عشق آنچنان لحظاتم را شورانده که قدرت ادامه مسیر را ندارم...دلم پر از التهاب و سینه پر مهرم نیازمند هم دلی برای راز گفتن خدا به دادم برسد...
به همسر عزیزم زهرا – 16/10/1398 قَرَض این است که حرف برای گفتن بسیار باشد و زمان برای شندینش اندک، همسرکم
چونان که زمان سپری می شود و روز ها یکی پس از دیگری میدوند حسرت دوباره به آغوش کشیدنت بر دوش من سنگین و سنگین تر می
شود . لبخند های همیشگیت پشت و پناه من باشد و روز ناراحتیت حسرت فزاینده ایست بر
تمامی حسرت هایم از این دنیا ، از این دنیایی که تنها موهبتش بر من تو بودی. حسرتی به درازای این که یک روز شاد بودنت به
تمام بدهکاری هایم به تو اضافه شد. دستان مهربانت سکینه قلب من باد آنگاه که
هراسان و نگران از دنیای دنیه خارج از پیش تو به تو باز می گردم ،سوزش لب هایم آن
وقت که برایم چای قند پهلو می آوری چونان شیرین است که چای را ، تلخ که میخورم
قندم بالا می رود . حورای وجودت چنان سوزان است که در سوز سرمای زمستان تک تک سلول
های بدنم عرق سوز می شود. خلاصه بگویم تمام حرف های نگفته ام که در سینه ام حبس مانده ، دوستت دارم هایی است
که انقضایش به بلندای تاریخ ابدیت است پس سوگند به چشمان پر عشقت آنگاه که بی
صبرانه چون کودکی مشتاق بر در است در انتظار من سوگند به لاک قرمزت و لب های رژ
آلودت که آراسته ای برای من ، دوستت می دارم .
عاشق که باشی میگذرد...
حرف های زیادی برای گفتن و در دل کردن هست اما گوش های کمی هستند که بشنوند و ملامت نکنند درد منده پناه به سخن برده را*** بسیار از کمبود دوست ملامت نکننده رنج می بریم
به نام خدا
کلافه ام کلافه از تمام سردرگمی هایی که در آنم
گاهی اوقات زندگی را به مثابه باطلاقی می بینم که در آن گرفتار آمده ام
و نه راه پسی برای خود دارم و نه راه پیشی
وقتی در طول یک ماه به خنسی تمام می خورم و دیگر پولی در جیب ندارم که با ناله سودایش کنم به صورت روان پریش تر ول خرج می شوم و سعی می کنم که به انتهای آن فکر نکنم و خود را آزار ندهم.کلا اخلاقم این است زمانی که به شدت در تنگنای وقت قرار می گیرم مدام وقت تلف می کنم . چرا؟ نمی دانم بلاخره خدا هر کسی را مدلی آفریده و من این مدلی هستم الان هم که کلا از زندگی کم آوردم به جای تلاش بیشتر ساعت مرگم آرزوست . دندانم به شدت درد می کند دندان زهرا هم همینطور گاهی اوقات لذت خوردنمان به زهر تبدیل می شود با درد دندان اما علی رغم این که روز مهندس است باید درد دندان را تحمل کنیم .
هر دوی ما محکومیم به تحمل دندان درد. البته از ابتدا اینگونه نبوده است.اینچنینمان کرده اند.
دوباره شنبه شد
و من بزرگ شده به یاد ایام پر از التهاب شنبه صبح هایی که تکالیفش انجام نشده بود و باید دوباره از بستر تن خسته ی هنوز به خواب نیاز داشته را می کندی و به مدرسه می راندی از بستر کندم و به محل کار کشیدمش...
و هفته دو باره شروع شد...
آخرین پست هالحظات پر التهاب..........یکشنبه 29 دی 1398
به همسر عزیزم زهرا – 16/10/1398..........سه شنبه 17 دی 1398
عاشق که باشی.............دوشنبه 27 آبان 1398
درد دل..........دوشنبه 20 آبان 1398
برای کسی دست تکان ندهید..........پنجشنبه 18 مهر 1398
مرد بودن..........چهارشنبه 17 مهر 1398
روز های پر التهاب من..........شنبه 6 مهر 1398
طوفان بعد از آرامش..........شنبه 15 تیر 1398
انسانیت جوانی..........یکشنبه 9 تیر 1398
خوب بودن.............سه شنبه 21 اسفند 1397
دندان نیش پسرم/حاشیه های زندگی شیرین من..........شنبه 11 اسفند 1397
روز مهندس..........یکشنبه 5 اسفند 1397
دوست داشتن عجیب و غریب او.............چهارشنبه 24 بهمن 1397
در لحظه..........سه شنبه 23 بهمن 1397
شنبه های پر از دلهره..........شنبه 17 شهریور 1397
همه پستها