تاریخ : دوشنبه 17 تیر 1392
نویسنده : بهروزی
دو دوست با پای پیاده از جاده ای در بیابان عبور میکردند.
بین راه سر موضوعی اختلاف پیدا کردند و به مشاجره
پرداختند.یکی از آنها از سر خشم؛بر چهره دیگری سیلی زد. دوستی که سیلی
خورده بود؛سخت آزرده شد
ولی بدون آنکه چیزی بگوید،روی شنهای بیابان
نوشت((امروز بهترین دوست من بر چهره ام سیلی زد.))آن دو کنار یکدیگر به راه
خود ادامه دادند تا به یک آبادی رسیدند.
ادامه مطلب
تاریخ : یکشنبه 16 تیر 1392
نویسنده : بهروزی
داستانی واقعی در روزگار ما
مردی با تسلیم شکوائیه ای به قاضی شورای حل اختلاف گفت: چندی
قبل خانه
محقر و مخروبه ای را در چند کیلومتری حاشیه یکی از
شهرک های مشهد خریدم اما
چون وضعیت مالی مناسبی نداشتم
اتاقی را که گوشه حیاط بود اجاره دادم. مدتی
از اجاره منزل نگذشته
بود که احساس می کردم فرزندان خردسالم دچار افسردگی
شده اند.
وقتی از سرکار به خانه می آمدم آن ها...
از من طلب «کباب» می کردند من که توان خرید
«گوشت» را نداشتم
هر بار با بهانه ای آن ها را دست به سر می کردم تا این که
متوجه
شدم هر چند روز یک بار از اتاقی که به اجاره واگذار کرده ام
«بوی
کباب» می آید و همین موضوع باعث شده تا فرزندانم از من
تقاضای کباب بکنند
ادامه مطلب
|
|