یووووهوووو...

جمعه 19 اردیبهشت 1399 | 02:20 ق.ظ

سلام سلاااامممم
سلام سلاااااااام
همگیییییی سلاااااااامممم
"روح مرحوم هایده در آن دنیا میلرزد..."
چطور مطورین رفقااا؟
روزه داری خوش میگذره؟؟؟
این روزا خوابم بهم ریخته شدیییدددددددد.
یعنی اینجوریه که بیدار میمونم تا ساعت 7-8، بعدش میخوابم تاااااا ساعت 6-7 که
 بلند میشم نماز میخونم و منتظر میشم اذان مغرب بگه.
 و همینجور این روند تکرار میشه.
آره دیگه، ماه رمضونه و واقعا مقل سالای قبل کاریش نمیشه کرد.
بد نمیگذره ها، اتفاقا خیلی خوبس،
 البته اگه بیدار کردن خانواده واسه سحری و 
فاکتور بگیریم (لعنتیا خرس قطبی پیششون لنگ میندازه-________-)
اینترنت منم که صبانست، یعنی از ساعت 6 صبه تا 12 ظهر.
تا میام فیلمامو دانلود کنم و یکم بازی کنم و اینستا و تلگرام و واتساپ و... رو چک کنم،
زرتی یا شارژ تبلتم تموم میشه یا شارژ خودمو مغزم/:
واسه همین اصلا حال پست گذاشتن نبود.
اما الان نم چرا، چه فرجی شده دستم رفت به نوشتن پست...
خب خب،
اسم فیلم کره ای اومدشXD
اینروزا رگ کی درامریم زده بااالااا شدییییددد.
طوری که تو این چند روزی که نبودم دو تا سریال کره ای رو تموم کردمD=
اولیش یک ادیسه کره ای بود که 20 قسمته یه ساعته داشت،
دومیشم تو فوق العاده ای بود که 32 قسمته نیم ساعته بودش.
آه.
هر چه از این دو سریال بگویم کم است.
هر دو شون عالیییییییییی بودن لنتی عالییییییی.
مطمئنا برای هر دوشون یه پست اختصاصی میزارم.
البته یه شونصد سال دیگه/: چون قبلشون یه عالمه سریال دیگه دیدم که اونام اگه
 معرفی کاملشون نکنم شب نمیتونم آرام سر به بالین بزارم.
فک کنم همه رو توی یه پست خلاصه کنم و خلاص،
و فکر کنم این پست یکی از طولانی ترین پست های تاریخ بشه-______-


راستی یه خبر خوب.
کم کم دارم داستان ناستاکا رو سر هم میارم و تیکه های پازلش رو توی ذهنم کنار هم میچینم.
حتی تا الان یه شیش-هفت صفحه هم از داستان و نوشتم.
اگه این حساسیت و وسواس لعنتی رو کنار بزارم، فکر کنم همین نزدیکیا قرار باشه اولین قسمتش و بزارم تو وب.
میدونید مشکل اصلی من با داستان قدرت ناستاکا یعنی همون چیزی که میتونست با چشم چپش ببینه بود.
خیلی خیلی فکر کردم که یه چیز خفن و غیر کلیشه ای به ذهن معیوبم برسه اما نشد که نشد.
هنوزم درست حسابی رو این موضوع فکر نکردم و فعلا خداروشکر این اولاش زیاد این مورد و درگیر خودش نمیکنه.
مشکل دیگه این بودش صحنه ها خیلی بی روح بودن، درسته این بی روح بودن با خود ناستاکا میسازه اما به دل من نمینشست.
شاید اگه یکم بیشتر بنویسم و برسه به جا های هیجانیش بهتر بشه، یعنی امیدوارم که بهتر بشه.

اینروزا درگیر یه بازیه خفن شدم به اسم shadow fight 3.
گرافیکش وحشتناک خوبسسس ولی یکم هنگه که اونم به خاطر تبلت قدیمیم و اندروید کمشه.

این هم بنده هستم.
ناستاکا، لیول پنج.
 فکر نکنین چون لیول پنجم تازه کارماااا.
این لیول پنج خودش کلی زحمت و عرق ریختن و تا چند روز انگشت پوکیدگی برام داشته-_____-

الانم به خاطر اینکه قدرتم زیاد شده توی دوئلش راحت برنده میشم و کلی کارت و سکه به جیب میزنم.
ولی هنوزم مرحله های اصلیش سخت اندر سختن.
مثل این یارو...
لعنتی میبینین چقدر کم مونده بود تا دخلش و بیارممم؟؟؟ X(
البته بعدش رفتم پول و شادو انرژی گرفتم و زره و چوبمو قوی کردم،
بعدشم رفتم به پیشوازش و همونطور که تو اسکرین شات میبینین پوزش و به خاک مالیدمD=
دیگه نپرسیدم که چطوری وسط بازی اسکرین گرفتم که خدا داند-_____-

هعی، یادش بخیر.
 یکیشون و داشتم یه ساعت تموم بازی میکردم تا ببرمش،
در آن واحد ینی پدرممممم در اومد-________-'
یادمه داشتمم با اون مو زرد وشیه تو اون عکسه اول بازیش میجنگیدم.

اینم حالت شدو بازی که خیلی خفنه*-*
زرتی با یه حرکت طرف و به قهقرا میبرهXD
تو کل جنگم با آدما همش در حال دعا کردنم که سریع تر اون چیز آبیه پر و حالت شدوم فعال بشه.

اینم یه اسکرین از صفحه اصلی بازیه.
اونجا هم که میبینید نوشته INSANE یعنی ر*یدی آب قطعه،
 خودتو بکشیم نمیتونی این مرحله رو ببری-_____-
باید اینقدر خودمو قوی کنم تا این INSANE تبدیل بشه به HARD تا بعدش بتونم کلی جون بکنم و ببرمش/:

پ.ن:نمیدونم چرا اینقدر عکس اول پست که عکس پرفایل اینستامم هست رو شدیدا میدوستم:>





سری به هنرات دست من*^*

چهارشنبه 3 اردیبهشت 1399 | 10:17 ق.ظ

Well my heart is gold and"
"...my hands are cold

~Halsey~


تو اینروزایی که نبودم، تا تقی به توقی میخورد شروع میکردم نقاشی کردن.
چه توی تبلت، چه توی دفتر نقاشیم.
اگه یه روزش و نقاشی نمیکردم حالم بد میشد واسه همین اینقدر روی هم تلنبار شدن.
فعلا میخوام گرافیکی هایی رو بزارم که توشون یه داستان مخفی کردم، بعدش توی یه پست دیگه اونایی که تو دفتر کشیدمو بقیه گرافیکی ها رو میزارم.
میخواستم همه رو بچپونم تو این پست ولی نم چرا حیفم میومد/:

پ.ن:از اون طرف دارن تو گروه درسی هی پیام میدن و من اینجا دارم پست میزارم...
این زنگم زنگ عربیه:||||||
به نظرم باید اسم کتاب و از "عربی، زبان قرآن" به "عربی، زبانی که نازنین ازش هیچی نمیفهمد"
تغییر بدن-_______-





مپزکپجحتححپبترپح7خکپسک9ممتمننتح

سه شنبه 2 اردیبهشت 1399 | 04:40 ب.ظ

وااای خدا یعنی وقتی این پیام میاد دلم میخواد میهن بلاگ و بزنم لت و پاررررر کنمممممممم
نتپحختحخرکنثخشورمحخشحخمسقپحختپحخیثصرتپحبخقتپنخ
امیدوارم زود تر درست شه وگرنه خودمو داااار میزنمممممم
بیشعور هی م*یرینه به کارام-__________-
اه