قــصـه هـای ( طــنـزِ ) شــیـر و عـسـل
درباره وبلاگ



مدیر وبلاگ : صــادق امــیـن
آمار وبلاگ
  • کل بازدید :
  • بازدید امروز :
  • بازدید دیروز :
  • بازدید این ماه :
  • بازدید ماه قبل :
  • تعداد نویسندگان :
  • تعداد کل پست ها :
  • آخرین بازدید :
  • آخرین بروز رسانی :
جمعه 21 شهریور 1399 :: نویسنده : صــادق امــیـن

442 - دزد در خانه ملانصر الدین

داستان خریدن کفش ملانصرالدین

یک شب دزدی به خانه ملا آمده بود و همه جا را می گشت که چیزی پیدا کند و ببرد ناگهان ملا از صدای پای او بیدار شد و تا او را دید گفت: آنچه تو در شب تاریک میجوئی ما در روز روشن جسته ایم و نیافته ایم










نوع مطلب :
برچسب ها :
لینک های مرتبط :

جمعه 14 شهریور 1399 :: نویسنده : صــادق امــیـن


441 - جشن همسایه ملانصر الدین

داستان های ملا نصردین

مردی به ملا گفت: همسایه ات امشب جشن زناشوئی دارد. ملا گفت: به من چه؟ آن مرد گفت: در خانهََ او گفتگو در بارهَ فرستادن یک سینی شیرینی برای شمابود ملا گفت: به شما چه؟







نوع مطلب :
برچسب ها :
لینک های مرتبط :

440 - ملا نصر الدین و سگ تازی لاغر


 داستان های ملا نصرالدین: سوزن لرزان

شهری که ملا زندگی می کرد فرماندار فرومایه ای داشت روزی این فرماندار به ملا گفت شنیده ام شما به شکار می روید و شکار را دوست می دارید خواهش می کنم یک سگ تازی تیزپا برای من پیدا کنید ملا خواهش او را پذیروفت و پس از چند روز سگ پاسبان درشت اندام و زور مندی را ریسمان به گردن نزد او آورد.فرماندار چون آن سگ را دید با شگفتی از ملا پرسید: این سگ را برای چه نزد من آورده اید؟ او پاسخ داد: خودتان خواسته بودید فرماندار گفت: من تازی لاغرمیان شکاری خواسته بودم نه سگ پاسبان درشت اندام ملا گفت: اگر این سگ یک هفته در خانه شما بماند بی گمان مانند تازی لاغر میان خواهد شد








نوع مطلب :
برچسب ها :
لینک های مرتبط :

جمعه 7 شهریور 1399 :: نویسنده : صــادق امــیـن

439 - زرنگی ملانصر الدین


داستان های جالب ملانصرالدین

از ملا پرسیدند در شهر شما به چوچه گاو چی می گویند؟ ملا هرقدر فکر کرد نتوانست نام گوساله را به خاطر بیارد و به همین جهت گفت: در شهر ما وقتی گاو چوچه است نامش را نمی گویند نمی گویند نمی گویند تا که بزرگ شود, آنوقت صدایش میزنند گاو








نوع مطلب :
برچسب ها :
لینک های مرتبط :

جمعه 7 شهریور 1399 :: نویسنده : صــادق امــیـن

438 -  تعارف ملا نصر الدین

داستان های ملا نصردین

یکروز ملا گوسفندی برای حاکم شهر هدیه برد. حاکم از این کار او خوشش آمد و یکی از غلامانش را صدا زد و گفت به جای این گوسفند یک خر به این مرد بدهید. ملا به تندی گفت: اختیار دارید قربان شما خودتان بیشتر از صد خر برای ما ارزش دارید






نوع مطلب :
برچسب ها :
لینک های مرتبط :



 
   
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات