وفاداری
آیا می دانستید:

وفاداری یك زن ،زمانی معلوم می شود كه مردش هیچ نداشته باشد

و وفاداری یه مرد زمانی معلوم می شود كه همه چیز داشته باشد



عین واقعیته مگه نه

[ چهارشنبه 11 اسفند 1395 ] [ 01:45 ب.ظ ] [ مامان امیرعلی ] [ نظرات () ]
یه دعا
خدایا
به رحمت امروز و ایام فاطمیه
خودت نگهدار
همه مادرها باش
تا كه حال  و هوای هیچ خانه ای
زمستانی و سرد نگردد.

الهی آمین

[ چهارشنبه 11 اسفند 1395 ] [ 01:42 ب.ظ ] [ مامان امیرعلی ] [ نظرات () ]
مطلب رمز دار : این روزا........
این مطلب رمزدار است، جهت مشاهده باید کلمه رمز این مطلب را وارد کنید.

[ شنبه 16 بهمن 1395 ] [ 12:41 ب.ظ ] [ مامان امیرعلی ] [ نظرات () ]
یهویی........

همیشه و در همه حال:


صلوات

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم





[ دوشنبه 4 بهمن 1395 ] [ 10:34 ق.ظ ] [ مامان امیرعلی ] [ نظرات () ]
حرف این روزا..........

زنده را تا زنده است باید به فریادش رسید
                         ورنه بر سنگ مزارش آب پاشیدن چه سود
  گر نرفتی خانه ش تا زنده بود
                         خانه صاحب عزا تا صبح خوابیدن چه سود؟


[ دوشنبه 4 بهمن 1395 ] [ 10:29 ق.ظ ] [ مامان امیرعلی ] [ نظرات () ]
عجب رسمیه رسم زمونه
18 دی ماه 1395

عجب روزی بود .........

هنوز هم كه هنوزه تقویم رو كه نگاه می كنم اشك تو چشمام جا نمیشه.....
تقریبا ساعت 11 شب بود شاید هم از 11 گذشته بود نمی دونم خودم اونقدر بدحال بودم كه ساعت یادم رو نیست...
فقط یه تلفن به مامانم و تغییر حال و هوای اون باعث شد بفهمم اتفاق بدی افتاده....
و  متوجه شدم اون تماس از طرف شوهرم بوده و اینكه پدر شوهرم (حاج سید موسی) دنیا رو برای همیشه ترك كرده......
ترك كرده
ترك كرده
وچه دردناكه ،لحظه وداع از پدرشوهری كه تو این چندسالی كه من ازدواج كردم بجز خوبی و دلسوزی و مهربونی چیزی ازش ندیدم..
شوهرم تنها تو بیمارستان پیشش بود و برای اكوی قلب آماده ش كرده بود و اونو به اتاق برده بود و بعد از چند دقیقه متوجه شد كه دیگه ...............( كلا از جمعه بعدازظهر تا شنبه شب بستری بود و چه زود با این دنیا وداع كرد)
می دونید من این وسط حتی از خ ش و بقیه هم عروسهام بیشتر درد می كشم ...می دونید چرا .....چون  خونه (مرحوم حاج سید موسی) روبروی خونه ماست و ما هم همسایه بودیم و اون كوچه و اون خونه و .... همش یاد و خاطر اون رو برام زنده می كنه....
چه آسون و چه زود پر كشیدی
چه زود رخت بر بستی و رفتی
پر از بغضم پر از
فریاد 
پر از دردم پر از گریه


خدایش بیامرزد.........

پی نوشت 1:
عجب رسمیه رسم زمونه
قصه برگ و باد خزونه
میرن آدما از اونا فقط
خاطره هاشون به جا میمونه

پی نوشت 2:
این روزها واقعا متوجه این جمله شدم كه:
آدم ها به اندازه غم هایشان پیر می شوند، نه به اندازه سن شان





[ دوشنبه 4 بهمن 1395 ] [ 09:59 ق.ظ ] [ مامان امیرعلی ] [ نظرات () ]
مطلب رمز دار : خاطرات خیس اواخر آبان ماه (زیباترین خاطره كه زیباییش در دی ماه ماندنی نبود)
این مطلب رمزدار است، جهت مشاهده باید کلمه رمز این مطلب را وارد کنید.

[ یکشنبه 3 بهمن 1395 ] [ 12:11 ب.ظ ] [ مامان امیرعلی ] [ نظرات () ]
خاطرات خیس آذرماه

تو محل كار جدید(اونجا كه برای مدتی ماموریتی رفته بودم)بعد از یه مدتی بود كه پسر خواهرم آبله مرغون گرفت
و با توجه به اینكه من خیلی مواظب بودم كه جایی كه اونا هستن امیرعلی حضور نداشته باشه ..ولی خوب امیرعلی هم آبله مرغون گرفت و با كمك مامانم با توصیه به دادن خاكشیر و حمام زیاد و ... امیرعلی الحمداله بعد از یك هفته خوب شد و تونست سر كلاس درسش حاضر بشه .
تو اون مدت خوبیش به این بود چند روز تعطیلات بود فكر كنم آخرای ماه صفر بود ....
من تو این مدتی كلا كم درگیر كارای پایان نامه م هستم . اینقدر كار با هم ریخت رو سرم كه نمی دونستم چیكار كنم
حداقل اگه تو محل كار خودم بودم وقت برای سرچ مقاله و كارای پایان نامه داشتم.
اما اونجا نه تنها وقت نبود اینتر نت هم نبود . تازه خیلی خسته می شدم .

هم بخاطر كار زیاد بیرون هم كارای زیاد تو خونه......................

البته خوبیش به این بود كه امیرعلی از دست آبله مرغون راحت شد.
البته  می گن بچه تو كوچیكی كه بگیره خیلی راحتتره تا بزرگ بشه.

پی نوشت:
خدایا بخاطر همه چیز شكرت
 

[ یکشنبه 3 بهمن 1395 ] [ 12:04 ب.ظ ] [ مامان امیرعلی ] [ نظرات () ]
خاطرات خیس آبان ماه
سلام و صد سلام به روی ماهه همه دوستای خوبم

تو این مدتی كه نبودم
چی شد و چی گذشت

اول از همه بعد از اینكه گچ پامو در آوردم و از دستش راحت شدم....
هنوز یه كمی درد داشتم كه بهم گفتند باید برم ماموریت اداری برای مدت زیادی ...
البته از این اداره به یه اداره دیگه .....
درست یادم نیست ولی احتمالا از اواسط آبان ماه تا 28 آذرماه ماموریت اداری بودم
اونجا كه بودم نه اینترنت داشت نه هیچی
فقط و فقط كار بود و كار
بعضی مواقع با گوشیم می اومدم به دوستان سر می زدم....
شاید برای خیلی ها پیغام نمی ذاشتم اما مطمئن باشید من به اكثر دوستان سر زدم و جویای احوال بودم
اونجا از ساعت 8 صبح تا 2بعدازظهر باید مدام كار می كردیم و شاید بعضی مواقع كه مشكلی ایجاد می شد یا
تعداد زیاد بود بهمون استراحت می دادن.
خوبی اونجا به این بود كه اكثر كاركنان خانم بود و ما راحت بودیم
خیلی خانمهای خوبی بودن ، خوش رفتار و خوش برخورد............
تو این مدتی اونجا بودم خیلی سرم شلوغ بود واسه همین هر وقت به خونه می رسیدم كلا درگیر كار كردن تو خونه یا خواب بودم....
ونتونستم برای وبلاگم زیاد فعال باشم ..............

پی نوشت1:
دلم برای وبلاگم خیلی تنگیده بود.
پی نوشت 2:
من چه حضور فعال داشته باشم چه نه ، همیشه و در همه حال برای همه آرزوی خوشبختی و سلامتی دارم.

[ یکشنبه 3 بهمن 1395 ] [ 11:55 ق.ظ ] [ مامان امیرعلی ] [ نظرات () ]
آخرین مطالب
صفحات وب

شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات