ღ پـرسـه خـیـال در کـوچـه تـنـهـایـی ღ شكسته هاى دلت را به بازار خدا ببر ... خدا خود بهاى شكسته دلان است درباره وبلاگ همه در دنیا کسی را دارند برای خودشان: خسرو و شیرین لیلی و مجنون ویس و رامین پیر مرد و پیرزن “تو” و اون “من” و تنهایی… . . . شنیده ام موی بلند زنان عاشق را زیباتر می کند برای همین است موهایم را کوتاه کرده ام این وصله ها به آغوش تنهایی من نمی چسبد . . . زمین قانون عجیبی دارد، هفت میلیارد آدم و فقط با یکی از آنها احساس تنهایی نمی کنی و خدا نکنه که آن یک نفر تنهایت بگذارد، آنوقت حتی با خودت هم غریبه میشوی . . . . . . نیستی و کوچه های تنهایی ام را هیچ شمعی روشن نمی کند بی تو هر شب شام ِ غریبان است . . . خسته از تمام جهان به خـــــــانه برمی گردی در را که باز می کنی چراغ را که خودت روشن می کنی یعنی تنهایی… . . . قامتم خم شده … دلــ ــــم گرفته … حس عجیب تنهایی پاهایم را میلرزاند … خودت میدانی … من به این نبودنت عادت ندارم . . . تنهایی را سربــازی فهمید که مرخصی داشت اما جایی برای رفتن نداشت . . . . . . ایـــــنـجــا همــه تــــــنهـان ! امّـــا خــــیـلــیـا هــــنـوز گــَـرمـَن ! مـــتـوجـّـه نــــشـدن ! . . . پرندگان هنگام پرواز مرز نمی شناسند و آدم ها هنگام دوست داشتن و آدم مرز را آفرید تا تنهایی اش را کوچک کند… . . . عشق اول هیچ وقت فراموش نمیشه چون اولین حسه که تنهاییتو پر کرده . . . . . . سکوت، یعنی گفتن در نگفتن، یعنی مقابله با شهوت رام نشدنی حرف، یعنی تمرین برگشتن به دوران جنینی و شنیدن انحصاری لالائی قلبِ مادر در تنهایی محض . . . تنهایی ام فــــقـط ادّعــــا دارد ! بــا ایــن هـمه بـــزرگـی اش .. جــــای خــــالــی ات را پـــــر نــــمی کـــــــنــــد ! . . . تنهایی مهربانم کرده است شبیه سربازے که از روے برجک دیده بانـے براے تک تیر انداز آن سوے مرز دست تکان می دهد … . . . می دانی که من جز با تو با هر کس که باشم باز تنهایم…؟ . . . از همان ابتدا دروغ گفتند! مگر نگفتند که من و تو ، ما میشویم؟! پس چرا حالا من اینقدر تنهاست! از کی تو اینقدر سنگدل شد؟! اصلا این او را که بازی داد؟! که آمد و تو را با خود برد و شدید ما! می بینی…؟ قصه ی عشقمان! فاتحه ی دستور زبان را خوانده است ! . . . به تار تنهایی ام دست نزن من پیله ی سکوتی ژرفم بی نوازش تو … . . . درست مثل یک جزیره از همه طرف به تنهایی محدودم و چشم به راه یک کاشف! . . . آسمان هم که توباشی، بغلت خواهم کرد فکر گستردگی واژه نباش ، همه در گوشه تنهایی من جادارند . . . . . . آخ که درد دارم درد من از تو غریبترم من میان این همه از توی تنها هم تنهاترم آخ … کمتر لگد بزن تنهایی ! . . . من به اندازه چشمان تو غمگین ماندم و به اندازه هر برق نگاهت نگران تو به اندازه تنهایی من شاد بمان . . . . . . خــواب هـایِ تـو هـر شـب از سـرِ کـابـوسِ تنهایی مـیـپـرنـد مـیـنـشـیـنـند رویِ پـلـکــــ هـایـم تـعـبیـر مـیشـونـد …! . . . اتاق سوت و کورم جهان کوچکی است . . . برای سر کردن با این همه تنهایی و دلتنگی ! . . . دلم بایگانی رؤیاهای شکسته ای ست که در حسرتت خاک می خورند چه اشتباه مهیبی ! آنجا که سرنوشت عشق را به دلم پیوست کرد و مرا در پوشۀ تنهایی گذاشت ! . . . برای من نقشه نکش …! من جهات جغرافیایی را نمیشناسم و هنوز در کوچههایی که با تو قدم زدهام گم میشوم؛ برای من نقشه نکش! در هیچ نقشهای راهی به تنهایی من وجود ندارد … . . . بـَعضـے وَפֿــتـآ بـآیـَـכ مثه مـــــن تـَنهـآ بـآشـے، تـنهـآـے ِ تَنهـآ… هـے آهَنـگــ گوشـ بــכے، فِکــ ڪـُـنـے،هَمــہ چیـو بـریزـے تـُو פֿــوכتـــ تـآ مـَرز اِنفجـآر بـرـے… اونـوَפֿــ כر ِ اُتـآقـ ُ بـآز ڪـُـنے ُ بـآ هَمـوטּ لـَبـפֿـَـنـכ مـَسـפֿــَرــہ هَمیشگـے وـآنِــموכ ڪـُـنـے ڪـہ هَمــہ چے פֿــوبــہ! مدیر وبلاگ : مــعـــصومهـ مطالب اخیر
آرشیو وبلاگ پیوندهای روزانه پیوندها
نویسندگان آمار وبلاگ
5 دی 93 :: نویسنده : مــعـــصومهـ
کاش می شد
تمام واژه های زیبا را اسیر قلم کرد ای همیشه مهربان سلام خواهش ما را اجابت نیست ؟ گریه تا کدامین سحر هنوز هم شربت تلخ انتظار و هنوز تو در آن سوی پرده غیبت تا دیدار راهی بیش از آن چه پیموده ایم مانده است غبار راه خستگی بر سر و رویمان ریخت و با اشک درآمیخت از آن خاک و این آب گلی ساخته ایم و کلبه ای پنجره ای و ایوانی پر از قناری های آزاد روز آن گاه به بدرقه خورشید نیلگون می شد من بودم و یک ایوان قناری و یک جام پر از خالی می نشستی نگاهی به آسمان می انداختی نگاه تو بر نمی گشت که با خود رودخانه ای از افق می آورد رودخانه ای شتابان چون تیر آرش و شادان مثل زمزم می آمد و جام خالی ما را از پر سرشار می کرد ما از آن جام در کام قناری ها می ریختیم و تو در نیلگون روز دیگر افقی و رودخانه ای دیگر وعده ای می کردی ای همیشه بیدار نمی خواهی خواب آلوده ای را از تلخی خواب ناکام برپا دهی و تو ای موعود به خدایی که تو را به پیران نوبخت وعده دادا سوگند که همیشه از نظر غایب نخواهی ماند و پرده های غیبت افتادنی است نوع مطلب : موعودنامه، برچسب ها : لینک های مرتبط : 27 آذر 93 :: نویسنده : مــعـــصومهـ
هر سپیده دم که که پنجره چشمانم را می گشایم
به انتظار آمدنت وضو می گیرم و به نماز می ایستم و دعای عهد تو را برای میثاق و عهدی دوباره می خوانم غرق در یادت می شوم آن گاه که می گویم یا مولاتی یا مولاتی ادرکنی ادرکنی شبنم اشک هایم یارای ایستادن دوباره را ندارند و آهسته و آرام از گوشه چشمانم فرو می ریزند و به روی گونه هایم راه می افنتد آن ها نیز از این انتظار خسته شده اند و به راهی بی پایان می روند لغضی راه گلویم را می بندد و ناگاه دلم می لرزد و ذهنم غرق در رویاهای شیرین آمدنت می شود و به خود باز می آیم و آن گاه خورشید نیز برای استقبال آرام آرام از پشت کوه ها خود را به اوج رسانده تا قبل از آمدنت به استقبالت آمده باشد نورش همه جا را در بر می گیرد و به بیداری منتظرانت می افزاید دلم بی صبرانه گرفته است چرا مستحق به چه گناهیم که نمی آیی به گناه بی گناهی یا عذاب بی وفایی هر روز عهدم را با یاد تو پیوند می دهم ناگهان قلبم می لرزد و زمزمه ای بر زبانم جاری می شود سرمست از واژه ظهور می شوم شاید این ساغر غریب تشنگنش را سیراب کند عطش شان را فرونشاند نوع مطلب : موعودنامه، برچسب ها : لینک های مرتبط : 20 آذر 93 :: نویسنده : مــعـــصومهـ
کاش می شد
تمام واژه های زیبا را اسیر قلم کرد تا فقط قلم برای تو بسراید کاش می شد ترنم نگاه های غم انگیز غروب را فهمید و بر روی بوم نقاشی کرد تا نگاهی عاشقانه به آن بنگرد و بداند که این غروب بی توست وقتی تو نیستی غروب قلب ها را می شکند سال های زیادی است که اشک ها با گونه ها انس گرفته اند و چشم ها در غروب جمعه ها فقط برای تو می گریند برای نیامدنت برای دعاهایی که ظهورت را می خواهند و هنوز اجابت نشده اند شب هنگام وقتی همه خوابند تو بیداری بیا و فانوس خاموش کسی را روشن کن که در کوچه های تاریک شهر به دنبال حقیقت است ولی هیچ گاه نمی تواند در این تاریکی و تنهایی مرداب مانند خود را سیراب کند تو خدا را برای من معنی کردی تو تمام یاس ها و نرگس ها را عاشق خود کردی یا مهدی بیا و نگذار رویا های شیرین را به خاطر نیاز دنیا به آسانی بفروشیم بیا و در دستان کوچک کودک گل فروش شهر گل آزادی بکار بیا و سکوت و تاریکی را بشکن روزها می گذرد و هنوز صدای نیامدنت به گوش می رسد نوع مطلب : موعودنامه، برچسب ها : لینک های مرتبط : 13 آذر 93 :: نویسنده : مــعـــصومهـ
امشب چه غوغایی در دل من برپا شده است
احساس می کنم امشب تمام غصه هایم غروب می کند اشک در چشمانم حلقه بسته است و بغض گلویم را می شکند اشک هایم چنان می ریزد که دیگر توان آرام شدن ندارم دلم می خواهد فریاد بزنم تا مولایم مهدی (عج) از راه برسد کسی که به خاطرش مدت هاست به اتظار نشسته ام و فقط جمعه ها به آمدن او امیدوار مانده ام جمعه ای با آمدنش لحظه به لحظه هایش ملکوتی و پر از نور و رحمت است آن قدر ملکوتی که احساس می کنم فرشته ها در آسمان حلقه ای ساخته اند لحظه ای که با آمدنش امید را در دلم زنده می کند و آن قدر می گویم که مهدی ناله هایم را بشنود نوع مطلب : موعودنامه، برچسب ها : لینک های مرتبط : 6 آذر 93 :: نویسنده : مــعـــصومهـ
ای سفرکرده هجران خدایی
ای خورشید رخ کشیده در پس ابر تا کی تو هم چنان در غیبت و من این چنین در هجران تو ای دادخواه مظلومان با روی خجل دست تمنا به سوی تو گشاده ام و انتظارت را می کشم چشمان منتظر و جستجوگر من هر غروب جمعه انتظار تو را می کشد بر من چه گران است که چهره دلربایت را ببینم و تو را نشناسم سخنان همه را بشنوم ولی نوای دلنشین تو را نشنوم ای مظهر رحمت الهی همه می دانیم که تا تو نیایی مشکلاتمان همیشه با ما خواهد بود و هرروز به رنگ و شکل دیگری خود را نمایان می کند ای فریادرس بی کسان از تو می خواهم از باقی مانده غیبت خود دست بکشی و زمین را با قدوم مبارکت روشن کنی آخر انتظار تا کی ... نوع مطلب : موعودنامه، برچسب ها : لینک های مرتبط : 29 آبان 93 :: نویسنده : مــعـــصومهـ
دوباره جمعه ای دیگر دارد
از راه می رسد دوباره دلم دارد در سینه می تپد دوباره در دل از تو می پرسم که آیا این جمعه می آیی ؟ آیا نور دیده های مرا با رخ زیبایت روشن می کنی ؟ ای تنها دلیل بودن ای آن که هر صبح با عشقت دعای عهد را بر زبانم جاری می سازم بیا که سال های سال است که هر صبح جمعه به امید دیدن تو کوچه را از عطر گل یاس پر می کنم شوق آمدنت و شوق دیدنت در وجودم امید ماندن را زنده کرد چه شب ها که یاد تو خواب شیرین را از من ربوده و عشق به تو مرا از پیچ و خم های نادرست زندگیم برگردانده نام تو بود که مرا از خواب غفلت بیدار کرد ای آخرین حجت خدا دلم می خواهد آن قدر از تو بگویم و بگویم که دیگر مغزم اجازه در کنار هم گذاشتن کلمات را به من ندهد دلم می خواهد آن قدر از تو بگویم که انگشتانم بر سفیدی کاغذ بنویسند مولای من بیا که بی صبرانه منتظرت هستم نوع مطلب : موعودنامه، برچسب ها : لینک های مرتبط : 22 آبان 93 :: نویسنده : مــعـــصومهـ
سلام بر مهدی فاطمه یاس محمد
و سلام بر منتظران واقعی آن حضرت مهدی جان هرجمعه ای که می رسد من در انتظار ظهورت هستم و دست به دعا برداشته می گویم خداوندا ظهور مهدی ما را تعجیل فرما یا اباصالح از وقتی پا به این دنیای خاکی گذاشته ام در انتظارآمدنت لحظه شماری می کنم مهدی جان روز و شبم را به عشق و انتظار تو می نشینم که بیایی و بدی ها و بیدادهای دنیوی را پاک کنی ای کاش می توانستم چهره نورانیت را حتی برای لحظه ای از عمر فانی ام به تماشا بنشینم من شیعه راستین تو قدم مبارکت را از کعبه که در آن مولا متولد شد و از کرب و بلا که در آن سیدالشهدا به شهادت رسید بر دل های عاشق می شنوم از خدای من و تو ملتمسانه خواهانم که ظهورت را هرچه زودتر تعجیل فرماید به امید روزی که تو ای امام عدل و داد ظهور فرمایی و این جهان را بر اساس وصیت انبیا و اوصیا پر از داد و تهی از کبر و فقر نمایی نوع مطلب : موعودنامه، برچسب ها : لینک های مرتبط : 15 آبان 93 :: نویسنده : مــعـــصومهـ
انتظار در پس انتظار چه روزگار درازی است
روزگار اشک و انتظار در کوچه پس کوچه های بی قراری به امید آمدن تو به ذکرشمار عاشقی ام پناه می برم هر دانه را که می اندازم اللهم عجل لولیک الفرج را اشک باران می سازم و ترانه آمدنت را با آهنگ حزن آلود انتظار می سرایم با من بگو چگونه از رویش یاس ها بگویم وقتی که نرگس چشمم در انتظار آمدنت سوسو می زند یا صاحب الزمان غروب های جمعه اشک هایم را ناامید ساخته و چاه انتظار اشک های گونه هایم را بی پاسخ گذاشته است بیا و زخم های دلواپسی مان را مرهمی باش عاشقانه بیا که روز آمدنت روز شادی چشم های منتظری است که عاشقانه می گریند و به سوی تو بال و پر می گشایند خداکند تو بیایی و صبح سر بزند که بی ستاره ترین شب شب جدایی توست بیا که دیدن رویت بهشت موعود است بهشت آیتی از جلوه خدایی توست نوع مطلب : موعودنامه، برچسب ها : لینک های مرتبط : 8 آبان 93 :: نویسنده : مــعـــصومهـ
در حصار زمان میان قلب های شکسته عاشقان وصال زیر هجوم وحشت بی کسی انتظاری نفس گیر تاب و تحملم را ربوده
و به امید فجر سیاهی ها را در هم می نوردم مهدی جان بغضی در سینه دارم که به امید ظهور با بهانه گیری های کودکانه اش مدارا می کنم خدایا چقدر سخت است خواستن ولی نرسیدن چقدر سخت است سکوتی که با با حقه کردن بلندترین فریادها ایجاد می شود آقای من منتظر تویی ما ره گم کرده ایم دستانم بگیر ای اجابت کننده دعای خلق پریشان حال و ای حامل غم و اندوه هزار و چهارصدساله امت جدت بیا و بیا و این انتظار را که تنها سهم ما از دنیاست و دلیل تحمل خاک را به پایان برسان ای قطب عالم امکان در میان ما قدم می زنی و ما بیگانه از خویشتن و از فیض و رحمت الهی به واسطه وجود نازنینت بهره مندیم پس بیا و انتظار انسان سازت را با ظهور عدالت گسترت تمام کن نوع مطلب : موعودنامه، برچسب ها : لینک های مرتبط : 1 آبان 93 :: نویسنده : مــعـــصومهـ
ای روح باران هنوز رد پای آبی اشک کویر چشمانم را بارانی می کند
و قناری بغض کرده دل بر شاخه انتظار نغمه دلتنگی را می سراید هنوز لب های خشک کویر جمعه ها ندبه می خوانند تا که چشمان خسته اش در انتهای بی کسی به خواب می رود و تو چگونه ای که کویر با تو سیراب و بهار بی تو خزان می شود تو حتی برای قناری زندانی در قفس آسمانی ای آسمانی من پس چگونه از کنار روز های بی تو بودن گذر کنم در حالی که تنها بهانه زنده بودنم تو هستی و این جا چقدر خداوند صبوری می کند او که آرام آرام کشتی غیبت را از پی موج های ظلم ستم می گذراند و به ساحل ظهور می رساند و شما چه دریایی می رسید تا عطش دوری را با فرات نگاهتان سیراب کنید و دل های پاییزی را با عطر وجودتان بهاری کنید اینجا ثانیه ها آرام قدم برمی دارند تا به کی سرانگشتان خسته انتظار جمعه ها را یک به یک ورق بزند و با لب خشکش قدوم ثانیه ها را تا لحظه دیدار شماره کند پس چرا نسیم ظهور نمی وزد تا شکوفه های امید بر درخت باورم جوانه زنند و قناری بی قرار دلم تا بیکران ملکوت چشمان آسمانی شان پرواز کند آری شما که بیایید عطرتان دنیا را گلستان می کند و بی شک هرکجا که پا بگذارید دشت نرگس می شود نوع مطلب : موعودنامه، برچسب ها : لینک های مرتبط : 10 مهر 93 :: نویسنده : مــعـــصومهـ
امروز دلم گرفته
و بر روی آسمان دلم ابرهای تیره ای نشسته ولی نمی دانم چرا با وجود این ابرها باران نمی بارد و هنوز صبوری می کند هیچ چیز مرا یاری نمی کند تا از غم نبودنت بنویسم هرشب جمعه آسمان پر از ستاره است خدا هر جمعه آشمانس را برای آمدنت چراغانی می کند که شاید این جمعه بیایی همه چیز بهانه ای برای آمدنت است حتی دلتنگی هایم گریه هایم و نوشته هایم می ترسم از آن روز که چشم های منتظر دیگر تو را نبینند ای منجی عالم کی می آیی شوق دیدن تو یک لحظه به من فرصت نمی دهد با انتظارت چه کنم با آوردن اسم تو اشکم ناخودآگاه بر روی گونه های ترک خورده ام سرازیر می شود بیا که این چشمان برای دیدنت قربانی انتظار شده اند سال هاست که منتظرت هستم از همان دوران کودکی وقتی که گریه های من برای همه بی معنی بود با آوردن اسم تو آرام می گرفتم و با همان زبان کودکی اسم تو را فریاد می زدم ولی هیچ کس زبان مرا نمی فهمید و من با عشق تو ماندم تا بزرگ شدم و معنی انتظارت را چشیدم و شدم یک منتظر نوع مطلب : موعودنامه، برچسب ها : لینک های مرتبط : 3 مهر 93 :: نویسنده : مــعـــصومهـ
می گویند آمدنش آن قدر باشکوه است که چشمان همه را خیره می کند نجیب و پرامید باابهت و زیبا هنگان آمدنش آن قدر فضا معطر می شود که دیگر جایی برای خوشبو کردن گل های یاس باغچه کوچک همسایه دیوار به دیوار نمی ماند می گویند وقتی او بیاید همه شاد می شوند او محبوب و عزیز دل خیلی هاست و همه منتظرتد تا او که آشنای دور بسیار نزدیک است را در آغوش بگیرند قد بلند و استوار ... متین و خوش سیما ...با آغوشی پر از سخا و راد و دلی پر امید ... شب ها او را در صفحه مزین آسمان مجسم می کنم نمی دانم چرا این قدر مطمئنم رویاهای کودکانه ام سواره ای با اسب سفید را از دور برایم ترسیم کرد که افق های دوردست را می شکند و می آید آن زمان که تنهایی سراغم را می گیرد وقتی که پناهگاهی برایم نیست با او درددل می کنم حس می کنم کنارم می آید و همه وجودم را پر می کند ندیده وابسته اش شدم باز هم حس می کنم یکی در درونم می گوید که او می آید شاید همانی هستی که گرسنگان و بیچارگان به او پناه می برند یا شاید تو همانی هستی که مادربزرگم بعضی وقت ها صدایش می کند و یا شاید همانی هستی که خیلی ها از صبح تا شام از درد بدبختی و فلاکت تو را می خوانند یا همان کسی هستی که برخی ها تو را از پشت دیواری از مادیات و تجملات فراموش کرده اند منتظر خواهم ماند می دانم یکی از همین روزها خواهی آمد نوع مطلب : موعودنامه، برچسب ها : لینک های مرتبط : 27 شهریور 93 :: نویسنده : مــعـــصومهـ
مهدیا
آمدنت بسیار دیر شده است دیگر طاقت انتظار کشیدن را ندارم هجران تو بسیار طولانی شده است دیگر طاقت دوری ندارم تو می آیی در یک روز بارانی می آیی و قلب هایمان را از عشق آکنده می سازی تو می آیی و ظالمان را کیفر می دهی و داد مظلومان را می ستانی و شب را از قلمرو نور بیرون می رانی تو را چشم در راهم هر روز و هر شب به بیکرانه افق چشم می دوزم و با دیدن هر گردی که از دور برمی خیزد با خود می گویم شاید تویی که می آیی شاید این گرد مرکب توست اما من هرهفته در غروب جمعه کفتر دلم به سویت پر می کشد و قطره های اشک بر گونه هایم سرازیر می شود آری تو می آیی و پرچم عدالت را بر بلندترین بام دنیا به اهتزاز در می آوری تو می آیی تا مرهمی باشی برای خستگان و شکستگان و کلیدی باشی برای درهای بسته ای کاش زودتر لحظه زیبای ظهور فرا رسد ای کاش ... نوع مطلب : موعودنامه، برچسب ها : لینک های مرتبط : 21 شهریور 93 :: نویسنده : مــعـــصومهـ
سلام به مهدی فاطمه به آبی آسمانی که صداقت را زا تو به ارث برده سلام ای آشنا گرم ترین سلامم را بپذیر گرچه باد بوی گل های محمدی را با خود دارد گرچه خاک زبان یکرنگی و صداقت است گرچه آسمان پاک و گسترده است اما هیچ کدام برای من مفهوم تو را ندارد من در قاموس حیات صبر را برگزیده ام زیرا در آبی بیکران دریای محبت گرانبهاترین و نایاب ترین در درخشان اجر صبری است که نصیب صابران می شود بی شک در کمین هر شب سیاهی سپیده دمی است که بی تردید از پشت کوه های خاکستری سرک خواهد کشید و تاریکی را با نور پیوندی عجیب و باورنکردنی خواهد داد و طلیعه آفتاب چراغ راه خستگان خواهد شد من هرروز در تاریکی هر طلوع و غروب زندگی را با امید آغاز می کنم و منتظرم تا شاید روزی طلوع آن طنین دل انگیز فرشته ای از آسمان باشد کنون ای آشنا با دل با کوله باری که بر شانه نحیفم سنگینی می کند به سویت می آیم من را بپذیر تا در طولانی ترین راه ها مرید مکتب محبت تو باشک می دانم که هستی می دانم که ناظری بر همه عالم پس ای حضور غایب دستگیرم باش نوع مطلب : موعودنامه، برچسب ها : لینک های مرتبط : 13 شهریور 93 :: نویسنده : مــعـــصومهـ
تو همانی همان تک سوار رویاها همان که به هنگام بچگی وقتی فقر و نداری و غمی به وسعت همه بی عدالتی ها به خانه ما هجوم می آورد مادر از تو حرف می زد می گفت فرشته واقعی عدالت تویی می گفت همه قدرت ها در برابر قدرت تو سرخم می کنند می گفت وقتی شمشیر ظلم ستیز تو در عرش می درخشد رعشه بر تن هیولای ظلم می افتد می گفت غصه نخور یک روز می آید یک روز جمعه وقتی همه قلب ها از بی عدالتی و ظلم پوسیده اند او می آید و به قلب ها شادی می دهد وقتی همه نرگس ها در زیر چکمه های نامردمی له می شوند او می آید و در رگ نرگس ها دوباره زندگی جاری می شود زوزه کفتارهای لاشه خوار با شیهه اسب او خفه می شوند در یک آدینه مردی از جنس روشنی و آب از پشت ابرها قدم بر خاک زمین می گذارد تا زمین تاریک از او نور گیرد و این گونه از بچگی تو را شناختم هرجمعه من نیز چون میلیون ها منتظر چشم به جاده های آسمان می دوزم دست ها بالا می روند چشم ها لبریز از اشک می شوند و لبها می خوانند اللهم کن لولیک الحجه ابن الحسن و می دانم یک آدینه عطر نرگس زمین و آسمان را پر خواهد کرد نوع مطلب : موعودنامه، برچسب ها : لینک های مرتبط : |
||