درباره وبلاگ آرشیو وبلاگ نویسندگان آمار وبلاگ
تلاش کنیم میان بودن و نبودن مان تفاوتی باشد سه شنبه 10 خرداد 1390 :: نویسنده : حامد دهدارپور
مامور کنترل مواد مخدر به یک دامداری در ایالت تکزاس امریکا می رود و به صاحب سالخورده ی آن می گوید: ادامه مطلب نوع مطلب : حیاط خلوت ما ...، برچسب ها : لینک های مرتبط : پنجشنبه 5 خرداد 1390 :: نویسنده : حامد دهدارپور
خالی از هیجان صورت بیرنگش را به سمتم گرفت حرفی نبود التماس که حرف نیست! نوع مطلب : حیاط خلوت ما ...، برچسب ها : لینک های مرتبط : چهارشنبه 4 خرداد 1390 :: نویسنده : حامد دهدارپور
تنها
خوبانند که نسبت به خوبی خود تردید دارند، و همین است که باعث میشود خوب
بمانند. بدها هرگاه خوبی میکنند، از آن آگاه میشوند، ولی خوبها هیچ
نمیدانند. زندگی را صرف بخشیدن دیگران میکنند، اما نمیتوانند خود را
ببخشند. مردی در تاریکی/ پل استر/ ترجمهی خجسته کیهان نوع مطلب : حیاط خلوت ما ...، برچسب ها : لینک های مرتبط : چهارشنبه 4 خرداد 1390 :: نویسنده : حامد دهدارپور
به آرامی آغاز به مردن میکنی
تو به آرامی آغاز به مردن میکنی نوع مطلب : حیاط خلوت ما ...، برچسب ها : لینک های مرتبط : پنجشنبه 27 تیر 1392 :: نویسنده : حامد دهدارپور
در حال حاضر در کف اعتماد به نفس ممکن در 23 سال گذشته قرار دارم. فکر می کنم تو زندگی واسه همه اغلب اتفاقای یکسان رخ میده، ولی برخورد همه با اونا یکسان نیست. فقط می دونم نباید از اصولم بگذرم ، به این فکر کنم که "این نیز بگذرد". تو این مدت کلی حرف برای گفتن داشتم ولی اصلا حس نوشتنشون رو نداشتم. الانم فقط یه مطلب خنده دار تو وبلاگ یه از بچه ها خوندم و از بس خندیدم، کمی حالم بهتر شد و گفتم به احترام مخاطبان، یه سری به وبلاگم بزنم. درسام تموم شد هر روز برای خودم یه کار ردیف می کنم و کلی وقت خودمو الکی تلف میکنم. می خوام یه تصمیم بزرگ بگیرم و دارم سبک سنگین می کنم ببینم میشه یا نه. اگه شد سال بعد همین موقع پستش رو میذارم و می نویسمش. بالاخره بعد از 8 سال رانندگی بدون گواهینامه این هفته رفتم ثبت نام کردم و دارم کلاسا رو میرم. افسر داشت امتحان آیین نامه میگرفت 10 دقیقه نگذشته بود یه دختره بلند شد و برگش رو تحویل داد و بعدش هم من برگم رو دادم. افسر همون جا اولی رو تصحیح کرد و به دختره گفت می تونی بری. دختره هم فقط جیغ نزد و کلی خنده شیطانی نثار ما کرد و با گوشه چشم یه نگاه عاقل اندر سفی به ما انداخت و رفت. با این سرعتی که می رفت فکر کنم می خواست به همه فامیل خبر قبولیش رو بده. افسره برگه من رو تصحیح کرد و گفت برو فرمت رو از اون آقا بگیر بیار. من خوف کردم گفتم رد شدم دیگه، فرم رو بهش دادم نوشت" 29 قبول". تازه یاد اون دختره افتادم بنده خدا رد شده بود و این افسر نامرد هم چیزی بش نگفت. نتیجه اینکه فردا روز مهمیه چون دختره برای کلاسای فنی میاد سر کلاس. نوع مطلب : حیاط خلوت ما ...، برچسب ها : لینک های مرتبط : |
||
برچسب ها
پیوندها
آخرین مطالب
|
||