آزادگان بهبهان |
ساعت نه شب 25 شهریور سال 99 جهت عرض تسلیت و قرائت زیارت پر فیض عاشورا به منزل مرحوم کربلایی منصور پیله ور رفتیم. در این دیدار که با رعایت دستورالعمل های بهداشتی همراه بود ضمن عرض تسلیت به خانواده این عزیز فقید با قرائت زیارت عاشورا برای شادی روح آن عزیز و طول عمر بازماندگان دعا کردیم. مرحوم منصور پیله ور که در ادامه عملیات میمک در جبهه های میانی به اسارات دشمن در آمده بود سال های سختی را همراه با بیماری و رنج اسارت در اردوگاه موصل دو پشت سر گذاشت. بازگشت سرافرازانه او به میهن اسلامی نیز پایان دردها و آلام او نبود و سی سال پس از پایان اسارت هم در گیر همان بیماری ها و سختی ها بود. در این مدت سی سال تنها یار و همدم او همسر وفادارش بود که در همه مراحل درمان همانند پرستاری دلسوز در کنار همسر دردمندش پایدار و استوار ایستاد. در این دیدار از وفاداری این بانوی فداکار نیز تقدیر و تشکر به عمل آمد. [ چهارشنبه 26 شهریور 1399 ] [ 01:13 ق.ظ ] [ رزمنده آزاده ]
[ نظرات ]
شامگاه روز دوشنبه 17 شهریور سال 1399 به همراه جمعی از آزادگان بهبهان به منزل شهید صادق پلیمی رفتیم. این شهید بزرگوار در سال 67 به اسارت دشمن در آمد و بیش از دو سال از عمر و جوانی خود را در اردوگاه های رژیم بعث سپری نمود. سال 69 با سرافرازی به میهن اسلامی بازگشت و در سی امین سالگرد ورود آزادگان به میهن اسلامی براثر بیماری تسلیم امر الهی شد و به دوستان شهیدش پیوست. برای شادی روح این شهید و همه شهدای عزیز زیارت پر فیض عاشورا در این شب و در منزل این شهید قرائت شد . بعد از آن نیز حاج عبدالصاحب بخردی مسئول هیات آزادگان ضمن تسلیت مجدد به بازماندگان این شهید بزرگوار برای آنان طول عمر و سربلندی را آرزو نمودند. [ سه شنبه 18 شهریور 1399 ] [ 12:07 ق.ظ ] [ رزمنده آزاده ]
[ نظرات ]
شهیدسید غالب تیمار متولد 1339 تیپ بعثت گردان رعد به فرماندهی شهید خیرالله جنت شعار عملیات رمضان تاریخ اسارت:61/4/23 تاریخ شهادت69/6/15 سید از بچه های روستای لنگیر از توابع بخش زیدون بهبهان بود. دوره ی ابتدایی را در روستا گذرانده بود و سپس برای ادامه تحصیل به بهبهان آمده بود. او دوره ی راهنمایی و دبیرستان را در بهبهان
گذرانده و در حین تحصیل مشغول به کار هم بود!! در دوران انقلاب همراه با دیگر جوانان غیور و انقلابی در راهپیمایی ها و درگیری های مردمی علیه نظام ستمشاهی شرکت می کرد. با شروع جنگ تحمیلی و تجاوز بعثیون کافر به خاک میهن اسلامی او به همراهی شهید عابدنژاد در بسیج زیدون مشغول به فعالیت شد و از همانجا به جبهه اعزام گردید. چند بار در میادین نبرد مجروح شد اما این جراحت ها نتوانست روح تشنه ی او را سیراب کند و از ادامه ی رسیدن به هدف باز دارد. در آخرین مرحله ی حضورش در جبهه های نوردرعملیات رمضان شرکت کرد و در تاریخ 23تیرماه سال 1361به اسارت دشمن بعثی درآمد ور حالیکه بازهم مجروح بود. او زندگی در چند اردوگاه را تجربه کرد. نخست به موصل بزرگ برده شد.در آنجا بود که در درگیری آذر سال 61با دست شکسته او را از میان جمع جدا کردند و به عنوان یکی از نیروهای خط دهنده در درگیری به زندان بردند.گروه 35نفره ای که بعدها به نام خمس و ثلاثین [1]نامیده شدند. در آن درگیری خونین سید از جمله اولین کسانی بود که میله های آهنی پنجره را شکست و برای تهیه ی آب از آسایشگاه خارج شد. مناظره با افسر عراقی سید ترجمه ی و توضیح کل قرآن کریم را در طول شش ماه و با شرکت در کلاس آقای «مهدی قاسمی» فرا گرفت و پس از آن خودش به عنوان یک مدرس به تدریس قرآن پرداخت.او تسلط خوبی در این باره داشت و اغلب خیلی سریع با شنیدن یک آیه نشانی آن را در قرآن بیان می کرد.در صحبت کردن به زبان عربی متکی به قرآن و نهج البلاغه بود . گاهی جملاتی را بیان می کرد و به شوخی می گفت :« فصاحت سید غالب»!! او جملات عربی را بسیارفصیح بیان می کرد. روزی یکی از افسرن استخبارات(اطلاعات) به نام یونس وارد آسایشگاه سید شد . او تلاش می کرد که در بین بچه ها نفوذ کند و در ایمانشان نسبت به انقلاب و امام خدشه وارد نماید. به آرامی راه می رفت و به بچه ها سلام می کرد!!! بچه ها به او می گفتند :«شل میری» سید به مناسبت نوروز سال 63 روی مقوایی نوشته بود :«سال 1363 مبارک باد» یونس گفت «بدع خمینی هذه السنة» یعنی این سال بدعت (امام) خمینی است!!! سید ناگهان در جواب او گفت:«اخی یونس ،اصبر، اصبر علی ما اقول.( برادر یونس صبر کن ببین چه می گویم.)» جیب قلمک:مدادت را بده. فی ایران تکون سنتین(در ایران دو سال وجود دارد.)سنة الهجریة القمریة مثل:محرم،صفرو.... یعنی حرکة القمرحول الارض و سنة الهجریة الشمسیة یعنی حرکة الارض حول الشمس. و کلاهما مبنا هجرة رسول الله(ص)من المکة المعظمة الی المدینة المنورة .(سال قمری که براساس حرکت ماه به دور زمین است و سال شمسی که براساس حرکت زمین به دور خورشید است و مبدا هردو هجرت رسول خدا از مکه به مدینه می باشد.) سید با محاسبات خودش برای افسر عراقی ثابت کرد که بدعتی در کار نیست و به ا و گفت :«فما بدع خمینی هذ السنة ؟ (امام خمینی در ایجاد این سال بدعتی نگذاشته است» «کلاهما کسنة واحدة »(هردو سال یکی است) در اینجا بود که یونس مقهور شد و نتوانست درمقابل استدلال های سیدچیزی بگوید لذا سرافکنده از آسایشگاه بیرون رفت.[2] سید غالب تیمار که دوسال آخر اسارت را در اردوگاه ما –موصل 2- سپری کرد. جوانی به غایت شوخ طبع و سر زنده .در عملیات رمضان در زمانی که اغلب بچه ها یا شهید شده و یا مجروح برزمین افتاده بودند . سید این امکان را داشت تا از مهلکه جان سالم بدر برد و آن منطقه را ترک کند.اما در چنین شرایطی به سید مسعود بلادی برخورد می کند که مجروح و نیمه جان بر زمین افتاده است. اینجاست که معنی از خود گذشتی به شکلی عملی و واقعی خود را نشان می دهد. سید غالب می توانست از آنجا برود و در این باره با کسی هم سخن نگوید و از دیدن سید مسعود بلادی مجروح سخنی بر زبان نیاورد. یا حتی می توانست توجیح کند که شرایط به گونه ای نبود که قادر باشم او را برگردانم. هر توجیهی در این شرایط امکان پذیر و قابل قبول می نماید !! اما سید غالب از میان تمام گزینه ها یک گزینه ی شگفت آور را انتخاب می کند و آن پذیرش اسارت برای نجات انسانی دیگراست!!! سید با دیدن پیکر مجروح و ناتوان سید مسعود بلادی زیر پوش سفید خود را از تن بدر می آورد و آن را به نشانه ی تسلیم و قبول اسارت بالا می برد و سید مسعود بلادی را بردوش گرفته و به همراه خود می برد تا جان او را نجات دهد. جالب این است که در همین هنگام او متوجه آقای ظفراولادی می شود که مجروح شده و بر زمین افتاده لهذا بعد از رساندن سید مسعود به عراقی ها می گوید که کس دیگری نیز اینجاست بروم او را نیز بیاورم و برمی گردد و ظفر اولادی را نیز با خود می آورد.دو نفر را نجات می دهد و خود نیز قریب به هشت سال طعم اسارت را می چشد. در سال های اسارت همواره تلاش داشت در خدمت کسانی باشد که چندان مورد توجه نباشند. جوراب های کهنه ی بچه ها را جمع می کرد به نخ تبدیل می کرد و برای بچه ها گیوه می بافت و این کار مدت زیادی وقت او را می گرفت اما چون می توانست دل رزمنده ای را شاد کند بسیار خوشحال بود و وقتی شادی آن ها را می دید لبخند رضایتی برلبانش جاری می شد.در این زمینه حتی درخواست سرباز عراقی را هم رد نکرد و برای او نیز گیوه ای آماده نمود.وقتی وارد اردوگاه ما شد به آسایشگاه هفت محل اسکان سعید مظفر-محمد زکی مسرور –غلامرضا رئیس پور منتقل شد. روزی او را به گروه خود دعوت کردم تا مهمان ما باشد ،عادت ما این بودکه بعد از صبحانه دعا می کردیم هرکس از خدا چیزی را طلب می کرد. وقتی نوبت به او رسید گفت :«خدایا به حرف هیچ کدام از این ها توجه نکن هرچه خودت صلاح می دانی انجام بده» همه ی بچه ها با حالت تبسم از دعای او استقبال کردند. به دلیل شوخ طبعی خیلی زود مورد توجه بچه ها قرار گرفت و دوستان زیادی پیدا کرد دوستانی که بعد از شهادت سید از تبریز عازم خانه ی او در روستای کوچک لنگیر شدند و بر مزارش حاضر گشتند. 15 روز بعد از آزادی سید غالب جسم مادی را شکست و به آسمان ها رفت به جایی که به ان تعلق داشت. آری دنیای مادی قادر نبود که او را در خود جای دهد و روح اونیز نمی توانست قفس تنگ جسم را تحمل کند. روز پنج شنبه 14/6/69سید جهان مادی ما را وداع گفت و چونان کبوتری سبک بال حصار جسم را شکست و عازم عرش اعلا شد وما را در فقدان خودبا حزن و اندوه باقی گذاشت.. روز جمعه 15 / 6 / 69 تعداد زیادی از مردم بهبهـان ، آغاجاری ، امیدیه ، زیدون و روستاهای اطراف در مراسم تشیع پیكر این پرستوی مهاجر شرکت کردند و با احترامی ویژه او را به خاک که نه . به یادها سپردند. چرا که یاد او همواره در دل ما باقی خواهد ماند.
بعد از حدود 18 سال برای دیدار با خانواده ی او عازم لنگیر شدیم. شرمنده بودیم که چرا اینقدر دیر اقدام کردیم پیچ و خم های زندگی مادی این اجازه را به ما نداده بود بتوانیم بر مزار او حاضر شویم برادرانش هنوز هم چون روزهای اول رحلتش با گرمی و صمیمیتی خاص از او سخن می گفتند آن ها نقل می کردند که بعد از تصادف و گزارش کارشناس پلیس راه ،ما به این گزارش و رای اعتراض کرده بودیم اما شبی سید را در خواب دیدیم او گفت:« محمد رمضانی راننده ی خودرو مقصر نبوده است در این تصادف من مقصر بودم وشما نباید از او شکایت کنید »برای ما عجیب بود که سید حتی نام راننده را نیز بر زبان آورد در حالیکه او ساکن شهر..... بود و از اهالی بهبهان نبود و سیدبا او آشنایی نداشت!!بعد از این ماجرا ما شکایت خود را پس گرفتیم و راننده آزاد شد . سید طالب برادر کوچک سید غالب می گفت:«سید در یکی از نامه هایش از من خواست که اسم پسرم را«سید غالب» بگذارم!من تعجب کردم ولی پذیرفتم ونام این فرزندم که اکنون در خدمت شماست سید غالب است وقتیکه آزاد شد و برگشت گفتم سید من به سفارش توعمل کردم و اکنون تو آزاد شدی.گفت:«از این کار پشیمان نمیشوی!!» اکنون این فرزند یادگار سید غالب برای ماست.» مردان خداپرده پنداردریدند یعنی همه جا غیر خدایار ندیدند [ یکشنبه 16 شهریور 1399 ] [ 11:43 ب.ظ ] [ رزمنده آزاده ]
[ نظرات ]
در ماه محرم عصر ها بعد از آمار ورفتن به آسایشگاهها و
قفل شدن دربها با توجه به اینکه غیر از سرباز نگهبان مابقی سربازهای عراقی محوطه را ترک کرده و به مقر خودشان
رفته اند برنامه عزاداری شروع می شد بدینصورت که اول یک نفر از برادران با آینه کوچکی
از لای توری پنجره آسایشگاه راهروها رو کنترل می کرد که نگهبان عراقی نیاد البته که
این نگهبانی با آئینه خود مهارتی خاص لازم داشت که طوری آئینه رو بگیرد که نور لامپهای
موجود در راهرو به چشم عراقی منعکس نشود والا عراقی متوجه برنامه می شد و ترددش را
پشت پنجره بیشتر می کرد یا اصلا پشت پنجره می ایستاد و خود به خود باعث تعطیلی برنامه
می شد. بعد از آماده شدن نگهبان واعلام وضعیت
سفید برنامه شروع می شد بدین صورت که اول با صابون رو پتو های سیاه شعار های مربوط
به محرم نوشته می شد و عکس حضرت امام را برادر آزاده بهبهانی (مهر افروز) روی پتو نقاشی
کرده و در عین ممنوعیت سخت ، آسایشگاه با پتوها سیاهپوش می شد تا بعد از نماز مغرب
و عشا که برنامه نوحه خوانی و سینه زنی برگزار می شد و به محض نزدیک شدن سرباز عراقی
نگهبان اعلام وضعیت قرمز می کرد وبا تقسیم
کاری که از قبل شده بود در کمترین زمان ممکن تمام پتو ها جمع می شد و آسایشگاه به حالت
قبل از سیاهپوش کردن در می آمد و باز با اعلام
وضعیت سفید مجددا در کمترین زمان ممکن آسایشگاه سیاهپوش می شد و برنامه ادامه پیدا
می کرد شاید تا آخر برنامه چندین بار عراقی می آمد و پتوها جمع و مجددا سیاهپوش کردن تکرار می شد. و یکی دیگر از
برنامه های ماه محرم و صفر قرائت روزانه زیارت عاشورا بود . برنامه عزاداری در سخت ترین شرایطی که عراقی ها برای جلو گیری از
عزاداری اعمال می کردند در حد امکان با بهتری برنامه ریزی و بهترین شکل ممکن اجرا می
شد. [ شنبه 8 شهریور 1399 ] [ 01:27 ب.ظ ] [ رزمنده آزاده ]
[ نظرات ]
! روز ششم محرم جنگ و گریز به اوج خود رسید . 235 نفر در اسایشگاه
9 گرفتار شدند اما در مقابل سربازان به عزاداری پرداختند . همه چیز شكل علنی به
خود گرفت . در شلوغی آسایشگاههای 2 و 3 چند سرباز مورد ضرب و شتم قرار گرفتند .
چند تن از مداحان شناخته شده دستگیر شدند که حاج غلامرضا رئیس پور هم در میان آن ها بود.مداحان را به پشت درب ورودی بردند تا محاکمه و شکنجه کنند. آن ها حاضر نشدند که نام کسی را ذکر کنند. لذا بعد ازضرب و شتم شدید راهی زندان شدند.این مسائل باعث شد تا فرمانده ی عراقی با عصبانیت وارد اردوگاه شود . آقای شریفات
او را به آرامش دعوت كرد و با خونسردی به او گفت : « قبل از شما نیز فرماندهانی در
اینجا بوده اند آنان نیز عزاداری را ممنوع اعلام می كردند ولی هیچگاه موفق نشدند
كه مانع عزاداری بچه ها شوند . بهتر است كه شما بزرگواری خود را حفظ كنید در این
چند روز باقی مانده عزاداری را آزاد كنید . من به شما قول می دهم كه بچه ها در
درون آسایشگاه عزاداری كنند و كار را به واسط اردوگاه نكشانند ! در غیر این صورت
شما می دانید و تصمیماتی كه اتخاذ می كنید !! فرمانده عراقی که در این چند روز بسیار اذیت شده بود و توفیقی هم درممانعت از مراسم عزای حسینی نیافته بود به ناچار تسلیم شد و گفت : «
به شرط رعایت نظم و انضباط و تعطیل شدن عزاداری در ساعت 12 شب اشكالی ندارد !! »
این اولین باری بود كه می توانستیم آزادانه عزاداری كنیم .زندانیان از زندان آزاد شدندو حاج غلامرضا رئیس پور ساعتی بعد ازآزادی در مراسم عزاداری حاضر شد و به نوحه خوانی پرداخت.از روز هشتم تا دوازدهم
محرم بچه ها با آزادی كامل به عزاداری پرداختند و سربازان نیز در این مجالس شركت
می كردند و گاهی نیز تحت تأثیر قرار می گرفتند و بعضاً اشكی هم می ریختند . باید
اعتراف كنم كه عزاداری ها در حالت ممنوعیت
شور و هیجان بیشتری داشت . نوحه های ما كوتاه بود وقتی كسی نبود كه مراسم را به هم
بریزد خیلی زود تمام می شد . اما به هر حال این آزادی نقطه ی عطفی در اردوگاه بود
. سرانجام با پایان یافتن روز دوازدهم محرم مجدداً ! عزاداری ها ممنوع شد و تجمعات
به حالت قبل بازگشت . نقل ازکتاب سال های اسارت اثر محمد جواد اسکافی
[ جمعه 7 شهریور 1399 ] [ 01:32 ب.ظ ] [ رزمنده آزاده ]
[ نظرات ]
عزاداری های سال 69 به
حدی گسترده بود كه فرمانده ی تازه وارد عراقی را به ستوه آورد او روز پنجم محرم
به مسئول اردوگاه اعلام كرد كه عزاداری در عراق ممنوع است و ما با كسانی كه این قانون را زیر پا
بگذارند به شدت برخورد می كنیم !! قبل از ماه محرم نیز درجه داری كه به « رئیس
عرفات » معروف بود مسئولین اردوگاه را تهدید كرده بود اما كسی توجه نكرد اقای
شریفات به آنها گفته بود كه : « بهتر است جلو عزاداری ها را نگیرید . والا من هیچ
مسئولیتی را بعد از آن نمی پذیرم و استعفا می دهم . زیرا این كار شما یعنی تشنج در
اردوگاه!! اینها سالها عزاداری كرده اند و هیچ چیز مانع كار آنها نخواهد شد . » او
با تهدید گفته بود : « اگر در آسایشگاهی عزاداری برگزار شد مسوول آسایشگاه را در
فاضل آب اردوگاه می خوابانم و در وسط اردوگاه او را تنبیه می كنم !! آقای شریفات
نیز با عصبانیت گفته بود : « این كار را بكنید و عواقب آن را نیز ببینید !! » این
برخورد كه به نوعی به اعلان جنگ می ماند بچه ها را برای برگزاری هر چه با شكوه تر
مراسم تشویق می كرد . روز پنجم محرم 240 نفر از بچه ها درمجلسی در آسایشگاه 3 به
دام عراقی ها افتادند و به جرم عزاداری در همان آسایشگاه زندان شدند . آنها آب و
برق آسایشگاه را نیز قطع کردند بچه ها با پارچ های آب سردخود را به پشت پنجره های آسایشگاه 3 می
رساندند و به بچه ها آب می دادند . سربازان مجبور شدند اطراف آسایشگاه را محاصره
كنند . بچه ها در همان حالت در آسایشگاه مشغول عزاداری شدند .« آب به روی حرم شاه دین بسته شد از ظلم یزید لعین....» در حالی که آسایشگاه 3 در محاصر بود. در آسایشگاههای دیگر مراسم با شور و شوق برگزار می شد. سربازان مانده بودند که به سراغ دیگر آسایشگاه ها بروند یا آسایشگاه 3 را کنترل کنند.اگر به سراغ جاهای دیگر می رفتند بچه ها به این آسایشگاه آب می رساندند و اگر می ماندند چند آسایشگاه ها دیگر با فریادهای بلند که تمام اردوگاه را فرا گرفته بود عزاداری می کردند. شورای اردوگاه هنگام
شب اطلاعیه ای را صادر كرد و قصد داشت كه این اطلاعیه به گوش عراقی ها برسد . در
آن اطلاعیه از عزاداران و مداحان خواسته شده بود كه هنگام آمدن سربازان عزاداری را
قطع نكنند . لذا دیگر نیازی نبود كه ما برای هر مجلسی نگهبانی بگذاریم كه آمدن
سرباز را به ما خبر دهد !! این یعنی یك نبرد تمام عیار !!...... ادامه دارد نقل از کتاب سال های اسارت اثر محمد جواد اسکافی
[ پنجشنبه 6 شهریور 1399 ] [ 12:13 ب.ظ ] [ رزمنده آزاده ]
[ نظرات ]
یکی از شبهای محرم سال ۱۳۶۵ در اردوگاه رمادی ۲، آسایشگاه ما مثل همیشه در اوج اجرای برنامه ها و مراسم دعا و روضه خوانی و سینه زنی بود. مداح و مرثیه خوانی به اسم آقا ابوالفضل ارقند از بچه های سبزار ، جوّ و شوری عجیب بین بچه ها بوجود آورده بود.آن شب خودم نگهبان آسایشگاه بودم. از بس فضا معنوی شده بود و حال خوشی به بچه ها دست داده بود همگی با صدای بلند گریه و زاری می کردند، بطوری که کسی اصلاً احساس نمی کرد در عراق هست و اسیر!! در همین بین سر وکله سربازان عراقی پشت پنجره ظاهر شد، ابوجاسم و صاحب بودند! همان پنجره اولی مرا صدا زدند، من هم فوراً رفتم جلوی پنجره ، نگهبانان عراقی تعجب کردند که ما مراسم را بهم نزدیم و پخش نشدیم!!! هر چه داد و قال کردند ، من آنها را آرام می کردم و با زبان عربی شکسته و به سختی به آنها می گفتم ، حواس بچه ها را پرت نکنید!! مراسم امام حسین هست!! شما بروید فردا خودم میام غرفه و توضیح می دم!!! باور نمی کردند که من اینطور برخورد کنم! چند بار خواستند بروند بطرف دیگر پنجره های آسایشگاه ولی با اصرار من بصورت معجزه آسایی برگشتند!!! چند نفر از بچه های آسایشگاه متوجه شدند ، آمدند به سمت من و گفتند ؛ چی شده، نکنه الان با سربازان بیشتری برگردند!!!؟؟؟ آن شب مراسم عزاداری و دعا به خوبی و با کیفیت تمام شد. دوستان نگرانم بودند، فردا صبح بعد از آمار به سراغ غرفه نگهبانان عراقی رفتم و یه مقدار توجیهات و ادلّه برای خودم سر هم کرده بودم که برای برگزاری دعا و عزاداری شب گذشته تحویل نگهبانان اردوگاه دهم!!! بمحض ورود به غرفه نگهبانان ،سلام کردم، فوراً صاحب ،سرباز عراقی ، شروع کرد به داد و بیداد که چرا شبها منبع آب پشتِ بام اردوگاه سر میره!!! مگه این منبع روی آسایشگاه شما نیست!!! مگه عباس جوزی مال آسایشگاه شما نیست!؟ چرا فراموش می کنه شیرِ فلکه را ببینده!!!؟؟ مات و مبهوت شده بودم!! ولی خودم را جمع کردم و فوراً گفتم، نعم سیدی! حتماً پیگیر می شوم و تذکر می دم!!! برگشتم به طرف آسایشگاه، با تمام وجودم از آقا امام حسین و مادر بزرگوارش، صدیقه طاهره تشکر کردم و هنوز که هنوز هست نمی دانم چگونه این حادثه آن شب آنگونه رقم خورد و فردایش به آن شکل ختم به خیر شد!!! روح شهید مظلوم منا دکتر عباس جوزی شاد و همنشین آقا
امام حسین باشد با ذکر صلوات بر محمد وآل محمد [ چهارشنبه 5 شهریور 1399 ] [ 12:16 ق.ظ ] [ رزمنده آزاده ]
[ نظرات ]
بر اساس سنتی که معلوم نبود از کجا سرچشمه گرفته بود در روز عاشورا به اسرا حلیم می دادند. در این باره داستان های گوناگونی بین اسرا شایع شده بود. ما بعد از صبحانه طبق قرار وارد محوطه اردوگاه شدیم هیچ کس نمی خندید ،کسی با صدای بلند حرف نمی زد. همه سعی داشتند به سربازان نشان دهند که در عزای حسین بن علی علیه السلام سوگوارند. سربازان با تعجب به بچه ها نگاه می کردند. گاهی هم می گفتند :عاشورا؟ شما امروز عزادار هستید؟ و سپس برای ما از تاریخ می گفتند که حسین بن علی کیست. و می خواستند بگویند که به شما ربطی ندارد. بچه ها برخلاف روزهای دیگر با سربازان بحث نمی کردند . با شنیده شدن اذان ظهر بچه ها در گوشه و کنار اردوگاه به نماز ایستادند و بعضا سر به سجده گذاشته و گریه می کردند. سربازان بعضی از بچه ها را می زدند که چرا گریه می کنید. بعد از نهار همان حالت تا غروب روزعاشورا در اردوگاه حاکم بود. با به صدا درآمدن سوت آمار بعد از ظهر نیروهای گارد ویژه ضد شورش از دید ما خارج شدند و ظاهرا نفس راحتی کشیدند . هنگام شب بچه ها در اندوه شام غریبان بودند. ما شام غریبان طفلان امام حسین را کمی درک کرده بودیم. زمانی که سر بردیوار غربت در العماره نهاده بودیم و زیر لب زمزمه می کردیم که:« امشب به صحرا بی کفن جسم شهیدان است شام غریبان است» هر کس بر سر جای خود نشسته بود سکوتی عجیب بر آسایشگاه حاکم بود . گویی همه بر جای خود مراسم شام غریبان را برگزار می کردند من احساس می کردم که عزاداری آن سال با وجود مختصر بودن بسیار مخلصانه بود. من گمان می کنم که امام حسین توجهی به اسرا داشت که باوجود همه سخت گیری ها و مجازات ها تلاش داشتند که نشان دهند محب اهل بیت هستند و عزادار شهدای غریب کربلا. حاصل این صبوری وحرکت هوشمندانه باعث شد که در سال های بعد گام به گام در برپایی مجالس عزای سید الشهدا ما به پیش رفتیم و آن ها عقب نشینی کردند تا جایی که در سال 69 مجوز عزاداری در محل اردوگاه را گرفتیم که حتی خود سربازان هم به مجلس عزاداری وارد می شدندنقل از کتاب سال های اسارت اثر محمد جواد اسکافی
[ سه شنبه 4 شهریور 1399 ] [ 12:38 ق.ظ ] [ رزمنده آزاده ]
[ نظرات ]
در روزهای نزدیک به تاسوعا و عاشورا سخت گیری ها بیشتر و بیشتر می شد و دلتنگی ها نیز رو به فزونی می نهاد . باید کاری می کردیم نمی شد که دست روی دست گذاشت. طاعت ازدست نیاید گنهی باید کرد در دل دوست به هر شیوه رهی باید کرد شورای فرهنگی اردوگاه که متشکل از طلاب و چهره های برجسته فرهنگی بودند سرانجام تصمیم گرفتند که برای روز عاشورا حرکتی را انجام دهند تا به سرور و سالار شهیدان نشان دهند که با اندک توان خود نیز ارادتمان را نشان خواهیم داد لذا به صورت زبان به زبان و سینه به سینه در میان اسرا پخش شد که روز عاشورا تنها پوشش مشکی خود یعنی جواب ها را همه بپوشند به دلیل گرمی هوا هنوز کسی جوراب نمی پوشید. همچنین قرار شد روز عاشورا زمین های بازی و تعطیل شود. نماز ظهر و عصر را بچه ها در حیاط اردوگاه بخوانند و از صبح عاشورا تا غروب سکوتی همراه با حزن و اندوه بر اردگاه حاکم باشد. ما شنیده بودیم که بخاطر حادثه خونین اردوگاه موصل بزرگ در ایام محرم روز عاشورا گارد ویژه به موصل اعزام می شود. صبح روز عاشورا عراقی ها پیش از آمار از رادیو مقتل خوانی را پخش کردند که بسیار هم محزون بود. بچه ها در درون آسایشگاه ها به مقتل خوانی گوش می دادند و گریه می کردند. به محض باز شدن درب آسایشگاه ها و پایان آمار مسوولین غذا برای گرفتن صبحانه به آشپزخانه مراجعه کردند. ما ناگهان متوجه شدیم که طبقه سوم اردوگاه مملو از سربازان مسلح گارد ضد شورش است. همه با تعجب به طرف بالا نگاه می کردند. خدا یا مگر ما می خواهیم چه کاری انجام دهیم که اینها اینقدر به وحشت افتاده اند عزاداری ما و گریه ما چقدر باعث ترس دشمن شده است....... ادامه داردنقل از کتاب سال های اسارت اثر محمد جواد اسکافی [ دوشنبه 3 شهریور 1399 ] [ 01:30 ق.ظ ] [ رزمنده آزاده ]
[ نظرات ]
محرم سال 1363 5 مهر ماه سال 63 مصادف با اول ماه محرم 1405 هجری قمری بود. هفت ماه از اسارت را طی کرده بودیم . هنوز صلیب سرخ ما را ندیده بود یعنی عملا ما اسیر نبودیم کارت صلیب نداشتیم. لذا دشمن هر کاری که می خواست می توانست با ما انجام دهد. سختگیری ها و شکنجه های فردی و جمعی در ماه رمضان نشان داد که اینها چقدر نسبت به مراسم مذهبی حساسیت دارند. از روز اول محرم سخت گیری ها آغاز شد. اردوگاه در حزن و اندوه بود اما نمی توانست برای سرور و سالار شهیدان عزاداری کند. در گوشه و کنار اردوگاه اجتماعات سه یا چهار نفری که تشکیل می شد در باب محرم و خاطره عزاداری های سال های قبل سخن به میان می آمد و دل ها را به آتش می کشید. گاهی دور از چشم سربازان نوحه هایی خوانده می شد و گاهی هم سربازان متوجه می شدند و آن جمع کوچک را به شدت مورد ضرب و شتم قرار می دادند. نایب ضابط رعد معروف به پلنگی در صف آمار آسایشگا ه ها گفته بود که امام حسین هیچ ربطی به شما ندارد . او عرب است ماهم عربیم و شما مجوس هستید . اینجا پادگان است در کشور عراق عزاداری ممنوع است و در این محیط هم ممنوع. اگر کسی عزاداری کند او را به زندان می اندازیم.... تهدیدات نایب ضابط و اقدامات سختگیرانه سربازان و حضور محسوس و نامحسوس جاسوسان فضای بسیار سختی را بر اردوگاه حاکم کرده بود. روزهای محرم یکی پس از دیگری می گذشت و ما قادر نبودیم که کاری انجام دهیم و به ارباب بی کفن خود اظهار ارادت کنیم. هر روز گروهی به اتهام اینکه در گوشه ای از اردوگاه در جمع های کوچک خود نوحه خوانده یا سینه زده اند به وسط اردوگاه برده می شدند و مورد شکنجه قرار می گرفتند و زجرآور تر اینکه همه اردوگاه می بایست که نظاره گر این صحنه دلخراش می بودند. در دل خود با ابا عبدالله الحسین نجوا می کردیم که یا ابا عبدالله از کودکی لباس سیاه شما را برتن کردیم در محافل عزاداری شرکت کردیم و برای شما سینه زدیم اما امسال شرمنده شما هستیم. شما خود شاهد فضای حاکم بر این اردوگاه هستید . یا ابا عبدالله عزای شمار ا در دل برپا می کنیم. هرچند که مجبوریم در ظاهر سکوت کنیم....... ادامه دارد [ یکشنبه 2 شهریور 1399 ] [ 12:58 ق.ظ ] [ رزمنده آزاده ]
[ نظرات ]
ایام محرم سال ۶۲ بود چند ماهی از حضور ما دراردوگاه موصل ۴ نگذشته بود که با بچه های بهبهان قرار گذاشتیم که ملاقاتی با حاج
آقا ابوترابی داشته باشیم و از ایشان بخواهیم
کمی برایمان صحبت کند تا ما از راهنماییهای ایشان استفاده کنیم حاج آقا هم با کمال خوشرویی پذیرفتند. به خدمتشان رسیدیم و ایشان پدرانه چند دقیقه ای
صحبت کردند و چون در ایام محرم بود کمی هم در رابطه با محرم و امام حسین علیه السلام سخن گفتند و
بعد ازحاج آقا اجازه خواستیم که آقا محمد جواد صادقپور(مشهد) چند دقیقه ای نوحه خوانی کند
وما عزاداری کنیم که حاج آقا بسیار استقبال کردند و آقای صادق پور هم نوحه یا فاطمه ای شفیعه روز جزا بنت مصطفی شد کشته حسینت به صف کرببلااز تیغ جفا را تا آخر خواندند. حاجی آقا از اول شروع کرد به گریه کردن و هرلحظه هم صدای گریه شان بلند تر می شدتا وقتی مشهد به این بند از نوحه رسید که می گفت آندم که حسین از سر زین آمد به زمین ........ در این موقع حاجی واقعا از خود بی خود می شد و صدایش بلند شده بود که به مجلس کوچک ما معنویتی خاص بخشیده بود و در پایان مجلس حاجی آقا از همه بخاطر حضورشان تشکر واز آقا مشهد عزیز بخاطر نوحه سرایی خوبشان تشکر ویژه نمودند خداوند رحمت کند این فرزند خلف زهرای اطهر را. به نقل از آقای حاج رحم الله ساجدی [ شنبه 1 شهریور 1399 ] [ 01:31 ق.ظ ] [ رزمنده آزاده ]
[ نظرات ]
|
|
[ طراحی : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin ] |