در بی گذشت ایام و تطاول فصول پاییزی دیگر از دور پدید آمد و به عرصه
وجود پیوست؛ اگر چه که دیگر پاییز مثل گذشته باران ندارد و بی صدا تر از همیشه به
دیارم آمد.اما پاییز با تمام بی کسیهایت همچو گذشته باز تورا دوست دارم.
پاییز را دوست دارم به خاطر غریب و بی صدا آمدنش ؛
رنگ زرد زیبا و دیوانه کننده اش ؛ خش خش گوش نواز برگ هایش ؛ صدای نم نم باران های
عاشقانه اش ؛ پاییز را دوست دارم به خاطر رفتنش ؛ خیس شدن زیر بارانش !!!اگرچه تا حالا باران نیامده و چند سال است آسمان با زمین بر سر قهر
است اما من آرزو می کنم که امسال این قهر و کینه جای خود را به مهر ومحبت بدهد و
بارانی از آسمان رحمت حضرت دوست بر زمین جاری وساری شود.امسال من از جویبارم بی
نصیب ماندم و دیگر هرگز صدا و نجوای خوش لحنش را نخواهم شنید؛ امسال پاییزم را
بدون جویبار شروع کردم و این اولین چالش زندگیم بود و چه سخت و دشوار است که پاییز
بی جویبار بیاید و بدون او برود؛ آرام و بی صدا؛ غریب و نا آشنا.پاییز زیبا بیا و
تو شیونت را آغاز کن ؛ بیا و اندکی غم ببار؛ بیا و از آلامت برایم بگو؛ بیا و
رازهای یکسالی را که از تو دور بوده ام ؛برایم برخوان .پاییز بیا و...... تو تمام
دلتنگیهایت را برای من بازگو کن تا منم از غمهایم برایت بگویم ؛از بهار بی
جویبارم؛ از تابستان بی جویبارم؛ از پاییزی که بی جویبارم شروع شد و تو هم اندکی
برایم اشکهای بارانیت را بر زمین بیفشان.گویا سرنوشت من و پاییز سالهاست بهم گره
خورده است و گره چنان کورشده که هرگز نخواهد گسست.پاییز بیا و مگذار در این
تنهاییهایم ؛ تنهای تنها بمانم. بیا پاییز تا هردو برای هم زار بگرییم و آلام
همدیگر را بشوییم تو با بارانت و من با اشکهایم؛ تو با کوران گرد و خاک ومن با
باشیونهای بیصدایم. بیا پاییز که امسال خیلی دلتنگت شده ام؛ بیا پاییز. اگر قرار
شد امسال بارانی بر زمین ببارانی مرا فراموش نکن چون ماهاست منتظر تو و بارانهایت
هستم.
باران کمی آهسته تر ،
اینجا کسی در خانه نیست
من هستم و تنهایی و دردی که نامش زندگیست
شاهکارحضرت دوست در تابلوی کائنات هستی در پاییزی دیگر....
پاییز میآید
آری قاصدکها خبر آوردهاند...
پاییز خواهد آمد خشخش برگ ، عطر باران، بوی خاک...
پاییز خواهد آمد باید قشنگترین دفترهایم را درآورم؛
نوشتن حسهای تازه ، رنگ زرد ، رنگ نارنجی
احساس میکنم پاییز آسمان را به من نزدیکتر میکند
انگار هدیه میدهد یه بغل اندیشه ، یک بغل شعر ، یک بغل احساس
نمنم باران ، موسیقی باد...
گونهی گل انداخته از سرما...
حس دلتنگی… حس بیتابی...
حس عشقی که نمیدانم چیست؟!
عطش رفتن راه رویایی ، پر برگ خیس ، کوچ پاییزی...
آسمانش ابری ، پر امید ، پر از حس رسیدن به زمین ، پر از عشق...
و زمینی لبریز نیاز...
و رهایی از عطش تابستان
تار و پود پاییز
خوشهی گندم ، انتظار دشت ، میرسد وقت درو
و اناری که نگاهش به من است از حیاط ساکت مادربزرگ
زنگ امید بهاری در راه
ردپای تو ، ردپای من ، کوچه پس کوچه ، راه مدرسه
نغمهی گنجشک ، صبح پاییزی ، تب
خیس بارانم ، نفس باران غرق رویایم...
«نرگس همدانیان»
ادامه مطلب