قــصـه هـای ( طــنـزِ ) شــیـر و عـسـل درباره وبلاگ مطالب اخیر
آرشیو وبلاگ نویسندگان آمار وبلاگ
جمعه 24 مرداد 1399 :: نویسنده : صــادق امــیـن
436 - تنبلی
عجیب ملا نصر الدین ملا و زنش به خاطر بستان درب خانه نزاع کرده قرار گذاشتند هر کس اول حرف بزند این کار را به عهده او بگذارند. اتفاقا گدائی دست بدر خانه زد و چون آنرا باز دید وارد خانه شد. ملا و زنش را دید که سر سفره غذا هستند. ولی تعجب کرد که او را دیدند اما هیچ چیزی نگفتند. پس نزدیک آنها رفته سر سفره نشسته و مشغول غذا خوردن شد. باز هم زن و شوهر چیزی نگفتند. گدا که این موضوع را دید پس از سیر شدن به عنوان تمسخر قطعه استخوانی برداشته با ریسمان به گردن ملا آویخت و رفت. در این بین سگی وارد خانه شده استخوان را بر گردن ملا دیده به طرف آن پرید و به دندان گرفته خواست بیرون ببرد. ملا هم که بند استخوان مثل افسار به گردنش آویخته بود از ترس اینکه مبادا حرف بزند مجبور شد دنبال سگ برود و در وقتی که از درب خانه بیرون می رفت ناگهان زنش فریاد زد: از شنیدن این حرف ملا جانی گرفته اول سگ را زده بیرون کرد و بعد برگشته به زنش گفت: بلند شو خودت درب را بسته کن و بعد از این مرا در این باب به زحمت مینداز نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : |
||