فریدون فروغی سبک کاملا متفاوت و منحصر به فردی را در موسیقی ایران پیش گرفت که خلاقانه بود و سریعا طرفداران زیادی را هم به سمت خود جلب نمود. کسی نمی داند که اگر خسرو هریتاش برای ترانه متن فیلم «آدمک» دنبال صدای تازه ای نمی رفت و با جوانی آشنا نمی شد که ترانه های ری چالز را در کلوب های شبانه می خواند،
آیا باز هم ممکن بود که ستاره اقبال فریدون فروغی از جای دیگری طلوع کند و او را از تقلید صدای یک خواننده غربی به مسیر تولید ترانه هایی بکشاند که بخشی از تاریخ موسیقی این دیار هستند؟!
صدای فریدون فروغی جوان اما آن قدر تاثیرگذار بود و اجرایش از ترانه های مدنظر خسرو هریتاش آن قدر تازه و با حس و حال بود که هریتاش پس از یک بار شنیدن صدای او، فروغی را پیش تورج شعبانخانی، آهنگساز جوان آن سال ها، فرستاد تا دو ترانه «آدمک» و «پروانه من» ساخته شود. ضبط این دو ترانه به پخش در فیلم «آدمک» خلاصه نشد.
این دو ترانه روی صفحه های 45 دور آن سال ها از مغازه های معتبر و به روز فروش موزیک تهران و شهرستان ها سر درآورد و خیلی زود با ذائقه نسل جوان آن سال ها گره خورد. این پیوند البته از سال 1350 تا امروز همچنان ادامه دارد و نسل های مختلفی با شنیدن صدا و موسیقی فریدون فروغی، ترجمان موسیقایی لحظات شخصی و تجربه های زیستی خود را باز می یابند.
سرنوشت فریدون فروغی و صدای او همیشه یادآور زنده یاد فرهاد مهراد است و برعکس صدای فرهاد مهراد و آثار موسیقایی اش بلافاصله یاد فریدون فروغی و ترانه های ماندگارش را در ذهن مخاطبان زنده می کند. آن سال ها که فروغی هنوز جوان بود و در ابتدای راه، خیلی ها با شنیدن همین دو ترانه به این احساس رسیدند
که او دارد کار فرهاد را در حوزه خوانندگی و تولید ترانه دنبال می کند، اما بعدها با انتشار ترانه هایی مثل «نماز» (یا نیاز) معلوم شد که این دو نفر در این قرابت دنیای ذهنی و عینی شان به هم، هرکدام مسیر خاص خود را در پیش گرفته اند.
فروغی این شانس را داشت که صدایش بر روی فیلم های جریان گریز آن سال ها مورد استفاده قرار بگیرد و همراه آهنگسازانی مثل تورج شعبانخانی و اسفندیار منفردزاده شود و روی شعرهایی کار کند که محصول ذهن خلاق شاعرانی بودند که هم حال و هوای جامعه را درک می کردند و هم قدم های تازه ای را در حوزه ترانه سرایی بر می داشتند تا به تعریف تازه ای از ترانه و پیوند آن به ابعاد مختلف زندگی مخاطبان خود دست بیایند.
زمان و زمانه ای که فریدون فروغی در آن زندگی می کرد، البته چندان سر سازگاری با او نداشت. او پیش از انقلاب چندصباحی ممنوع کار بود و بعد ازا نقلاب هم تا سال های پایانی عمر نتوانست فعالیتی بکند و در اوج خلاقیت مجبور شد به نواختن برای دل خودش و آموزش ساز و خوانندگی دل خوش سازد.
کارنامه کاری فریدون فروغی اگرچه مثل فرهاد مهراد کم حجم است، اما همین حجم کم طی چند دهه تکیه گاه و پناه نسل های مختلفی شده است که به دنبال نوع دیگری از موسیقی و احساسی بوده اند که بتواند همنشین غم و شادی لحظات مختلف زندگی شان باشد.
فروغی که پیش از انقلاب یک آلبوم کامل و چند ترانه ضبط کرده بود، پس از انقلاب و با پایان محدودیت هایش در سال های اولیه انقلاب چند اجرا داشت که یکی از آن ها را ضبط کرد و در قالب یک آلبوم روانه بازار کرد. آلبومی که در آن فروغی جدا از حس و حال اجتماعی و عاشقانه آثارش به سراغ اجرای ترانه های متفاوت تری رفت که ضمن نقد اجتماعی و ترجمه شرایط گذشته به زبان موسیقی، از شادی، شور و شوخ و شنگی خاصی بهره می برد.
یکی از این ترانه ها، «مشتی ماشاالله» بود که هنوز هم در فرم و اجرا تجربه تازه ای در موسیقی ایران محسوب می شود. ترانه «کوچه شهر دلم» یکی دیگر از تجربه های این خواننده بود که از کمال و غنای صدا و تکنیک او در نوازندگی و خوانندگی حکایت داشت.
جدا از نقشی که آهنگسازان و ترانه سرایان در شکل گیری موسیقی فریدون فروغی داشتند، جنس صدا و تکنیک خوانندگی او هم سهم به سزایی در موفقیت ها و تداوم حیات ترانه هایش داشت. او با تقلید از صدای ری چالز و سایر خوانندگان بلوز، اگرچه دست به تقلید لحن و تجربه های موسیقایی خوانندگانی از فرهنگ های مختلف می زد،
اما خواسته یا ناخواسته نوع دیگری از خواندن را تجربه می کرد که ربط چندانی با فضای موسیقایی آن سال های ایران نداشت. او به مرور صاحب صدایی شد که ضمن متفاوت بودن با صداهای آن سال ها، نوع بیان و تشخص هنری خودش را داشت. برای این صدا باید موسیقی مناسب تولید می شد و این اتفاق هم با حضور ترانه سراها و آهنگسازان مختلفی می افتاد که فروغی با آن ها کار می کرد.
اجرای او برای فیلم «تنگنا» و خواندن ترانه ای با همین عنوان بهترین مثال برای اثبات این موضوع است. او در ترانه «تنگنا»، کلمات ترانه را چه در قالب مصراع و بیت ها و چه در نوع تلفظ تک تک کلمات به گونه ای اجرا می کند که پیوند احساسی خاصی را بین کلام و آهنگ ایجاد می کند. فروغی درواقع خواننده ای نیست که با صدایش
(چه خوب و چه بد) فقط شعر را بر روی یک ملودی بخواند، او هنرمندی است که فراز و فرود کلمات و بار احساسی آن ها را اجرا می کند و در توالی، تکرار برخی از مصرع ها یا بیت ها به ترجمه ای موسیقایی از ترانه می رسد که در کنار آهنگ، بافت زیبایی را خلق می کند.
درواقع اگر بخواهیم از نشانه های هنرهای تجسمی برای توضیح کار او بهره بگیریم، او هنرمندی است (نقاش یا عکاس) که سوژه اش را می شناسد، با آن ارتباط برقرار می کند و از همه مهم تر می داند که برای ارائه یک تصویر زیبا جدا از تکنیک و رنگ و لعاب، به نور و نورپردازی خاص این سوژه نیاز دارد.
به گزارش پارس ناز درواقع او کلمات را می شناخت و می دانست که حالا باید در هنگام خواندن «دیگه دل با کسی نیست، دیگه فریادرسی نیست»، حس و حال موجود در این کلمات چگونه اجرا کند، کاری که حالا معمولا کمتر خواننده ای انجام می دهد. برای خواننده های امروزی ناله کردن در حین خواندن معمولا جای اجرای درست کلام و ترانه را در شکل های مختلف گرفته است!
فروغی که سال 1329 در تهران به دنیا آمده بود، سال 1380 با زندگی خداحافظی کرد. سکوت طولانی او اگرچه با اجرای ترانه ای برای یک فیلم («می تراود مهتاب» نیما یوشیج برای فیلم «دختری به نام تندر») شکست، اما این شکست سکوت دوام چندانی نداشت. او و صدایش انگار ستایشگر حزن بودند و شاید به همین خاطر نوایی که زندگی اش را شکل می داد یا تصویری که از آن برای نسل های بعدی می ساخت، نوایی محزون و تلخ بود.