قــصـه هـای ( طــنـزِ ) شــیـر و عـسـل درباره وبلاگ مطالب اخیر
آرشیو وبلاگ نویسندگان آمار وبلاگ
جمعه 27 دی 1398 :: نویسنده : صــادق امــیـن
410 - شعر
شناسی ملا نصر الدین امیر شهر قصیده ای گفت و به ملا خواند. ملا گفت: خوب نیست. امیر رنجیده شده ملا را حبس کرد. یک شب و روز او را گرسنه نگاهداشت. موقع دیگر امیر قصیده ای برایش خوانده تصدیق خواست. ملا جواب نداده برخاست. امیر پرسید: کجا میروی؟ ملا گفت: زندان
نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : جمعه 27 دی 1398 :: نویسنده : صــادق امــیـن
409 - حلوا و ملا نصر الدین
روزی ملا از دکان حلوا فروشی عبور میکرد. در خود میل زیادی به خوردن حلوا احساس کرد. در حالیکه دیناری در جیبش نبود بی پروا وارد دکان شده شروع به خورن نمود. حلوا فروش از ملا مطالبه پول کرد. ملا اعتنا ننمود. صاحب دکان چماق کشیده شروع به زدن ملا نمود. ملا در اثنای لت خوردن به شتاب مشغول خوردن بود و خندان میگفت: عجب شهر خوبی است و چه مردم مهربانی دارد که غریبان را به ضرب چماق به خوردن مجبور میکنند
نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : جمعه 27 دی 1398 :: نویسنده : صــادق امــیـن
408 - ثبوت
حماقت ، ملا نصر الدین ریش ملا بلند شده بود. شبی در کتاب خواند که ریش بلند و سر کوچک دلیل حماقت است. چون به آینه نگاه کرد گفت: پس باید من احمق باشم. ملا خواست هر چه زودتر این نسبت را از خود دور سازد. دست به میان ریش گرفته پیش چراغ رفت که نصف آنرا از بین ببرد ولی ریشش آتش گرفت و سر و صورتش را سوزاند و مدتی در خانه برای معالجه مشغول بود. پس از بهبودی در حاشیهً کتاب نوشت این مطلب تجربه شده به ثبوت رسید
نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : جمعه 27 دی 1398 :: نویسنده : صــادق امــیـن
407 - تسلیت ملا نصر الدین مرد متمول پیری بیمار شده بود. ملا برای عیادتش رفته به خانواده اش تسلیت گفت: آنها گفتند: هنوز نمرده. ملا گفت: چون نمیتوانم دو باره در این هوای سرد خدمت برسم اینست که پیشتر شما را تسلیت گفتم نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : |
||