سه شنبه 21 اسفند 1397  03:17 ب.ظ

ما اگر تمام تلاشمان را به کار ببندیم می توانیم اندکی خوب باشیم چون خوب بودن را به چشم دیده ایم و اگر اندکی بتوانیم خوب ادا در بیاوریم میشود در نگاه دیگران خوب بود. این که در نگاه دیگران خوب بودیم معنایش این است که به دیگران کمتر آسیب رسانده ایم و این شده است که فکر میکنند ما خوبیم و این خوب بودن در نگاه دیگران انقدر اوج می گیرد که برایمان می شود شهرت و این شهرت انقدر پر و بال می گیرد که می شود شخصیت اجتماعی تو و این شخصیت انقدر ریشه میدواند که می شود  قانون نا نوشته و زمانی که قانونی نانوشته شد مجبور هستی مراعاتش کنی چون اگر مراعتش نکنی دیگر قانونی به کار نیست و اگر قانونی نباشد شخصیتی نیست و اگر شخصیتی نباشد بداهتا شخص هم نباید باشد و این میشود روویه و نقابی که تا آخر عمر باید با خود به دوش بکشی و اگر بد روزگار نقابت را شکست شخصیتت نابود می شود. بگذریم . اما بیچاره فرزندان ما که خوبی نبوده که ببینند تا بتوانند ادایش را در بیاورند می ترسم نسل ما که تمام شود معنای خوب بودن نیز تغییر کند آنگاه دیگر خوب های گذشته معلوم نیست که طبق تعریف جدید خوب باشند و بد ها بد آن وقت همه چیز به هم میریزد آن ها که میخواند خوب باشند بد می شوند و آن ها که بد ذات هستند خوب می گردند. اما مگر می شود بد ذاتی بتواند خوب باشد؟؟
آن وقت می شود که در آینده پس از ما فرزندان مان به خوب هاشان اعتماد می کنند و بد ذاتی خوب ها زمینشان میزند و این می شود که فرزندانمان به سوی بدی می روند حال اگر به سوی بدی بروند آیا سمت خوبی رفته اند یا بدی؟
خوب ، خوب ها در گذر زمان چون به آن ها تلقین شده است بد هستند بد می شوند و فرزندانمان که از خوبی که بد بوده گریزان شده اند و به سمت خوبی که بد نامیده شده و گذر زمان بدشان کرده است فرار میکنند.یعنی از بد به بد و این سیکل ادامه پیدا میکند تا در گذری در زمانی خوبی دوباره بیاید.ببخشید.


  • آخرین ویرایش:سه شنبه 21 اسفند 1397
نظرات()   
   

به نام خدا
همانطور که روز ها می گذرد و حوادث به وقوع می پیوندد بیشتر این انگاره تقویت می شود که چقدر تلخ است زندگی و چه بی هدف می تازیم .
دیشب پسرم به خاطر دندان های نیشش که تازه دارند در می آیند تا صبح بی تابی می کرد و تقلا می نمود خواب بدون  درد را و از ما گم کرده بود خواب بدون بیدار شدن را. چندی پیش در جملات قصاری که اخیرا همه می گویند می خواندم که اگر طفل نامردی این جهان را می دانست لقد نمی زد بر بیچاره شکم مادرش تا از او بدر آید که پر از مهر است و به جهانی وارد شود که مملو از نا مردی ها و بی مروتی هاست.
حال آن که رب ما چه در رحم مادر و چه در جهان هستی یکی است اما چون شده که آن جا پر از مهر بوده و اینجا پر از ظلم؟ علت آن است که خدا در این جهان همزیان صاحب اختیار در کنار ما گذارده و آنان ظلم ایجاد می کنند والا رب همان رب است. همانگونه که می آزارند یک دیگر را در رحم اطفال چند قلو/.
و اینک لطیفه این جاست که چقدر کوتاه می بینند افرادی که انتهای زندگی شان در دنیا را انتهای جهان می پندارند. بگذریم
گاهی که سختی ها همزمان به زهرا فشار می آورد بسته به حالش حال من را هم می گیرد مثلا اگر حالش خوب باشد می گوید در زمان مجردی ام فلان خواستگار مایه دار برایم آمد که مثلا الان وضعش چون است اما من آن را رد کردم.پی نوشت ناگفته  اینکه چه غلطی کردم و الان با تو به چه هلاکتی دچار شدم.می خندم و می گذرد.گاهی اوقات که حالش میانه باشد مثلا می گوید مثلا فلان دوستم خوش به حالش چقدر وضع مالی شان خوب است و چه زندگانی زیبایی دارند.پی نوشته ناگفته این جمله هم اینکه ما چقدر بدبختیم دو باره لبخند می زنم و اگر حوصله داشته باشم برایش می گویم عوضش ما عشق داریم محبت داریم زندگانی مان بی آلایه استت و مثل دیشبی که اعصاب درست درمانی نداشت و نمی توانست مثل همیشه نگوید گفت، گفت نه چه خوشبختی ای با تو نه دنیا را دارم نه آخرت را ماندم چه بگویم ؟ چند دقیقه سکوت کردم و نگاهش کردم چند دقیقه هم سکوت کردم و زمین را دیدم و چون عرصه بر من تنگ شد رفتم و روی تختم دراز کشیدم چراغ های اتاق خاموش بود نیم نگاهی به خود داشتم و زندگی ام دیدم که هر چه می دوم دیر تر می رسم.سرم به شدت درد گرفت و سقف اتاق تاریک دور سرم گشتن گرفت همیشه وقتی به اتاق می رفتم می دوید و در اتاق را باز می کرد اگر قهر بود  پسرم را می انداخت روی دلم و میگفت بچه ت را نگهدار و می رفت توی حال روی کانافه ولو می شد و الکی مثلا غرق در فضای مجازی می شد تا من بیرون بیایم منم برای اینکه حرصش را در بیاورم بیرون نمی رفتم و با محمدم داخل اتاق بازی می کردم می گذاشتم خودش بماند و تنهایی هایش.بعضی وقت هام می دوید و چون گوشی را در دستان من می دید بی پروا تهمت می زد که آهان آمدی دو باره به کی پیام بدی؟؟ آن شب برای این که خیالش از گوشی من هم راحت باشد گوشی را روی لبه اوپن جا گذاشتم تا نیاید و قیافه حق به جانب بگیرد. بعضی وقت ها هم می آمد و می دید دارم مطالعه می کنم می گفت از صبح که نبودی حالا هم که شب اومدی چپیدی تو اتاق و نمیای بیرون دوباره حق جانبانه در را می بست یا محمد  را می آورد اینبار برای اینکه دوباره این حرکت را تکرار نکند کتاب هم نخواندم فقط دراز کشیدم.درب را باز کرد هیچ بهانه ای پیدا نکرد و ناچار روی من آب ریخت و فرار کرد - خل و چل روانی - می خواست ماست مالی کرده باشد حرف هایش را ولی آب رفته با ناید به جوی مثلا من هم باور کردم البته اولش به او راه نمی دادم و بی محلی می کردم گذاشتم خوب سه چهار بار معذرت خواهی کند بعد . الکی مثلا بخشیدمش.
این شده است روزگار شیرین ما . بگذریم
امروز یک پستی دیدم و بسیار خندیدم نوشته بود آن قدر که مسئولان از خروج گوسفندان از کشور نگرانند چند سال پیش از خروج نخبگان نگران نشده بودند./الخ/


نظرات()   
   
یکشنبه 5 اسفند 1397  02:42 ب.ظ

به نام خدا
کلافه ام کلافه از تمام سردرگمی هایی که در آنم
گاهی اوقات زندگی را به مثابه باطلاقی می بینم که در آن گرفتار آمده ام
و نه راه پسی برای خود دارم و نه راه پیشی
وقتی در طول یک ماه به خنسی تمام می خورم و دیگر پولی در جیب ندارم که با ناله سودایش کنم  به صورت روان پریش تر ول خرج می شوم و سعی می کنم که به انتهای آن فکر نکنم و خود را آزار ندهم.کلا اخلاقم این است زمانی که به شدت در تنگنای وقت قرار می گیرم مدام وقت تلف می کنم . چرا؟ نمی دانم بلاخره خدا هر کسی را مدلی آفریده و من این مدلی هستم الان هم که کلا از زندگی کم آوردم به جای تلاش بیشتر ساعت مرگم آرزوست . دندانم به شدت درد می کند دندان زهرا هم همینطور گاهی اوقات لذت خوردنمان به زهر تبدیل می شود با درد دندان اما علی رغم این که روز مهندس است  باید درد دندان را تحمل کنیم .
هر دوی ما محکومیم به تحمل دندان درد. البته از ابتدا اینگونه نبوده است.اینچنینمان کرده اند.
خدا به  دادمان برسد


نظرات()   
   
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات