بگذار تا بگرییم چون ابر در بهاران / کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران
هر کو شراب فرقت روزی چشیده باشد / داند که سخت باشد قطع امید واران
با ساربان بگویید احوال آبِ چشمم / تا بر شتر نبندد ممل به روز باران
بگذاشتند ما را در دیده آب حسرت / گریان چو در قیامت چشمِ گناهکاران
ای صبح شب نشینان ! جانم به طاقت آمد / از بس که دیر ماندی چون شامِ روزه داران
چندین که بر شمردم از ماجرای عشقت / اندوه دل نگفتم الّا یکی از هزاران
سعدی! به روزگاران مِهری نشسته در دل / بیرون نمی توان کرد الّا به روزگاران
چندت کنم حکایت؟ شرح این قَدَر کفایت / باقی نمی توان گفت الّا به غمگساران
.....................................................................................................................................
1. هر کو: هر که او 2. فرقت: جدایی 3. قطع: دل کندن 4. محمل: کجاوه، آنچه در آن کسی یا چیزی را حمل می کنند. 5. دیده: چشم 6. به طاقت آمد: بی طاقت شد، طاقتش تمام شد 7. الّا: به جز، مگر 8. چندت: چقدر برای تو 9. غمگسار: غمخوار
....................................................................................................................................
شعر از: سعدی
:: مرتبط با:
ادبیات فارسی ,
اطلاعات عمومی ,
علمی ,
:: برچسبها:
سعدی ,
شعر ,
اشعار زیبا ,
اشعار سعدی ,
شاعر ,
شاعران ایران ,
سعدیا ,
:: لینک های مرتبط:
شعری زیبا از پروین اعتصامی ,