درباره وبلاگ


کارشناسی ارشد
مهندسی مکانیک
hamed.dehdarpour@yahoo.com

مدیر وبلاگ : حامد دهدارپور
::::::::
نویسندگان
آمار وبلاگ
  • کل بازدید :
  • بازدید امروز :
  • بازدید دیروز :
  • بازدید این ماه :
  • بازدید ماه قبل :
  • تعداد نویسندگان :
  • تعداد کل پست ها :
  • آخرین بازدید :
  • آخرین بروز رسانی :
تلاش کنیم میان بودن و نبودن مان تفاوتی باشد
صفحه نخست             تماس با مدیر           پست الکترونیک               RSS                  ATOM
شنبه 28 بهمن 1391 :: نویسنده : حامد دهدارپور

دوست دارم در مورد همه چیز فکر کنم

درباره کلبه متروک وسط باغ

درباره رودی که تبدیل شده به یک جاده

درباره چوپانی که بره اش را وسط کوهها گم کرده

درباره ی حسرت پیرزن بیمار برای رفتن به امامزاده بالای تپه

درباره کارگری که دوست دارد یک روز مرخصی با حقوق بگیرد

و درباره خودم که چقدر بی فکرم





نوع مطلب : حیاط خلوت ما ...، 
برچسب ها :
لینک های مرتبط :


شنبه 28 بهمن 1391 :: نویسنده : حامد دهدارپور
پسر گرسنه اش می شود و شتابان به طرف یخچال میدود

در یخچال را باز می کند

عرق شرم بر پیشانی پدر می نشیند

پسرک این را می داند

دست می برد بطری آب را بر می دارد

... کمی آب در لیوان می ریزد
 
صدایش را بلند می کند ، " چقدر تشنه بودم "

پدر این را می داند پسر کوچولو اش چقدر بزرگ شده است ...




نوع مطلب : داستانک، 
برچسب ها :
لینک های مرتبط :


یکشنبه 14 آبان 1391 :: نویسنده : حامد دهدارپور
  این روزا یه جوری هستم مث ......              نمی تونم توضیح بدم ،خودت گوش کن

این روزها .......
   
 دانلود    alejandro 
: LYRIC

I know that we are young.
And I know you may love me.
But I just can't be with you like this anymore.
Alejandro.




ادامه مطلب


نوع مطلب : حیاط خلوت ما ...، 
برچسب ها :
لینک های مرتبط :


شنبه 27 خرداد 1391 :: نویسنده : حامد دهدارپور
سلام.
بعد از یک سال دوری از اینترنت و تفریح و ...... و همه آنچه که  یه جوان تو سن و سال ما باید داشته باشه ، هر چند برای مدتی کوتاه آزاد شدم.
آخرین پستی که در این باره نوشتم مربوط به ارشد بود.حالا بگم که ارشد هم امتحان دادم ،بد نبود تا یکی دو روز آینده کارنامه ام رو میزنم تو وبلاگ ببینید و اگه کسی دوست داشت تو تجربیاتم کمکش میکنم.
سال خیلی سختی نبود فقط سخت بود.ولی آخرش خوب بود.حالا وقتی یاد سال پیش می افتم که تازه می خواستم شروع کنم تنم می لرزه.شاید اگه می دونستم این همه سخت می گذره اصلا شروع نمی کردم. معمولا همه ی آدما اول یه راهی رو میرن بعد به پشت سرشون نگاه می کنند و مسیرشون رو بررسی می کنند .تو این یه سال ارشد قبول شدم و رفتم سر کار و شاید تا حدودی مسیری که باید بروم مشخص شد.
ولی یاد گرفتم برای هدفی هر اندازه هم که بزرگ باشه باید فقط شروع کرد و چیزی که مشخص می کنه شما موفق می شوید نه شانسه نه شرایطه نه پوله  و نه ....و فقط اراده خود آدمه.

just try




نوع مطلب : حیاط خلوت ما ...، 
برچسب ها :
لینک های مرتبط :


یکشنبه 12 تیر 1390 :: نویسنده : حامد دهدارپور
امشب ساعت 1:09 دارم می نویسم.از 15 ام می خوام شروع کنم به درس خوندن.از برکات وجود مبارکم اینه که پوستم کلفت شده !!سال پیش ارشد رو ....ییدیم.امسال از بس پوستمون چیز شده که انگار نه انگار و  می خوام از اول شروع کنم.سخته ولی امید هست.فارغ التحصیل شدیم انگار اومدیم یه دنیای دیگه.همه جور حسی رو تا حالا تجربه کردیم الا این یکی،اصلا معلوم نیست کجای آدم درد می کنه!!!!
ولی زندگی همش تلاش برا آرزوهاست وقتی به آرزوت رسیدی میبینی که باید از راهی که میومدی لذت میبردی و آرزو یه آرمان الکیه.
میگن هر نظمی با بی نظمی آغاز میشه منم فعلا تو این بی نظمی هستم.تا ببینیم نظمش چطوره؟




نوع مطلب : حیاط خلوت ما ...، 
برچسب ها :
لینک های مرتبط :


پنجشنبه 9 تیر 1390 :: نویسنده : حامد دهدارپور


در دو چشمش گناه می خندید
بر رخش نور ماه می خندید
در گذرگاه آن لبان خموش
شعله یی بی پناه می خندید
شرمنک و پر از نیازی گنگ
با نگاهی که رنگ مستی داشت
در دو چشمش نگاه کردم و گفت
باید از عشق حاصلی برداشت
سایه یی روی سایه یی خم شد
در نهانگاه رازپرور شب
نفسی روی گونه یی لغزید
بوسه یی شعله زد میان دو لب

 

"بوسه"




نوع مطلب : فروغ، 
برچسب ها :
لینک های مرتبط :


چهارشنبه 8 تیر 1390 :: نویسنده : حامد دهدارپور
مدت زیادی از تولد برادر ساكی كوچولو نگذشته بود . ساكی مدام اصرار می كرد

به پدر و مادرش كه با نوزاد جدید تنهایش بگذارند.       

پدر و مادر می ترسیدند ساكی هم مثل بیشتر بچه های چهار پنج ساله

به برادرش حسودی كند و بخواهد به او آسیبی برساند . این بود كه جوابشان

 همیشه نه بود.اما در رفتار ساكی هیچ نشانی از حسادت دیده نمی شد ، 

با نوزاد مهربان بود و اصرارش هم برای تنها ماندن با او روز به روز بیشتر  می  شد،‌

بالاخره پدر و مادرش تصمیم گرفتند موافقت كنند . 

ساكی با خوشحالی به اتاق نوزاد رفت و در را پشت سرش بست . اما لای در باز

مانده بود و پدر و مادر كنجكاوش می توانستند مخفیانه نگاه كنند و بشنوند . آنها

ساكی كوچولو را دیدند كه آهسته به طرف برادر كوچكترش رفت. صورتش را روی

صورت او گذاشت و به آرامی گفت : نی نی كوچولو ، به من بگو خدا چه جوریه ؟

 من داره یادم میره!





نوع مطلب : حیاط خلوت ما ...، 
برچسب ها :
لینک های مرتبط :


چهارشنبه 8 تیر 1390 :: نویسنده : حامد دهدارپور
 

پسرک گفت : " گاهی اوقات قاشق از دستم می افتد . "

 

پیرمرد گفت : " من هم همینطور . "

 

پسرک آرام نجوا  کرد : " من شلوارم را خیس می کنم . "

 

پیرمرد خندید و گفت : " من هم همینطور "

 

پسرک گفت : " من خیلی گریه می کنم ."

 

پیرمرد سری تکان داد و گفت : " من هم همینطور . "

 

اما بدتر از همه این است که...  پسرک ادامه داد:آدم بزرگ ها به من توجه نمی کنند .

 

بعد پسرک گرمای دست چروکیده ای را حس کرد .

 

" می فهمم چه حسی داری  . . . می فهمم . "

 

( داستانکی از شل سیلور استاین )





نوع مطلب : حیاط خلوت ما ...، 
برچسب ها :
لینک های مرتبط :


سه شنبه 10 خرداد 1390 :: نویسنده : حامد دهدارپور

مامور کنترل مواد مخدر به یک دامداری در ایالت تکزاس امریکا می رود و به صاحب سالخورده ی آن می گوید:
"باید دامداری ات را برای جلوگیری از کشت مواد مخدربازدید کنم."



ادامه مطلب


نوع مطلب : حیاط خلوت ما ...، 
برچسب ها :
لینک های مرتبط :


پنجشنبه 5 خرداد 1390 :: نویسنده : حامد دهدارپور
خالی از هیجان
صورت بی‌رنگش را به سمتم گرفت
حرفی نبود
التماس که حرف نیست!




نوع مطلب : حیاط خلوت ما ...، 
برچسب ها :
لینک های مرتبط :


چهارشنبه 4 خرداد 1390 :: نویسنده : حامد دهدارپور
تنها خوبانند که نسبت به خوبی خود تردید دارند، و همین است که باعث می‌شود خوب بمانند. بدها هرگاه خوبی می‌کنند، از آن آگاه می‌شوند، ولی خوب‌ها هیچ نمی‌دانند. زندگی را صرف بخشیدن دیگران می‌کنند، اما نمی‌توانند خود را ببخشند.

مردی در تاریکی/ پل استر/ ترجمه‌ی خجسته کیهان




نوع مطلب : حیاط خلوت ما ...، 
برچسب ها :
لینک های مرتبط :


چهارشنبه 4 خرداد 1390 :: نویسنده : حامد دهدارپور

 به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
اگر سفر نکنی،
اگر کتابی نخوانی،
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی،
اگر از خودت قدردانی نکنی.


به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
زمانی که خودباوری را در خودت بکشی،
وقتی نگذاری دیگران به تو کمک کنند.


به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
اگر برده‏ی عادات خود شوی،
اگر همیشه از یک راه تکراری بروی ...


اگر روزمرّگی را تغییر ندهی
اگر رنگ‏های متفاوت به تن نکنی،
یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی.


تو به آرامی آغاز به مردن می‏کنی
اگر از شور و حرارت،
از احساسات سرکش،
و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وامی‌دارند،
و ضربان قلبت را تندتر می‌کنند،
دوری کنی . . .

 

تو به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
اگر هنگامی که با شغلت،‌ یا عشقت شاد نیستی، آن را عوض نکنی،
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی،
اگر ورای رویاها نروی،
اگر به خودت اجازه ندهی
که حداقل یک بار در تمام زندگی‏ات
ورای مصلحت‌اندیشی بروی . . .


امروز زندگی را آغاز کن!
امروز مخاطره کن!
امروز کاری کن!
نگذار که به آرامی بمیری.





نوع مطلب : حیاط خلوت ما ...، 
برچسب ها :
لینک های مرتبط :




( کل صفحات : 3 )    1   2   3   
 
   
   
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات