قــصـه هـای ( طــنـزِ ) شــیـر و عـسـل
درباره وبلاگ



مدیر وبلاگ : صــادق امــیـن
آمار وبلاگ
  • کل بازدید :
  • بازدید امروز :
  • بازدید دیروز :
  • بازدید این ماه :
  • بازدید ماه قبل :
  • تعداد نویسندگان :
  • تعداد کل پست ها :
  • آخرین بازدید :
  • آخرین بروز رسانی :

423 - مرض خستگی ملا نصر الدین

حکایتهای بهلول و ملانصرالدین – Telegram

ملا با رفیقش از شهر خارج شده به شهر دیگری می رفتند. هنوز نیم فرسخ نرفته بودند که ملا از خر فرود آمده گفت: خسته شدم. خوبست از ده روبرو فکر غذائی بکنیم. رفیقش گفت: تو برو گوشت بخر بیاور تا من بپزم. ملا گفت: من خسته ام این زحمت را خودت بکش. رفیق ملا رفته گوشت را خریده و آورد. او ملا را که خوابیده بود، صدا کرد و گفت: من گوشت را آوردم. برخیز آتش روشن کرده آن را کباب کن. ملا گفت: من خسته ام به علاوه کباب کردن هم بلد نیستم. رفیقش کباب را پخته گفت: لااقل بر خیز از چشمه آب بیاور. ملا گفت: من هر چه می گویم خسته ام باور نمی کنی. این زحمت را هم خودت بکش. رفیقش آب هم آورد. آنوقت ملا را صدا کرده گفت: بلند شو غذا بخور. ملا گفت: چند تکلیف را از خستگی رد کرده ام دیگر خجالت می کشم این یکی را هم عذر بخواهم. پس برخاسته با عجله تمام به خوردن پرداخت.









نوع مطلب :
برچسب ها :
لینک های مرتبط :

نظرات پس از تایید نشان داده خواهند شد.


 
   
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات