دوستت دآرم پریشآن ؛ شآنه می خوآهی چه کآر؟
دآم بگذآری اسیرم ؛ دآنه میخوآهی چه کآر؟
تآ ابد دور تو می گردم ؛ بسوزآن عشق کن
ای که شآعر سوختی ؛ پروآنه می خوآهی چه کآر؟
مردم از بس شهر رآ گشتم یکی عآقل نبود. . .
رآستی ؛ تو این همه دیوآنه می خوآهی چه کآر؟
مثل من آوآره شو ؛ از چآر دیوآری درآ
در دل من قصر دآری ؛ خآنه می خوآهی چه کآر؟
خرد کن آیینه رآ ؛ در شعر من خود رآ ببین
شرح این زیبآیی از بیگآنه می خوآهی چه کآر؟
شرم رآ بگذآر و یک آغوش در من گریه کن
گریه کن پس شآنه ی مردآنه می خوآهی چه کآر؟
ادامه مطلب