درخت چای
| ||
|
درود به کجا چنین هراسان انسان زیبایی زندگی به همین چیزی است که برایمان مسئله گشته و بعضا برای آدم های ضعیف شده است یک ابهام بزرگ که هر چه بیشتر پیش می روند بیشتر می هراسند. فردا را می گویم. زیبایی زندگی در این است که فردایش مشخص نیست و باید رفت و رفت تا فهمید چه انتظار ما را می کشد. زیبایی زندگی در این است که آرامش امروز روزگار نوید طوفانی تازه در فردا می دهد و اگر نخواسته باشی چون تکه برگی معلقِ در اقیانوس تسلیم موج روزگار شوی باید زندگی را با مرام خود بزیستی نه با رسم روزگار. و اگر می خواهی که سرزنش وجدان خود نشوی و شرف پاک انسانی را به هوس های ناپاک و پلید نفس نفروشی باید به ندای وجدانت گوش فرا سپرده و پاسخ همت دهی که اگر پرنده آسمان را فراموش کند و آسمان ابرها را در خود راه ندهد و یا آتش آب را به دوستی بگیرد تو هم دو چیز را فراموش کن. تلاش و توکل را توکلی که از ظاهرت چنان عیان باشد که نور از خورشید می رسد و تلاشی که چنان از چشمانت ببارد که آب از ابر می بارد. دل به کسی بستن و اسم توکل را مشرک شدن عاقبتی نکبتی دارد. من به چشم دیدم که توکل چه لذتی دارد. برچسب ها: توکل خالصانه، توکل واقعی، گر صد هنر داری، مرام انسانی، رسم روزگار، تلاش و توکل، [ جمعه 26 دی 1393 ] [ 06:15 ق.ظ ] [
ا.ش چراغ ]
سلام دوستان از اینکه در این مدت منت نهادید و نوشته های بنده را مطالعه فرمودید بی نهایت سپاسگذارم و از خداوند منان برایتان آرزوی بهترین ها را دارم. مدتی نخواهم بودم. به سفری بلند خواهم رفت. ولی مطمئن باشید که هر وقت بتوانم مطلبی را درج خواهم نمود تا از نظرات شما بزرگواران بهرمند گردم. سخن تازه را قید زمان نیست و تازگی سخن است که زمان را طراوت بخشد بنابراین در این مدت پیشنهاد بازخوانی مطالب گذشته را دارم گرچه شما عزیزان دانا و فرهیخته هستید. این غزل زیبا با صدای استاد گرمارودی را با تمام وجود به شما هدیه می کنم. از شنیدن و خواندن آن لذت ببرید. وقت را غنیمت دان آن قدر که بتوانی حاصل از حیات ای جان
این دم است تا دانی کام بخشی گردون عمر
در عوض دارد جهد کن که از دولت
داد عیش بستانی باغبان چو من زین جا بگذرم حرامت باد گر به جای من سروی
غیر دوست بنشانی زاهد پشیمان را ذوق باده خواهد کشت عاقلا مکن کاری کآورد پشیمانی محتسب نمیداند این قدر که صوفی را جنس خانگی باشد همچو
لعل رمانی با دعای شبخیزان ای شکردهان مستیز در پناه یک اسم است
خاتم سلیمانی پند عاشقان بشنو و از در طرب بازآ کاین همه نمیارزد شغل عالم فانی یوسف عزیزم رفت ای برادران رحمی کز غمش عجب بینم حال پیر کنعانی پیش زاهد از رندی دم
مزن که نتوان گفت با طبیب نامحرم حال درد پنهانی میروی و مژگانت خون
خلق میریزد تیز میروی جانا ترسمت فرومانی دل ز ناوک چشمت گوش
داشتم لیکن ابروی کماندارت میبرد به پیشانی جمع کن به احسانی
حافظ پریشان را ای شکنج گیسویت مجمع پریشانی گر تو فارغی از ما
ای نگار سنگین دل حال خود بخواهم گفت پیش آصف ثانی برچسب ها: سرنوشت، سفر، جدایی، درد، صبر، بازگشت، [ سه شنبه 2 دی 1393 ] [ 09:47 ق.ظ ] [
ا.ش چراغ ]
|
|
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |