درخت چای
| ||
|
یک دفعه ای است. وقتی چشم ها باز است و بازتر می شوند و چیز جدیدی نمی بینی فقط می فهمی همه چیز عوض شده است و تو مدام در حال تغییر کردن هستی و زمان در حال سپری شدن است و تو نمی دانی به کجا می روی. هر چند روز خود را در آینه می بینی ولی چیزی عوض نشده است و تو همان هستی که بودی. جلو می روی، شکست می دهی و شکست می خوری و زمان می گذرد و تو تلاش می کنی ولی تو دیگر تو نیستی و حالا اینجاست که به صداقت آینه ها می اندیشی؟ چرا که هر روز تو را چون دیروز نشان می دهد و فکر می کنی در همان نقطه که بودی مانده ای و نگران می شوی. اما تو در حال رفتن هستی به جایی که نمی دانی و در حال شدن هستی به چیزی که نمی دانی و فقط یک چیز است که تو را آرامش می دهد. اینکه چرا آمدی و چرا می روی. همین. همین دو نقطه خط زندگی را تشکیل می دهند و تو دیگر غصۀ رفتن، ماندن و عوض شدن را نداری چرا که آغاز و پایان مشخص است. حال که آرامش گرفتی با کمی خنده می گویی: آینه ها هم گاهی دروغ می گویند. و برای اولین بار از یک دروغ خوشحال می شوی... همین...
برچسب ها: آینه ها، رفتن و عوض شدن، نگرانی، [ سه شنبه 3 شهریور 1394 ] [ 05:02 ب.ظ ] [
ا.ش چراغ ]
|
|
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |