یکشنبه 29 دی 1398  01:05 ق.ظ

عشق آنچنان لحظاتم را شورانده که قدرت ادامه مسیر را ندارم...دلم پر از التهاب و سینه پر مهرم نیازمند هم دلی برای راز گفتن خدا به دادم برسد...


  • آخرین ویرایش:یکشنبه 29 دی 1398
نظرات()   
   
سه شنبه 17 دی 1398  02:16 ق.ظ

به همسر عزیزم زهرا 16/10/1398

قَرَض این است که حرف برای گفتن بسیار باشد و زمان برای شندینش اندک، همسرکم چونان که زمان سپری می شود و روز ها یکی پس از دیگری میدوند حسرت دوباره  به آغوش کشیدنت بر دوش من سنگین و سنگین تر می شود . لبخند های همیشگیت پشت و پناه من باشد و روز ناراحتیت حسرت فزاینده ایست بر تمامی حسرت هایم از این دنیا ، از این دنیایی که تنها موهبتش بر من تو بودی.  حسرتی به درازای این که یک روز شاد بودنت به تمام بدهکاری هایم به تو اضافه شد. دستان مهربانت سکینه قلب من باد آنگاه که هراسان و نگران از دنیای دنیه خارج از پیش تو به تو باز می گردم ،سوزش لب هایم آن وقت که برایم چای قند پهلو می آوری چونان شیرین است که چای را ، تلخ که میخورم قندم بالا می رود . حورای وجودت چنان سوزان است که در سوز سرمای زمستان تک تک سلول های بدنم عرق سوز می شود. خلاصه بگویم تمام حرف های نگفته ام  که در سینه ام حبس مانده ، دوستت دارم هایی است که انقضایش به بلندای تاریخ ابدیت است پس سوگند به چشمان پر عشقت آنگاه که بی صبرانه چون کودکی مشتاق بر در است در انتظار من سوگند به لاک قرمزت و لب های رژ آلودت که آراسته ای برای من ، دوستت می دارم .


نظرات()   
   
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات