سخنان کوتاه با درسهای بزرگ
محافظت از خویشتن
« پادشاهی به عارفی رسید، از او پندی خواست. عارف گفت: هر آنچه را در آن امید
رستگاری است، بگیر و آنچه را در آن خطر هلاکت است ، رها کن»
کشکول صص 295 و 296تجسس
«حکیمی گفته است: آن که عیب های پنهانی مردم را جست و جو کند، دوستی های
قلبی را بر خود حرام می کند.»
همان ، ص 347افسوس پادشاه به هنگام مردن
گویند پادشاهی به بیماری سختی مبتلا شد. طبیب از او خواست که وصیتش را بیان کند.
در این هنگام ، پادشاه برای خود کفنی انتخاب کرد. سپس دستور داد تا برایش قبری
آماده کنند. آن گاه نگاهی به قبر انداخت و گفت « ما أغنی عنی مالیه هلک عنی
سلطانیه؛ مال و ثروتم هرگز مرا بی نیاز نکرد، قدرت من نیز از دست رفت.»
(حاقه 28 و 29) و در همان روز جان داد
حکایت و حکمت ، ص 126
پادشاه و مرد پارسا
پادشاهی پارسایی را دید از او پرسید:هیچ ما را یاد میکنی؟
مرد پارسا گفت:آری
پادشاه گفت:در چه مواقعی؟
مرد گفت:هر وقت خدا را فراموش میکنم.