اگر همه ما تنها در حد اینكه در میوه فروشی
میوه های خراب را كنار می زنیم،
تازه ها و سالمترها را جدا می كنیم،
افكار منفی را كنار می زدیم
وفقط افكار زیبا، رنگارنگ، سالم
و هر آنچه كه انرژی بخش است را به ذهن خود راه می دادیم،
هر روزمان پر از هیجان،
دلهایمان پر از شكوفه امید
ومعجزه ها مانند باران بر سرمان می ریختند.
زندگیتان سرشار از سلامتی، هیجان و امید
[ یکشنبه 14 شهریور 1395 ] [ 08:39 ق.ظ ] [ مامان امیرعلی ] [ نظرات () ]
چند روز پیش رفته بودم مدرسه امیرعلی برای كارهای قبل از سنجش كه مدیر مدرسه ش بهم گفت كه یه خانمی اینجا بود و هی به شوخی می گفت امیرعلی رو اخراج كنیت تا دختر منو بیارم ثبت نام كنم(مدرسه امیرعلی دخترانه است فقط پیش دبستانیش پسرونه هم هست)
منم با مشخصاتی كه داد متوجه شدم دختر عموی شوهرم (خواهر هم عروسم)میشه ....
بهش گفتم اون خانم قبلا دخترشو ثبت نام كرده بود چطور هنوز كاراشو انجام نداده، مدیر مدرسه گفت كه نه اصلا ثبت نام نكرده.
دو روز بعدش هم عروسم تماس گرفت و گفت كه خواهرش كارم داره ولی گوشیش یكطرفه است و شماره شو داد كه باهاش تماس بگیرم.
ماهم زنگ زدیم ولی قبلش به هم عروسم گفت احتمال زیاد برای پیش دبستانی كارم داره. وقتی شروع كردیم به صحبت كردن تو تمام صحبتاش متوجه شدم كه منظورش اینه كه امیرعلی رو ببرم یه جای دیگه ثبت نام كنم تا اون دخترشو اونجا ثبت نام كنه (پیش دبستانی كه امیرعلی رو ثبت نام كردم خیلی پیشرفته و تر وتمیزه).
اصلا یه صحبتایی كردن مث اینكه من باعث شدم دخترشون رو اونجا ثبت نام نكنن حتی می گفتن كه دختر من تو نام نویسی جلوتر از پسر شماست و می تونم پیگیری كنم ولی گفتم به شما بگم اونجا دخترونه است پسرتون رو نبرین رو رفتار اجتماعیش تاثیر داره.
منم گفتم مهم نیست دختر یا پسر ،چون الان پسرم كلاس كونگ فو و اسكیت و قران و... هم دخترونه است هم پسرونه.
بعدشم من اصلا امیرعلی رو نام نویسی نكردم ،من از طریق رابطه خانوادگی پسرم رو بردم.
خدایا خودت كمكم كن، من كه كلا موندم .(می خوان به زور هم كه شده حرف، حرف اونا باشه)
همیشه باید خدا رو شكر كنیم و بگیم خدایا ما كه تو كار بنده هات موندیم.خداجون خودت تنهامون نذار.
[ شنبه 13 شهریور 1395 ] [ 01:13 ب.ظ ] [ مامان امیرعلی ] [ نظرات () ]
الان كه رفتم به وبلاگ دوستم نگین دنیای بارونی سر زدم، مطلبی كه ایشون نوشته بود یه خاطره رو برام یادآوری كردكه:
ایشون در مورد نوع سوالات كه پرسیده می شه گفته بودن كه چرا سوالات مون رو بد می پرسیم كه باعث رنجش بشه؟
چرا؟
چرا؟
چرا؟
موقع خوندمش یادم اومد یه شب عید خونمون مهمون داشتم مهمونا كه اومدن خونه سه تا خانواده بودن ، كه موقع ورودشون به خونمون دیدن فرشای خونمون عوض شده من واسه عید عوض كرده بودم، شروع كردن به سوال پرسیدن كه فرشاتون كی خریدن و چند خریدن و از كجا خریدینو... نقد یا اقساطی و....
ما هم جواب دادیم اولش شوهرم سر به سرشون می ذاشت و می گفت كه از تهران خریدیم تازه برامون آوردن و... ولی خوب بعدش بهشون گفتیم ... در مورد چیدمان خونه و اتاق بچم وحتی اینكه چرا پسرم شب غذا می خوره هزارتاسوال عجیب و غریب پرسیدن؟؟
می گذره یه ساعتی بعدش من از یكی از خانما سوال پرسیدم چه انگشتر خوشگلی مباركتون باشه خیلی رو انگشتون قشنگه تازه خریدین؟؟!!
سوال به این خوبی من پرسیدم .....
شاید باورتون نشه همین سه تا خانم كه تا چند دقیقه پیش در مورد فرش و... این همه سوال پرسیدن و من با روی باز جواب دادم.
درمیارن یكی یكی می گن والا تو خوب متوجه این انگشتر شدی(تقریبا شبیه عكس پایین ولی نگین بزرگتر داشت)
اگه ما بودیم اصلا متوجه نمی شدیم چون اصلا اهل نگاه كردن و سوال پرسیدن و اینجور چیزا نیستیم؟؟؟!!!
من یكی كلا موندم آخه خدای من اینا كه چند دقیقه پیش كل زندگی منو بردن زیر سوال، الان
ولی اگر نه به حرمت مهمون بودنش بود جوابشون رو حتما می دادم .
یعنی واقعا انگشتر به این بزرگی دیدنش چشم عقابی می خواست.
[ چهارشنبه 10 شهریور 1395 ] [ 09:39 ق.ظ ] [ مامان امیرعلی ] [ نظرات () ]
این چند روز كلا كار من شده از صبح تا ساعت 2/5 سركارم تا برم نهار بخورم و جمع كنم میشه3/5 و بعدشم تا 11شب امیرعلی كلاس داره و من هم كلا درگیرم......
خیلی خسته شدم ولی خوشحالم كه تا هفته دیگه كلاساش تمومه.
ساعت نزدیك 8 بود رفتیم پیست اسكیت ،امیرعلی هم طبق معمول هر چیزی رو كه دوست نداره اون لحظه انجام بده شروع به نق زدن می كنه ، هی همش می گفت من خستمه من حال ندارم ولم كن الان میگه اینكار رو بكن الان تمرین می ده، دیدم داره رو اعصاب راه می ره و منم كه كلا حال خودم رو هم نداشتم اومدم و باكلی التماس نازش رو خریدم كه تو قهرمانی،بهترینی و..... هزار و یك تعریف دیگه تا شروع كرد به تمرین كردن و بعد از اون خیلی تشنه م شده بود . بهش گفتم می رم از مغازه نوشیدنی و .. می خرم و میام ...
رفتم و ناخوداگاه یه hype برداشتم قبلا دیدم می گفتن كه انرژی زاست ولی خوب من زیاد اعتقادی به این چیزا نداشتم ....
امیرعلی اولش گفت نمی خوره ولی بعد از چند دقیقه شروع كرد به خوردن نوشیدنی یه مقداری خورد و رفت تمرین...
اون موقع بودن كه دیدم تمریناتش رو انجام میده ،دیگه هر دقیقه نمیاد بگه خستمه و اینجور چیزا...
با اجازه تون با زور و التماس و خواهش ما اون رو بردیم خونه
بعدش خودم كه اصلا نای سرپا وایستادن رو نداشتم ، شروع كردم به شستن ظرفا و غذا درست كردن و ...
دیگه سرتون رو درد نیارم اون لحظه بود كه فهمیدم واقعا انرژی زا بوده و ما نمی دونستیم....
هم امیرعلی ها انرژی بیشتری بدست آورد برای بازی ،هم ما اون شب كل كار خونه رو انجام دادیم.
اینم یه نتیجه گیری خوب
حالا دیگه قرار گذاشتم هر موقع دیدم حال ندارم برم یه انرژی زا بخورم تا حداقل به كارام برسم....
[ چهارشنبه 10 شهریور 1395 ] [ 08:07 ق.ظ ] [ مامان امیرعلی ] [ نظرات () ]
وقتی وجود خدا باورت بشه
خدا یه نقطه می ذاره،
زیر "باورت " و
"یاورت" می شه
[ سه شنبه 9 شهریور 1395 ] [ 07:42 ق.ظ ] [ مامان امیرعلی ] [ نظرات () ]
اگر می خواهی محال ترین اتفاق زندگیت رخ بدهد...........
باور محال بودنش را عوض كن........
[ سه شنبه 9 شهریور 1395 ] [ 07:40 ق.ظ ] [ مامان امیرعلی ] [ نظرات () ]
جایی كه برای كرم ابریشم آخر دنیاست،
پروانه به دنیا می آید.
پس در انتظار روزهای خوب آینده باشید....
[ شنبه 6 شهریور 1395 ] [ 09:23 ق.ظ ] [ مامان امیرعلی ] [ نظرات () ]
این مطلب رمزدار است، جهت مشاهده باید کلمه رمز این مطلب را وارد کنید.
[ شنبه 6 شهریور 1395 ] [ 09:09 ق.ظ ] [ مامان امیرعلی ] [ نظرات () ]
برای هم وقت بذارین ما در قبال سر رفتن
حوصله كسانی كه دوستشون داریم مسئولیم
[ دوشنبه 1 شهریور 1395 ] [ 12:27 ب.ظ ] [ مامان امیرعلی ] [ نظرات () ]
آخرین مطالب