتی بله. . .

سلامتی بغض پسر. . .سلامتی چشم خیس دوستان. . .

سلامتی اون حلقه  که جایگزین حلقه پسر شد. . .

سلامتی ماشین عروس. . .

سلامتی سستی زانو. . .سلامتی سیاهی چشم. . .

سلامتی اون شب. . .

سلامتی پاکت سیگار و نخهایی که با نخ قبلی روشن شد. . .

سلامتی فرداش. . .

سلامتی مهمونی که دختر گرفت. . .

سلامتی دوستایی که جمع شدن. . .

سلامتی شب و روزایی که سخت گذشت. . .

سلامتی دوستی که به دختر گفت اون حرفو به دروغ گفت از رو حسادت. . .

سلامتی دختری که با تمام وجود گریه کرد. . .

سلامتی تیغی که تیز بود. . .سلامتی رگ دست. . .

سلامتی دختری که خودکشی کرد. . .

سلامتی لحظه ای که به پسر خبر دادن . . .

سلامتی ملاقات تو بیمارستان. . .

سلامتی اون 5 و 6 دقیقه ی تنها با دختر. . .

سلامتی اون چشمای نیمه باز خیس. . .

سلامتی شرم دختر. . .سلامتی صبر پسر. . .

سلامتی قسمهایی که پسر به دختر داد تا فراموش کنه که زندگیش خراب نشه. . .

سلامتی قسم جون پسر. . .

سلامتی قبول کردن دختر. . .

سلامتی لحظه خداحافظی. . .

سلامتی چشمای خیس. . .سلامتی یه عمر تنهایی. . .

سلامتی حرفایی که نمیشد گفت ولی یه متن شد. . .

سلامتی خنده هایی کودکی که توی راه بود. . .

سلامتی دختری که مادر شد. . .

سلامتی پسری که حسرت پدر بودن تا ابد به دلش موند. . .

سلامتی هق هق هایی که پست شد تا دلی آروم شه. . .

سلامتی امشب. . .

سلامتی همه ی عاشقایی که هر گز به عشقشون نرسیدن

واز دور نگران یکی یه دونه شون بودن و با بغض با سکوتشون گفتن آهای غریبه

این که دستش توی دستای تویه همه دنیای منه

خیلی مراقبش باش. . .



[ جمعه 22 آذر 1392 ] [ 12:36 ب.ظ ] [ حدیث ]

[ نظرات() ]


........

نبار باران

نبار لعنتی

امشب با دیگری بیرون است ! !

سرما میخورد . . .


لحظاتی زیر باران (20 عکس)



[ جمعه 22 آذر 1392 ] [ 12:27 ب.ظ ] [ حدیث ]

[ نظرات() ]


خدا جونم؟؟؟

خدا جونم؟؟

من به درک بذار خوشبخت بشه . . .

بذار روزاش رنگی بشن . . .

بذار لبش خندون بشه تو که میدونی وقتی میخنده چقدر خوشگل میشه . . . 

بخندونش . . . غصه هاشو ازش بگیر. . .

بذار صبح که از خواب بیدار میشه

زندگی واسش زیبا باشه . . .

بذار شب که میخوابه شکرت کنه به خاطر خوشبختیاش. . .

مواظبش باش هر وقت دلش گرفت بغلش کن. . .

از خدا بودنت کم نمیشه کاری کن تا خیلیا حسرت زندگیش رو بخورن. . .

هر کی رو که دوست داره بهش بده !

یادت باشه که طرف آدم خوبی باشه

اذیتش نکنه ! از گل کمتر واسش نگه . . .

اینقدر باهاش خوب باش تا هیچوقت بهت شک نکنه . . .

تا هیچ وقت فکر نکنه که نیستی . . .

کسی رو بهش بده تا حتما رسم عاشقی بلد باشه . . .

خدا جونم دیگه سفارش نمیکنم. . .فقط

جون تو جون اون . . .

آخه اون تمام زندگی من بوده. . .

من دوست داشتن و دلتنگی رو با اون یاد گرفتم. . .

پس مواظبش باش. . .



[ جمعه 22 آذر 1392 ] [ 12:24 ب.ظ ] [ حدیث ]

[ نظرات() ]


.: تعداد کل صفحات 10 :. [ ... ] [ 4 ] [ 5 ] [ 6 ] [ 7 ] [ 8 ] [ 9 ] [ 10 ]

شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات