قــصـه هـای ( طــنـزِ ) شــیـر و عـسـل
درباره وبلاگ



مدیر وبلاگ : صــادق امــیـن
آمار وبلاگ
  • کل بازدید :
  • بازدید امروز :
  • بازدید دیروز :
  • بازدید این ماه :
  • بازدید ماه قبل :
  • تعداد نویسندگان :
  • تعداد کل پست ها :
  • آخرین بازدید :
  • آخرین بروز رسانی :

425 - ملا نصر الدین و همسایه فضول 

حکایتهای بهلول و ملانصرالدین – Telegram

ملا می خواست باغی بخرد. صاحب باغ همسایه هم همرای او آمده مرتب از هوا و صفا و آب و گل باغ تعریف می کرد. ملا گفت: چرا عیب بزرگ باغ را نمی گوئی؟ پرسیدند: عیبش چیست؟ ملا گفت: داشتن همسایه فضول.










نوع مطلب :
برچسب ها :
لینک های مرتبط :

جمعه 16 خرداد 1399 :: نویسنده : صــادق امــیـن


424 - مُهلت ملا نصر الدین

حکایتهای بهلول و ملانصرالدین – Telegram

شخصی از ملا خواهش کرد که صد دینار به مدت یکماه به او قرض بدهد. ملا گفت: نصف خواهشت را می توانم بپذیرم. آن شخص گمان کرد که پنجاه دینار خواهد داد. گفت: عیبی ندارد. پنجاه دینار هم کار را صورت می دهد. ملا گفت: اشتباه نکن. نصف خواهشت را که می توانم بپذیرم دادن مهلت است که در آن قسمت سخاوت زیاد به خرج داده به جای یک ماه تا دو سال هم می توانم مهلت بدم ولی پول ندارم قرض بدهم









نوع مطلب :
برچسب ها :
لینک های مرتبط :

423 - مرض خستگی ملا نصر الدین

حکایتهای بهلول و ملانصرالدین – Telegram

ملا با رفیقش از شهر خارج شده به شهر دیگری می رفتند. هنوز نیم فرسخ نرفته بودند که ملا از خر فرود آمده گفت: خسته شدم. خوبست از ده روبرو فکر غذائی بکنیم. رفیقش گفت: تو برو گوشت بخر بیاور تا من بپزم. ملا گفت: من خسته ام این زحمت را خودت بکش. رفیق ملا رفته گوشت را خریده و آورد. او ملا را که خوابیده بود، صدا کرد و گفت: من گوشت را آوردم. برخیز آتش روشن کرده آن را کباب کن. ملا گفت: من خسته ام به علاوه کباب کردن هم بلد نیستم. رفیقش کباب را پخته گفت: لااقل بر خیز از چشمه آب بیاور. ملا گفت: من هر چه می گویم خسته ام باور نمی کنی. این زحمت را هم خودت بکش. رفیقش آب هم آورد. آنوقت ملا را صدا کرده گفت: بلند شو غذا بخور. ملا گفت: چند تکلیف را از خستگی رد کرده ام دیگر خجالت می کشم این یکی را هم عذر بخواهم. پس برخاسته با عجله تمام به خوردن پرداخت.









نوع مطلب :
برچسب ها :
لینک های مرتبط :

دوشنبه 5 خرداد 1399 :: نویسنده : صــادق امــیـن

422 - دعوت ملا نصر الدین

ماجرای لحاف ملا نصرالدین - مجله مراحم

ملا نزد زنش آمده و گفت: زود تهیه غذای چاشت را بگیر که امروز مهمان دارم. زن گفت: آخر با نداشتن وسیله در منزل و با بیماری بچه ها و با اینکه میدانی من امروز باید به حمام بروم و مادرم را گفته ام چاشت اینجا بیاید که بچه ها را نگهدارد، این چه وقت مهمان وعده دادن بود؟ ملا جواب داد: برای همین مهمان دعوت کردم تا بفهمد زن و بچه ها و مادر زن و ناخوشی آنها چقدر لذت دارد. چون آن احمق به فکر زن گرفتن افتاده است










نوع مطلب :
برچسب ها :
لینک های مرتبط :

دوشنبه 5 خرداد 1399 :: نویسنده : صــادق امــیـن

421 - ملا نصر الدین و خرس


تعبیر خواب درخت | دیدن درخت در خواب چه تعبیری دارد؟

ملا برای هیزم کندن به جنگل رفته بود. از دور خرسی می امد. ملا ترسیده از درخت گلابی بالا رفته منتظر شد که خرس رد شود و او فرود آید. اتفاقا خرس به آنجا رسید و برای چیدن گلابی از درخت بالا رفت. ملا از ترس هر شاخه که خرس بالا می امد او به شاخه بالا تر می رفت ولی خرس به چیدن و خوردن گلابی مشغول بوده توجهی به او نداشت. چند مرتبه خرس گلابی چیده و با دست بلند کرد. ملا تصور کرد که به او تعارف می نماید. پس فریاد کرد. من نمی خورم. خرس که ملتفت نبود، از شنیدن صدای ملا ترسیده از درخت به پائین افتاده و مرد. ملا از ترس از درخت پائین نیامد. شب شد و تا صبح بر فراز درخت ماند. صبح از درخت پائین آمده و جسد خرس را دید. پوست آنرا کنده با خود به شهر برد. مردم که تصور می کردند ملا به شکار خرس رفته و موفق گردیده هر یکی به نوعی شجاعت او را توصیف می نمودند. او هم ظاهرا به روی خود نیاورده باد می کرد ولی در باطن به ریش آنها می خندید








نوع مطلب :
برچسب ها :
لینک های مرتبط :



 
   
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات