قــصـه هـای ( طــنـزِ ) شــیـر و عـسـل درباره وبلاگ مطالب اخیر
آرشیو وبلاگ نویسندگان آمار وبلاگ
جمعه 5 بهمن 1397 :: نویسنده : صــادق امــیـن
366 - مرغ
متفکر، ملا نصر الدین ملا از بازار میگذشت جمعی را دید دور مرغ کوچکی به اندازه کبوتر جمع شده برای خرید آن اصرار دارند بطوریکه قیمت مرغ به دوازده سکه طلا رسیده. ملا با خود گفت شاید این روزها قیمت مرغ بلند شده باشد که این مرغ کوچک را دوازده سکه طلا میخرند پس فیل مرغ من که به قدر یک بره جثه دارد حتما ً پنجاه سکه به فروش خواهد رفت و رفع بسیاری از حوائج پولی مرا خواهد کرد. در حال بمنزل رفته با هزار زحمت فیل مرغ پیر را در بغل گرفته به بازار برده در میان دلالان ایستاد و فیل مرغ را برای فروش عرضه داشت. دلالها فیل مرغ را داوزده سکه نقره قیمت نمودند ملا بی اندازه غضبناک شده گفت عجب مردمان نادان و بی انصافی هستید مرغ باین خوش خط و خالی و بزرگی دوازده سکه نقره قیمت میکنید در حالیکه ساعتی پیش مرغ کوچکی که به اندازه یک کبوتر بود دوازده سکه طلا قیمت نمودید؟ گفتند آخر آن طوطی سخنگو بود که بسیار کمیاب است نه مرغ معمولی. ملا گفت: هنر آن طوطی چه بود که اینقدر قیمت دارد؟ گفتند: طوطی میتواند یکساعت مثل آدم حرف بزند ملا برگشته نگاهی به فیل مرغ کرد دید که در بغلش خواب رفته گفت: اگر طوطی شما یکساعت حرف میزند فیل مرغ من دو ساعت فکر میکند نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : جمعه 5 بهمن 1397 :: نویسنده : صــادق امــیـن
365 - ملا نصرالدین و آب شوربا روزی دهقانی برای ملا خرگوشی هدیه آورد. ملا پذیرائی مفصلی از او نموده با کمال رضایت او را راه انداخت هفتهَ دیگر برادر دهقان نزد ملا آمده خود را معرفی کرد باز ملا او را مهمان کرد و خوب قدر دانی از وی نمود یک هفته بعد چند نفر به خانه ملا آمده خود را همسایگان دهقان هدیه آورنده معرفی نمودند ملا شوربا تهیه نموده آنها را به اسم شوربای خرگوش ضیافت کرد. باز هفته دیگر چند نفر به خانه او آمده خود را همسایه همسایگان دهقان معرفی نمودند ملا با کمال ادب انها را به خانه آورده موقع نان چاشت یک کاسه بزرگ آب ، پیشروی آنها گذاشت دهاتی ها متحیرانه یه کاسه آب دیدند. ملا گفت: بفرمائید نوش جان کنید این آب شوربای خرگوش است نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : جمعه 5 بهمن 1397 :: نویسنده : صــادق امــیـن
364 - خانه
دو در، ملا نصر الدین روزی ملا پس از اتمام درس با اصرار چند نفر از شاگردانش را به منزل دعوت نمود و آنها را تا جلو خانه آورده گفت شما منتظر باشید تا بروم اتاق را برای شما آماده بسازم پس وارد خانه شده از زنش پرسید در خانه چیزی است که مهمانان را پذیرائی کنیم؟ زن گفت نه. ملا گفت پس بروم عذر مهمانان را بکنم زن در را باز کرده به مهمانها گفت: ملا در منزل نیست مهمانها گفتند این چه حرفیست میزنی ملا همین لحظه در حضور ما داخل خانه شد ملا از پنجره صدا کرد مگر نمیدانید این خانه دو در دارد از در دیگر بیرون رفته است نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : |
||