[ یکشنبه 31 مرداد 1395 ] [ 12:28 ب.ظ ] [ مامان امیرعلی ] [ نظرات () ]
داشتیم می رفتیم خونه پدرم، كه شوهرم گفت این انگورها خیلی زرد شدن الان می چسبه واسه خوردن شیرین شیرین شدن...
یه یدفعه دیدم امیرعلی گفت : بابا چرا همه میوه ها فقط از درختها بوجود میان .....
مگه جا قحطیه.........
اصلا موندم چی بگم یه طرف خنده نمی ذاشت یه طرف هم سوالش منو تو فكر برد.
[ یکشنبه 31 مرداد 1395 ] [ 11:40 ق.ظ ] [ مامان امیرعلی ] [ نظرات () ]
نمی دونم از كجا شروع كنم............خیلی این روزا خسته شدم
دقیقا از 18 مردادماه ساعت فكر كنم ده صبح بود كه رئیس كارگزینی زنگ زد گفت آماده شود بریم استانداری......
منم رفتم ...
وای فرداشم كلا استانداری بودم ....ما ای چند رو ز تو سامانه ارتباطات مردم و دولت بودیم .
از روز 20مرداد تا 30 مرداد ماموریت داشتیم برای پاسخگویی به نامه های مردم در سفر ریاست محترم جمهوری و هیات همراه.
این چند روز خیلی خوب بود ...پای حرف دل مردم نشستن...انشااله كه مشكلات همه مردم حل بشه
علت نبودنم تو این مدت فقط همین بود كه بصورت كامل درگیر بودم از صبح ساعت7تا بعدازظهر ساعت4 بعدشم كه از خستگی نای بیدار موندن هم نداشتم
كلا از شدت خستگی وبی خوابی بیهوش می شدم .
قرار شده از نیروهای فعال تشكر ویژه بشه همراه با كادو ، منم یكی از نیروهای فعال بودم ...
خیلی از كلاسهامو نرفتم حتی نتونستم پسرم رو هم سر كلاسهاش ببرم.
تازه دو روز آخر كلا بدحال شده بودم ، واسه اینكه اینقدر كار زیاد بود كه ساعت غذام بهم ریخته بود.
اینقدر دوست داشتم امیرعلی رو ببرم سركار خودشم خیلی دوست داشت ، ولی باباش نذاشت می گفت اونجا خیلی كار داریت ،
بعدشم اونجا كه جای بچه نیست...
دوست داشتم از عكسهایی كه اونجا گرفته بودم بذارم فضای عالی داشت ولی خوب نمیشه،یعنی فكر كنم درست نباشه چون بیشتر گروهی هستن.....
یه خوبی دیگه ای هم كه اونجا داشت این بود كه تو شیفتهایی كه من بودم هر شیفت160نفر بود كه با خیلی آشنا شدم نمی گم با 160 نفر تو هر شیفت دوست شدم یا آشنا ولی با خیلی ها آشنا و دوست شدم كه خیلی خیلی خوشحالم...
فضای صمیمی اون محیط تمام سختی كار رو از جسمت بیرون می كرد.
دل نوشت1:
خیلی زیبا بود: یه استقبال عالی، یه حضور سبز از مردم استانم
دل نوشت2:
من عاشق ایرانم، ذره ذره ی خاك كشورم رو دوست دارم
همیشه جاودان بمانی ای ایران
[ یکشنبه 31 مرداد 1395 ] [ 08:15 ق.ظ ] [ مامان امیرعلی ] [ نظرات () ]
یه سلام اخر مردادی كه شایدخیلی گرم نباشه ولی سرد هم نیست به همه شما دوستان خوب
سلام
سلامی پر خوبی و خوشی و سلامتی برای همه شماها
.
.
.
.
كمی صمیمی،
و مهربان زندگی كنیم
كلبه ای كه
در ان مهربانی هست،
و ساكنینش می خندند.....
بهتر از كاخی است ،
كه مردمانش دلتنگ هستند....
[ یکشنبه 31 مرداد 1395 ] [ 08:08 ق.ظ ] [ مامان امیرعلی ] [ نظرات () ]
ما رفتیم سیتی سنتر قشم ، حقیقتا خیلی بزرگ و جالب بود.
تازه سفره های هفت سین خوشگلی هم اونجا بود.
امیرعلی رو بردم با یكی از مسجمه های بزرگی كه اونجا بود(دایناسور) عكس بندازه،
مامور اونجا اومد به من گفت خانم چرا بچه تون رو از زیر این طناب قرمز رد كردید داخل ، شما كه الحمداله می تونید بخونید :نوشته عبور از روبان قرمز ممنوعه.(تصویرش تو ادامه مطلب)
ما هم گفتیم ببخشید و امیرعلی رو زود آوردیم بیرون . من كه اصلا متوجه نشده بودم آخه هدفم گرفتن عكس بود.....
چندتا عكس دیگه با سفر هفت سین از امیرعلی گرفتم.
تازه امیرعلی همش با شیرینی زبونی خاصی می گفت مامان اینجا سیسی سنتره .
تابحال كه كنار دریا رفته بودیم ، خرچنگ ندیده بود اما اونجا خیلی خرچنگ داشت ، زیاد تو آب نمی رفت از خرچنگ ها می ترسید.
هنوزم كه هنوز هرجا كه می ریم كنار رودخونه یا دریا،همش میگه اینجا خرچنگ داره؟؟؟؟!!!!
حیفم اومد عكس های خوشگل پسرم رو نذارم.
[ دوشنبه 18 مرداد 1395 ] [ 12:25 ب.ظ ] [ مامان امیرعلی ] [ نظرات () ]
ما روزی كه خواستیم از قشم خارج شیم و بیام سمت بندرعباس، بعد از نهار از شهر زدیم بیرون و تاشب تو صف خروج از قشم بودیم خیلی شلوغ بود، اصلا به طرز باور نكردنی ما نزدیك به 5 تا 6 ساعت شاید هم بیشتر فقط تو صف خروج بودیم، تا اینكه با شناور اومدیم سمت بندر پل، شب شده بود . دیگه مجبور بودیم حتما بریم كه شب بندرعباس باشیم.
بالاخره رسیدیم بندرعباس ، من برای اولین بار رفتم بندرعباس ، تابحال نرفته بودم، شهرشون خیلی زیبا و تمیز بود و فقط تنها مشكلی كه داشت هوای گرمش بود كه واقعا تو فروردین اینقدر هوا اونجا گرم بود كه من مونده بودم اینا توی مردادماه چی می كشن.
امیرعلی خیلی گرسنش شده بود همش می گفت اول غذا، البته باباش هم زودتر از اون می گفت.
رفتیم تو یه رستوران خیلی رستوران تر و تمیز و بقول بعضیها باكلاس بود.
ولی بندرعباس با این وجود كه اونجا خواننده داشت و خیلی زیبا می خوند تازه تر و تمیز با سرویس دهی عالی ، غذا هم عالی بود.
بجز هزینه غذا كه فرق زیادی با رستوران های دیگه نداشت هیچ هزینه اضافی نگرفتند.
اسمش رستوران فانوس بود من كه خیلی خیلی ازش راضی بودم.
بعد از اون سفر تابحال امیرعلی كه اصلا گوشت (مرغ و قرمز) نمی خورد. عاشق جوجه كباب شد.
تازه تا هوس جوجه كباب میكنه ، میگه بریم رستوران.
(اصلا میگه مامان شما كباب شما مثل جوجه اونا نیست)
ادامه مطلب یادت نره
[ دوشنبه 18 مرداد 1395 ] [ 11:48 ق.ظ ] [ مامان امیرعلی ] [ نظرات () ]
همه آدم ها برا خودشون یك چیز یواشكی دارند؛
یك اتفاق یواشكی
یا یك حس یواشكی،
یك آدم یواشكی
و شاید هم یك عشق یواشكی،
شما جزء كدوم گروه هستید؟؟؟؟؟؟؟؟؟
[ شنبه 16 مرداد 1395 ] [ 08:38 ق.ظ ] [ مامان امیرعلی ] [ نظرات () ]
اصلا تمام كلمات از ذهنم می پره
نمی تونم اونی كه می خوام رو بنویسم
اصلا ذهنم توانایی یاری رو نداره
فقط و فقط و فقط
خدایا شكرت
خدایا شكرت
خدایا شكرت
[ شنبه 16 مرداد 1395 ] [ 08:30 ق.ظ ] [ مامان امیرعلی ] [ نظرات () ]
روز دختر (روز میلاد حضرت فاطمه معصومه(س)) مبارك.
من امروز یه سری به وبلاگ یكی از دوستان زدم،دیدم ای وای روز دختره و ما یادمون رفته............
البته من هدفم كپی برداری هم نبوده ها .............. واسه همین اینم یه مدل جدیده تبریك
حیفم اومد این روز رو به دوستان و خواهرای گلم تبریك نگم؟!!
پس از همین جا این روز رو به تمامی دختران ایران زمین
خصوصاً
دخترگل آقای داداشی
پسته جون
مریم خانم جون
رها جون
حدیث جون
سونیا جون
باران جون
زهرا جون
بهاره جون
فاطمه جان
سیده خانم جون
ساجده جون
لیلی جون
پریناز جون
یلدا جون
عسل بانو جون
و....
و همچنین
مهشید و مهسا دخترهای برادرم
شیوا وساناز و ستایش دخترهای برادر شوهرام
و
بویژه
عروس آینده م
تبریك و تهنیت و شادباش می گم
انشااله لحظه لحظه های زندگیتون پر از شادی ، خوشی ،سلامتی ، خوشبختی و تندرستی باشه.
[ چهارشنبه 13 مرداد 1395 ] [ 10:55 ق.ظ ] [ مامان امیرعلی ] [ نظرات () ]
آخرین مطالب