درباره وبلاگ آرشیو وبلاگ نویسندگان آمار وبلاگ
تلاش کنیم میان بودن و نبودن مان تفاوتی باشد دوشنبه 21 اسفند 1391 :: نویسنده : حامد دهدارپور
امروز سر کلاس ساعت دوازده استاد درس رو تموم کرد و می خواست اومدن سال جدید رو تبریک بگه و تعطیل کنه. داشت حرف می زد من بر خلاف همیشگی با دقت زل زدم تو چشماش و همین که یه جمله معمولی گفت، الکی خندیدم . اونم فکر کرد خیلی باحاله. آقا ما رو تو همون حالت برزخی رفتن و نرفتن تا ساعت 12و نیم نگه داشت و برامون حرف زد. همه هم از صبح کلاس بودیم .خسته و گشنه و خواب آلود... من: بچه ها: استاد: فکر کنم بعضی وقتا سادیسمم اوت میکنه! نوع مطلب : حیاط خلوت ما ...، برچسب ها : لینک های مرتبط : پنجشنبه 17 اسفند 1391 :: نویسنده : حامد دهدارپور
داره برف میآد. و این موقع سال خیلی عجیبه که برف بیاد. امروز همه چی آروم بود. شاید از آروم ترین روزای شش ماه گذشته.برف هم که اومد دیگه گل بود و ... فردا می خوام برم خرید و با رضا(رفیق و همکلاسی سال اول کارشناسی) هم قرار دارم. خدا کنه هوا اجازه بده به کارام برسم. البته زیاد راغب نیستم برف نیاد ولی یه جوری بیاد که بشه رفت بیرون. بچه ها فردا می خوان برن خونه نگران این هستن که جاده ها بسته نشه. الان درست 6 ماه و یه روزه که نرفتم خونه. این دفعه نمیشه نرفت باید برم تا قیافه اعضای خونه از یادم نره !!!! رنگ در خونمون رو دوباره به یاد بیارم. باید بریم تا به روابط اجتماعی و فامیلی دوباره یه قوتی بدیم. شاید اگه عید نبود نمی رفتم. پنجشنبه ساعت 3:02 صبح - تهران ، خوابگاه . نوع مطلب : حیاط خلوت ما ...، برچسب ها : لینک های مرتبط : پنجشنبه 17 اسفند 1391 :: نویسنده : حامد دهدارپور
من هر وقت حوصله ام سر می ره یه اس ام اس به یه شماره اتفاقی می دم با این مضمون: جنازه رو قایم کردم، حالا چیکار کنم؟
نوع مطلب : حیاط خلوت ما ...، برچسب ها : لینک های مرتبط : پنجشنبه 17 اسفند 1391 :: نویسنده : حامد دهدارپور
الان از یه سوئدی بپرسی تورم یعنی چی؟ مثله گاو نگات میکنه. سطح اطلاعاتتون رو دست کم نگیرین بابا . نوع مطلب : حیاط خلوت ما ...، برچسب ها : لینک های مرتبط : چهارشنبه 16 اسفند 1391 :: نویسنده : حامد دهدارپور
اینجا تهران . بازم هوس کردم بنویسم بیرون داره بارون میآد و هوا
هم کاملا دو نفره هست و من مثل دوره بچه
گی بی دلیل خوشحالم. هر وقت بارون میآد به یاد اون همه خاطره که از بچه گی زیر
بارون داشتم می افتم و یه جورایی احساس می کنم تو دوران بچهگی
ام و توی خونه هستم. اگه الان راهنمایی بودیم همین که به بچه ها می گفتیم بریم تا
فلان جا نمی پرسید برای چی بریم، بلند می شدن می رفتیم و بدون هیچ دلیل منطقی و
فقط به خاطر اینکه با هم داریم یه کاری رو انجام می دیم کلی خوشحال بودیم. دلم
واسه اون روزا و اون آدما کلی تنگ شده. کاشکی همشون اینجا بودن تا با هم می رفتیم
بیرون و زیر بارون قدم می زدیم حرف هم که نمی زدیم می دونستیم تو دل اون یکی چی می
گذره .ولی الان دیگه بزرگ شدیم و زندگی داره کم کم اون تازهگی رو از دست میده. هیجان
هاش کاذبه، آدم محافظه کار می شه. و وقتی هم که بیای ارشد بخونی همه چی باز
متفاوته.اینجا کلی آدم هست که دیگه شخصیتشون اجازه نمی ده کلی کارایی که دوست دارن
رو انجام بدن. فکر کنم من هم مثل بقیه شدم با این تفاوت که هر وقت بارون میآد بر
می گردم سر خونه اول درست از
" همون جایی که شروع کردم"
نوع مطلب : حیاط خلوت ما ...، برچسب ها : لینک های مرتبط : یکشنبه 13 اسفند 1391 :: نویسنده : حامد دهدارپور
به ابن نتیجه رسیدم که تا زمانی که تو کامپیوترم فایل هام رو با اسم هایی مثل hjkhjkhjkh ذخیره می کنم از خودم تو زندگی توقع نظم نداشته باشم. نوع مطلب : حیاط خلوت ما ...، برچسب ها : لینک های مرتبط : شنبه 28 بهمن 1391 :: نویسنده : حامد دهدارپور
باران که میبارد همه پرندها به دنبال سر پناهند اماعقاب برای اجتناب از
خیس شدن بالاتراز ابرها پرواز میکند این دیدگاه است که تفاوت را خلق میکند. نوع مطلب : حیاط خلوت ما ...، برچسب ها : لینک های مرتبط : شنبه 28 بهمن 1391 :: نویسنده : حامد دهدارپور
به تعدادی راننده تاکسی جهت تحلیل مسائل سیاسی خاورمیانه در شبکه خبر نیازمندیم !!!!!! والاااااااا نوع مطلب : حیاط خلوت ما ...، برچسب ها : لینک های مرتبط : شنبه 28 بهمن 1391 :: نویسنده : حامد دهدارپور
در روزهای خوبتان بدانید که همین خاطرات بعدا شمارو دیوانه می کند…!! نوع مطلب : حیاط خلوت ما ...، برچسب ها : لینک های مرتبط : شنبه 28 بهمن 1391 :: نویسنده : حامد دهدارپور
دوست دارم در مورد همه چیز فکر کنم درباره کلبه متروک وسط باغ درباره رودی که تبدیل شده به یک جاده درباره چوپانی که بره اش را وسط کوهها گم کرده درباره ی حسرت پیرزن بیمار برای رفتن به امامزاده بالای تپه درباره کارگری که دوست دارد یک روز مرخصی با حقوق بگیرد و درباره خودم که چقدر بی فکرم نوع مطلب : حیاط خلوت ما ...، برچسب ها : لینک های مرتبط : یکشنبه 14 آبان 1391 :: نویسنده : حامد دهدارپور
این روزا یه جوری هستم مث ...... نمی تونم توضیح بدم ،خودت گوش کن این روزها ....... دانلود alejandro : LYRIC
I know that we are young.
ادامه مطلب نوع مطلب : حیاط خلوت ما ...، برچسب ها : لینک های مرتبط : شنبه 27 خرداد 1391 :: نویسنده : حامد دهدارپور
سلام. بعد از یک سال دوری از اینترنت و تفریح و ...... و همه آنچه که یه جوان تو سن و سال ما باید داشته باشه ، هر چند برای مدتی کوتاه آزاد شدم. آخرین پستی که در این باره نوشتم مربوط به ارشد بود.حالا بگم که ارشد هم امتحان دادم ،بد نبود تا یکی دو روز آینده کارنامه ام رو میزنم تو وبلاگ ببینید و اگه کسی دوست داشت تو تجربیاتم کمکش میکنم. سال خیلی سختی نبود فقط سخت بود.ولی آخرش خوب بود.حالا وقتی یاد سال پیش می افتم که تازه می خواستم شروع کنم تنم می لرزه.شاید اگه می دونستم این همه سخت می گذره اصلا شروع نمی کردم. معمولا همه ی آدما اول یه راهی رو میرن بعد به پشت سرشون نگاه می کنند و مسیرشون رو بررسی می کنند .تو این یه سال ارشد قبول شدم و رفتم سر کار و شاید تا حدودی مسیری که باید بروم مشخص شد. ولی یاد گرفتم برای هدفی هر اندازه هم که بزرگ باشه باید فقط شروع کرد و چیزی که مشخص می کنه شما موفق می شوید نه شانسه نه شرایطه نه پوله و نه ....و فقط اراده خود آدمه. just try نوع مطلب : حیاط خلوت ما ...، برچسب ها : لینک های مرتبط : یکشنبه 12 تیر 1390 :: نویسنده : حامد دهدارپور
امشب ساعت 1:09 دارم می نویسم.از 15 ام می خوام شروع کنم به درس خوندن.از برکات وجود مبارکم اینه که پوستم کلفت شده !!سال پیش ارشد رو ....ییدیم.امسال از بس پوستمون چیز شده که انگار نه انگار و می خوام از اول شروع کنم.سخته ولی امید هست.فارغ التحصیل شدیم انگار اومدیم یه دنیای دیگه.همه جور حسی رو تا حالا تجربه کردیم الا این یکی،اصلا معلوم نیست کجای آدم درد می کنه!!!! ولی زندگی همش تلاش برا آرزوهاست وقتی به آرزوت رسیدی میبینی که باید از راهی که میومدی لذت میبردی و آرزو یه آرمان الکیه. میگن هر نظمی با بی نظمی آغاز میشه منم فعلا تو این بی نظمی هستم.تا ببینیم نظمش چطوره؟ نوع مطلب : حیاط خلوت ما ...، برچسب ها : لینک های مرتبط : چهارشنبه 8 تیر 1390 :: نویسنده : حامد دهدارپور
مدت زیادی از تولد برادر ساكی كوچولو نگذشته بود . ساكی مدام اصرار می كرد
به پدر و مادرش كه با نوزاد جدید تنهایش بگذارند. پدر و مادر می ترسیدند ساكی هم مثل بیشتر بچه های چهار پنج ساله به برادرش حسودی كند و بخواهد به او آسیبی برساند . این بود كه جوابشان همیشه نه بود.اما در رفتار ساكی هیچ نشانی از حسادت دیده نمی شد ، با نوزاد مهربان بود و اصرارش هم برای تنها ماندن با او روز به روز بیشتر می شد، بالاخره پدر و مادرش تصمیم گرفتند موافقت كنند . ساكی با خوشحالی به اتاق نوزاد رفت و در را پشت سرش بست . اما لای در باز مانده بود و پدر و مادر كنجكاوش می توانستند مخفیانه نگاه كنند و بشنوند . آنها ساكی كوچولو را دیدند كه آهسته به طرف برادر كوچكترش رفت. صورتش را روی صورت او گذاشت و به آرامی گفت : نی نی كوچولو ، به من بگو خدا چه جوریه ؟ من داره یادم میره! نوع مطلب : حیاط خلوت ما ...، برچسب ها : لینک های مرتبط : چهارشنبه 8 تیر 1390 :: نویسنده : حامد دهدارپور
پسرک گفت : " گاهی اوقات قاشق از دستم می افتد . "
پیرمرد گفت : " من هم همینطور . "
پسرک آرام نجوا کرد : " من شلوارم را خیس می کنم . "
پیرمرد خندید و گفت : " من هم همینطور "
پسرک گفت : " من خیلی گریه می کنم ."
پیرمرد سری تکان داد و گفت : " من هم همینطور . "
اما بدتر از همه این است که... پسرک ادامه داد:آدم بزرگ ها به من توجه نمی کنند .
بعد پسرک گرمای دست چروکیده ای را حس کرد .
" می فهمم چه حسی داری . . . می فهمم . "
( داستانکی از شل سیلور استاین ) نوع مطلب : حیاط خلوت ما ...، برچسب ها : لینک های مرتبط : |
||
برچسب ها
پیوندها
آخرین مطالب
|
||