دیدن نگـــین زندگیم بعد از 1 ماه دوری ...تو این روزای سخت زندگیم ، تنها چیزی که میتونست خوشحالم کنه ، دیدن نگین و بغل کردنش بود .
اینکه چی شد و چرا یه هو برنامه ها از دو طرف جور شد که همدیگه رو ببینیم ، بزاریم پای قسمت .
ساعت 4بعدازظهر کلاس داشتم ، اما به خاطر دیدن حتی 1 ساعت نگین ، صبح ساعت 7 بیدار شدم و حرکت کردم .
چقدر خوشگل شده بود... وقتی آفتاب به چشماش میخوره و رنگ چشماشو میبینم ، وااااای خدا دیوونه میشم و مثل دیوونه ها نگاش میکنم .
وقتی دستاشو رو دستم میزاره ، در حالیکه من پشت فرمونم... اینا کار یه دختر عادی نیست...
وقتی واردخونه میشیم و چنان بغلت میکنه که واقعا حس میکنی ، حس مالکیت داره ...
وقتی تو بغل هم از غم و غصه و عشق و شادی و هرچی که اتفاق افتاده حرف میزنیم و از خستگی این راه و دوری ، چشمامون خمار میشه و میخوایم بخوابیم...
میدونی نگین ، یه هفتس خوب نمیخوابم ، یه هفتس روحیه ی خوبی ندارم اما میخندم بی دلیل تا با انواع سوالا که (( پس چته پسر ؟؟ )) مواجه نشم .
امروز این خواب کنار تو شدیدا منو آروم کرد . هنوزم گرمای تنت دیوونم میکنه ، هنوزم این بوسه هایی که با رژ لبت ، حکم مارک مالکیت داره دیوونم میکنه ، هنوزم این کودکانه صحبت کردنت دیوونم میکنه . وای وای وای خدا به کجا میرویم ما ؟؟ مگه میشه دوری از عشق رو تحمل کرد ؟؟؟
چرا باید این دوری ها دوباره بعد ازچند ساعت شروع شه ؟؟ این بی انصافی نیست خدا ؟؟
وقت رفتن و جداییه دوباره که میشه ، کلافه میشم ، خسته میشم ، دوس دارم چشمامو ببندم و این چند ساعت شروع جدایی رو نبینم اما من کلافه تر از این حرفام که خوابم ببره .
خدایا من الان دارم این متن رو مینویسم و مادرم جلوی چشمامه . کمک کن این اشکایی که تو چشمام جمع شده ، این بغض لعنتی که گلومه مث خوره میخوره رو نبینـــه . خدایا چرا نوشته هام داره رنگ غم به خودش میگیره .
من عاشقانه منتظر دیدن تو هستم نگین . در غم دوریت میسوزم و میسازم اما نمیزارم دوری ما باعث شه ، بین دلمون جدایی ایجاد شه .
ارادتمند آقاتون آروین ( رضا )
چهارشنبه 1 مرداد 93