قــصـه هـای ( طــنـزِ ) شــیـر و عـسـل درباره وبلاگ مطالب اخیر
آرشیو وبلاگ نویسندگان آمار وبلاگ
جمعه 27 تیر 1399 :: نویسنده : صــادق امــیـن
432 - سفارش
زن ملا نصر الدین
ملا به یکی از آشنایان میگفت: امروز بلائی به سرم آمده. دستمال خود را گم کرده ام. آشنایش گفت: یک دستمال که اهمیتی ندارد. ملا گفت: دستمال اهمیت ندارد اما زنم سفارشی کرده بود و من به گوشه دستمال گره زده بودم که فراموش نکنم. حالا که دستمال گم شده سفارش زنم را چطور به خاطر بیارم نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : جمعه 27 تیر 1399 :: نویسنده : صــادق امــیـن
431 - سفارش ملا نصر الدین ملا در وعظ می گفت: مردم مال خود را به کسی بسپارد که از او پس گرفتن ممکن باشد. پرسیدند: از کی نمیتوان پس گرفت؟ ملا گفت: از آدم مُفلس نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : جمعه 20 تیر 1399 :: نویسنده : صــادق امــیـن
430 - سن زن ملانصر الدین
ملا از زنش پرسید: تو چطور سن خودت را نمی دانی؟ زن گفت: من همه اسباب خانه را مراقب هستم و هر روز می شمارم برای اینکه مبادا دزد آمده چیزی ببرد اما سنم را کسی نمی برد که هر روز بشمارم نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : جمعه 20 تیر 1399 :: نویسنده : صــادق امــیـن
429 - تاثیر
چرس بر ملا نصر الدین ملا شنید هر کس چرس بکشد زیاد کیف می برد. مقداری چرس از عطار خریده به حمام رفت و در آنجا کشیده داخل حمام شد. پس از مدتی دید کیفی برایش دست نداد فکر کرد: شاید عطار تقلب کرده و چیزی دیگر به جای چرس به او داده. پس همانطور برهنه از حمام خارج شد. در بین راه جمعی به او برخورده سبب برهنه بیرون آمدنش را پرسیدند. موضوع را برای آنها تعریف کرد و آنها از خنده شکم درد شدند. ملا با همان وضع به دکان عطار رسید. عطار که ملا را به آن شکل دید گفت: ملا خیرت است؟ ملا گفت: متقلب من از تو چرس خواستم که کیف کنم تو چیزی به من دادی که اثر ندارد. عطار گفت: بهترین تاًثیر آن برهنه بیرون آمدن تو از حمام است نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : جمعه 20 تیر 1399 :: نویسنده : صــادق امــیـن
428 - سخاوت
ملانصر الدین پسر ملا نزد او آمده گفت: دیشب خواب دیدم که شما یک دینار به من بخشش دادید. ملا گفت: بلی چون پسر خوبی شده ای یک دیناری که در خواب به تو بخشیده ام پس نمی گیرم نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : جمعه 13 تیر 1399 :: نویسنده : صــادق امــیـن
427 - ملا نصر الدین و قیافه زنش ملا با زن بد قیافه خود نزاع کرده خوابید. زن آینه را برداشته روی خود را نگریسته و به تصور اینکه ملا در خواب است، درد و دل کنان می گفت: اگر خوشرو بودم این اندازه رنج نکشیده و از شوهر نامهربانی نمی دیدم. و آهسته گریه می کرد. ملا که این حال را دید، شروع کرد به های های گریه کردن. زن برخاسته و گفت: ملا، شما را چه می شود؟ ملا جواب داد: به حال زار خود گریه می کنم. زیرا تو فقط یک دفعه صورت خود را در آینه دیدی و به گریه افتادی، من که چند وقت است پی در پی ترا می بینم و معلوم نیست تا چه وقت هم باید ترا ببینم، چطور به روزگار خود گریه نکنم. نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : جمعه 13 تیر 1399 :: نویسنده : صــادق امــیـن
426 - ملا نصر الدین و انگشتر بی نگین امیری انگشتر بی نگینی به ملا هدیه کرد. ملا به جایش دعا کرد که خدا در بهشت خانه ای بی سقف به او عنایت فرماید. امیر پرسید: چرا خانهً بی سقف؟ ملا جواب داد: هر وقت نگین انگشتر رسید سقف خانه هم ساخته خواهد شد نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : |
||