قــصـه هـای ( طــنـزِ ) شــیـر و عـسـل درباره وبلاگ مطالب اخیر
آرشیو وبلاگ نویسندگان آمار وبلاگ
دوشنبه 5 خرداد 1399 :: نویسنده : صــادق امــیـن
421 - ملا نصر الدین و خرس ملا برای هیزم کندن به جنگل رفته بود. از دور خرسی می امد. ملا ترسیده از درخت گلابی بالا رفته منتظر شد که خرس رد شود و او فرود آید. اتفاقا خرس به آنجا رسید و برای چیدن گلابی از درخت بالا رفت. ملا از ترس هر شاخه که خرس بالا می امد او به شاخه بالا تر می رفت ولی خرس به چیدن و خوردن گلابی مشغول بوده توجهی به او نداشت. چند مرتبه خرس گلابی چیده و با دست بلند کرد. ملا تصور کرد که به او تعارف می نماید. پس فریاد کرد. من نمی خورم. خرس که ملتفت نبود، از شنیدن صدای ملا ترسیده از درخت به پائین افتاده و مرد. ملا از ترس از درخت پائین نیامد. شب شد و تا صبح بر فراز درخت ماند. صبح از درخت پائین آمده و جسد خرس را دید. پوست آنرا کنده با خود به شهر برد. مردم که تصور می کردند ملا به شکار خرس رفته و موفق گردیده هر یکی به نوعی شجاعت او را توصیف می نمودند. او هم ظاهرا به روی خود نیاورده باد می کرد ولی در باطن به ریش آنها می خندید نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : |
||