قــصـه هـای ( طــنـزِ ) شــیـر و عـسـل درباره وبلاگ مطالب اخیر
آرشیو وبلاگ نویسندگان آمار وبلاگ
جمعه 30 فروردین 1398 :: نویسنده : صــادق امــیـن
375 - ملانصرالدین و طبیب یکروز ملانصرالدین مریض شده بود. زنش رفت طبیبی را که تازه از فرنگ آمده بود و اصلا زبان محلی ایشان را نمی دانست به بالین وی آورد. طبیب فقط دو کلمه ماشاالله و انشاالله را یاد گرفته بود. ملا از او پرسید: دکتر صاحب آیا مرض من سخت است؟ طبیب گفت: ماشاالله..... ماشاالله. ملا دو باره سوال کرد: دکتر جان...آیا این مرض مرا خواهد کشت؟ داکتر جواب داد: انشاالله.....انشاالله نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : جمعه 30 فروردین 1398 :: نویسنده : صــادق امــیـن
374 - کیله (موز ) خوردن ملا نصر الدین روزی ملا چند دانه کیله خرید و با پوست شروع به خوردن آنها کرد. مردی از کنارش می گذشت این منظره را دید و از وی پرسید برای چه پوست کیله ها را نمی کند و مغزش را نمی خورد. ملا لبخندی زد و گفت: خوب آدم نادان من می دانم که در داخل آن چیست دیگر چه لزومی دارد که پوست کیله را بکنم و بدور بیاندازم نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : یکشنبه 11 فروردین 1398 :: نویسنده : صــادق امــیـن
373 - نامه نویسی ملا نصر الدین روزی ملا پیش عریضه نویسی رفت و گفت نامه ای برای یکی از دوستانس که در شهری دیگر زندگی می کرد بنویسد. نامه نویس شروع به نوشتن کرد و وقتی نامه را نوشت ملا فریاد زد: بنویس پول ندارم مقداری پول برایم بفرست. نامه نویس با عصبانیت گفت: کاکا برای چی فریاد می کشی؟ ملا گفت: چون شخصی که برایش نامه می نویسی گوشهایش کر است. اینجای نامه را فریاد زدم تا تو هم با صدای بلند بنویسی و او بتواند بخواند نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : یکشنبه 11 فروردین 1398 :: نویسنده : صــادق امــیـن
372 - مهمان ملانصر الدین روزی شخصی به خانه ملا آمد و مهمان وی شد. ملا برایش غذا آورد و آن مرد پس از خوردن غذا گفت: در شهر ما رسم است که پس از خوردن غذا مقداری هم میوه می خورند. ملا به تندی سرش را جنباند و گفت: برعکس در شهر ما این کار بسیار بد و ناپسند است نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : |
||